گزارش آیین رونمایی کتاب «از فقه و اخلاق تا فقه اخلاقی» در سالن اجتماعات مؤسسه «فقاهت و تمدن اسلامی»
حجت الاسلام رحیمی نویسندۀ کتاب:
اعوذبالله من الشیطان الرحیم
بسم الله الرحمن الرجیم
سلام و درود می فرستیم به روح بلند و ملکوتی همه ی علمای راستین اسلام و عالم تشیع که هرچه ما الان از دین و گفتگوهای پیرامون دین داریم، اگر نظریه پردازی می شود ،بحثی می شود ،گفتگویی است به برکت مجاهدت های بزرگان ما، علمای ما، فقهای شیعه بوده و هست و ان شاءالله خداوند توفیق دهد ،تاسی کنیم به این بزرگان به این نشانه های خدا در روی زمین و قدمی هرچند کوتاه در راه اعتلای کلمه حق و برای دین خدا برداریم و خداوند ان شاءالله این توفیق را به ما بدهد و از همه ی ما به احسن وجه قبول کند به برکت صلوات دیگری بر محمد و آل محمد.
بنده قبل از اینکه عرائضم را شروع کنم فرصت را مغتنم می شمارم بهانه ای است برای ابراز قدردانی صمیمانه از استاد بزرگوار خودم جناب آقای اکبرنژاد هرچند بنده شخصیتم به گونه ای است که به بهانه لازم ندارد. با بهانه و بی بهانه هر وقت لبریز از این احساس می شوم بیان می کنم حرف دلم را و تشکر می کنم از استاد که حقا حیات علمی خودم را اگر چیزی باشد مدیون راهنمایی های ایشان هستم و عنایت ها و لطف هایی که ایشان داشتند در حق بنده ،همه ی شاگردان ایشان که حتما این را اذعان میکنند که چقدر از این وجود ذی قیمت استفاده کردیم و ان شاءالله استفاده خواهیم کرد. برای سلامتی ایشان و توفیقات روزافزون ایشان صلوات دیگری هدیه بفرمایید.
بنده عرائضم را با توضیح اجمالی راجع به عنوان این کتاب شروع می کنم عنوان این کتاب هست همین طور که ملاحظه میکنید «از فقه و اخلاق تا فقه اخلاقی» به نظرم اگر یک مقدار توجه اجمالی دوستان کنند، خودشان ملتفت علت نامگذاری این کتاب و محتوای کتاب خواهند شد. یک ایده ای و یک نظریه ای الان بین فضلای حوزه رایج است که بین فقه و اخلاق یک جدایی تصور میکنند وجود دارد و تمایزاتی قائل هستند یعنی این دو علم را به عنوان دو علم مستقل از هم با حیثیات متفاوت، فکر میکنند این طوری هست،در حالی که نظر ما متفاوت از این نظریه هست به همین جهت از فقه تا اخلاق نماینده نگاهی است که الان در حوزه وجود دارد،فقه و اخلاق یک جورایی استقلال این دو علم را نشان می دهد اما فقه اخلاقی که به یگانگی این علم یعنی علم اخلاق و فقه را ما دو علم جدا نمی دانیم بلکه اخلاق را جز فقه می دانیم البته با توضیحاتی که اگر توفیق باشد عرض خواهم کرد کمی درباره ی این یگانگی و وحدت صحبت خواهم کرد.
ایده ی این کتاب، ایده ی اصلی و طرح اصلی این کتاب سال های طولانی در ذهن استاد بود و به مناسبت های مختلفی بیان میکرد، اما چه شد که به عنوان یک پروژه ی علمی تعریف شد و در ضمن درس های به اصطلاح خارج فقه که در موسسه مطرح می شود، گنجانده شد به عنوان یک پروژه علمی ، اگر این علت و این انگیزه را بگویم فکر میکنم بخش زیادی از آن ما فی الضمیر خودم را توانسته ام بیان کنم و روشن می شود کتاب با چه هدف گذاری نوشته شده،چه صنف مطالبی در آن مطرح شده؟
عرض کردم این ایده از خیلی وقت پیش سراغ داشتیم .استاد به مناسبت های مختلف این را مطرح میکرد که چندسال پیش یک گروهی از دوستان موسسه که درس خارجی به عنوان «بررسی حکم شرعی بدنسازی حرفه ای و پرورش اندام» دایر شد زیر نظر استاد. فرضیه ی این دوستان این بود که بدنسازی حرفه ای حرام است از لحاظ فقهی و شرعی ، این فرضیه ی بحث بود و بعد که این را بررسی کردند ،رسیدند به گزاره های اخلاقی ، دارم آن انگیزه ای که این کتاب به عنوان یک پروژه تعریف شد و ما قبول کردیم و کار کردیم زیر نظر استاد این بحث را، دارم آن انگیزه را عرض میکنم خدمتتان. این دوستان وقتی که درباره ی بدنسازی حرفه ای و پرورش اندام تحقیق می کردند با این نگاه که فرضیه شان این بود که حرام است ،رسیدند به گزاره های اخلاقی. به چه معنا؟ به این معنا که بدنسازی حرفه ای مقتضی اموری مثل عُجب است یعنی در اغلب موارد کسانی که به صورت حرفه ای با این ورزش سروکار دارند ،گرفتار عُجب می شوند یا مثلا گرفتار غفلت می شوند و وقتی که یک ورزشی مثل بدنسازی مقتضی اموری مثل غفلت و عُجب است که این ها از معاصی و کبائر هستند، علی القاعده این ورزش باید حرام باشد ،منتهی وقتی که این مباحث مطرح شد با یک چالشی روبرو شدند، آن چالش این بود که بعضی از فضلای حوزه ی فعلی ما ،تاکید می کنم ،حوزه معاصر که همچین مباحثی در آن مطرح است، قدمای ما ،بزرگان ما همچین تقسیماتی به این صورتی که الان مطرح است در ذهنشان نبوده، ولی به هرحال الان دارد کم کم مشهور می شود بین فضلای معاصر ، اما اینکه عُجب و غفلت و نظائر این ها، مباحث اخلاقی هستند یعنی حرمتی هم اگر دارند، حرمت اخلاقی دارند حرمت فقهی ندارند آن وقت اگر این پذیرفته میشد نتیجه اش می شد که نهایتا پرورش اندام منجر به یک حرمت اخلاقی میشد و نمی توانستیم با تکیه بر این استدلال ها بگوییم این ورزش حرام فقهی است، شرعا حرام است؛ یعنی آن نقطه ای که باعث شد این مسئله ،این ایده به صورت جدی مطرح شود و پیگیری شد از اینجا شروع شد و معلوم است دیگر، آن وقت سوال اصلی و اساسی این بود که آیا ما در شریعت واقعا در متن شریعت و با توجه به ادله ی اصلی فقه که عقل و کتاب و سنت است، ادله ی اصلی دین، تعبیر بهتر این است، با توجه به این ادله ی اصلی آیا این تمایز را می توانیم دربیاوریم یعنی ما می توانیم بین گزاره های باطنی مثل عُجب و حسد و تکبر و تواضع، این امور و گزاره های ظاهری و رفتارهای جوارحی مثل ظاهر نماز و روزه و بقیه ی امور ظاهری، آیا ما می توانیم بین این ها فرق بگذاریم منتهی مستند به خود دین مستند به ادله ی اصلی آیا ما می توانیم همچین فرق هایی بگذاریم ، آیا این سوال درست است که مثلا عُجب حرمت اخلاقی دارد نه حرمت فقهی؟ طبیعتا این سوال برای ما جدی شد و مراجعه کردیم به دین به خود متن کتاب و سنت و ادله ی عقلی ببینیم می توانیم برای این شواهد پیدا کنیم یا نه . وقتی ما این ها را بررسی میکردیم روشن بود عقیده ی ما برخلاف این بود ولی این طور که بخواهیم مستقل و مستقیم و مفصل به ادله مراجعه کنیم، ادله اش را دربیاوریم تا آن وقت انجام نداده بودیم از این به بعد طرح را شروع کردیم مراجعه کردیم به متون دینی ، متون روایی و قرآنی و نتیجه ای که گرفتیم این بود که هیچ شاهدی در متن دین بر این تقسیم و این تمایزات و تفاوت هایی که بین اخلاق و فقه گذاشته می شود وجود ندارد ، ما هرچه دیدیم وحدت بین این دو بود ، اینکه می گویم وحدت با مسامحه می گویم یعنی شما وقتی که وارد فضای شریعت می شود اصلا همچین چیزی را نمی توانید پیدا کنید آن چیزی که ما در دین مشاهده میکنیم این است که برای سعادت انسان خدا دو چیز مطرح کرد: ۱.ایمان ۲. عمل صالح. یعنی تنها خط کشی که وجود دارد در ادله شرعی همین است ایمان و عمل صالح است ایمان که روشن است چیست،عمل صالح تمام اعمال اختیاری انسان اعم از اینکه جوانحی،جوارحی، هیچ تفاوتی از این حیث نه در قرآن و نه در روایات بین این دو گذاشته نشده یعنی همچین خط کشی ما نمیبینیم که مثلا فقه یک مرتبه ای یعنی یک علم جداست، اخلاق یک علم جداست هرکدام هنجارهای خودش را دارد، هرکدام غایات خودش را دارد کما اینکه می گویند می فرمایند غایت فقه تعذیر و تنجیز است یعنی رهایی از جهنم در حالی که غایت اخلاق، کمال انسان است. ما همچین چیزی در متن شریعت و با توجه به ادله ی عقلی همچین چیزی نمی بینیم.هرچیزی که هست وحدت این دو است، عرض کردم «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات» این مکرر در مکرر در جای جای قرآن و روایات می بینیم این دوگانه را مطرح کرده، عمل صالح ، عمل صالح هم فرقی ندارد بین اعمال جوارحی و اعمال جوانحی شما نگاه کنید تمام عواملی که به فضایل اخلاقی و واجبات و مستحبات ظاهری و رفتارهای ظاهری شده ،عین هم هستند ،هیچ تفاوتی ندارند یعنی دقیقا همان مدلی امر کرده خداوند به تواضع ،احسان و ایثار، که به نماز امر کرده همان بشارت هایی را به این اعمال داده که به امثال نماز و زکات و روزه و خمس و این ها داده همان انذارهایی را دارد که درباره ی آن دارد همان ادبیاتی دارد که درباره ی بقیه ی اعمال دارد یعنی شما هیچ کجا نمی بینید که حس هم نمی کنید که در شریعت بین این ها تفاوت و مایی اگر گذاشته باشد یعنی هیچ کوچکترین تفاوتی نمی بینید به همین جهت وقتی که واژه ی اخلاق را هم بررسی میکنید، اخلاق را به تمام رفتارهای انسان، رفتارهای خوب انسان البته بار معنایی مثبت دارد اخلاق ، به همه ی رفتارهای خوب انسان اخلاق اطلاق می شود در شریعت ؛یعنی همان طور که به صبر کلمه اخلاق و مکارم اخلاق استعمال کردند در فضای شریعت، همان مدل مثلا به مسواک زدن جز مکارم اخلاق و امور اخلاقی استفاده شده و همچنین بقیه ی مسائل فراوانی که ما شواهد زیادی برای این نکته آوردیم. عرض کردیم ما هرچه بررسی کردیم هیچ شاهدی از خود متن دین ندارد، علاوه بر این مبانی چه اعم از اینکه مبانی کلامی باشد یا قواعد اصولی باشد که خود فقها دارند، این مبانی برخلاف انگاره ای است که الان رایج است؛ یعنی آقایان می گویند بین فقه و اخلاق جدایی است موضوعا ،محمولا یعنی هم موضوعشان هم محمولشان فرق دارد؛ مثلا موضوعشان را می گویند موضوع اخلاق اعمال باطنی است در حالی که موضوع فقه رفتارهای ظاهری است. یا مثلا می فرماید محمول اخلاق محمول گزاره های فقهی احکام تکلیفی مثل وجوب و حرمت است در حالی که محمول گزاره های اخلاقی حسن و قبح است .فلان عمل خوب است همین ،دیگر حکم تکلیفی ندارد ، این مباحثی که آقایان می فرمایند اتفاقا برخلاف مبانی پذیرفته شده ی در خود حوزه است آن هم نه مبانی که توسط یک طیفی پذیرفته شده، متفق علیه است، من به عنوان مثال یک مورد را عرض کنم مثلا یکی از عقایدی که اتفاق است بین علمای شیعه ،تبعیت احکام از مصالح و مفاسد است. این روشن است اختلاف های جزیی هم که بین فقها وجود دارد بنابراین اصل مسئله مجمع علیه است شما به ندرت یعنی شواذ از فقهای شیعه اگر پیدا کنید برخلاف این قاعده ،نظری داشته باشند . این قاعده می فرماید اشیاء ،امور قبل از تعلق امر و نهی دارای مصالح و مفاسد هستند و مصلحت و مفسده های این رفتارها، این اعمال علت است برای حکم شرعی؛ یعنی هرکجا مصلحت و مفسده است حکم شرعی هم بعدش می آید یعنی این از عقاید مجمع علیه در شیعه است. همین مبنا اگر شما جدی بگیرید لوازمش را اخذ بکنید با دقت، آن وقت تقسیم علوم و طبقه بندی علوم و معارف اسلامی به فقه و اخلاق، غلط از آب درمی آید، چطور؟ ما عرض کردیم براساس این مبنا هرچیزی که مصلحت ملزمه دارد می شود واجب ، هرچیزی مفسده ی ملزمه دارد می شود حرام آن وقت مصالح و مفاسد غیرملزمه مکروه و مستحب را رقم می زند . حالا شما بیان کنید آیا عُجب مفسده ی شدیده دارد یا ندارد؟ آیا ایثار مصلحت دارد یا ندارد؟ حسد مفسده ی شدیده دارد یا ندارد؟ علی القاعده آقایان خودشان تبیین کردند براساس قانون تبعیت احکام از مصالح و مفاسد، مصلحت و مفسده مقتضی حکم هستند .وقتی حسد مفسده ی شدیده دارد علی القاعده این ها باید می گفتند حسد حرام است فقهاً نه اینکه بگویند حسد حرمت اخلاقی دارد و دخلی در عقاب اخروی ندارد ، براساس مبانی مورد قبول خودش نباید همچین بیاناتی می داشتند ولی متاسفانه کم پیش نمی آید غفلت از مبانی مورد قبول در کلام یا در اصول باعث می شود ما حرف هایی بزنیم که با مبانی خودمان سازگاری ندارد و ما نمونه های فراوانی را شاهد هستیم که این اتفاق افتاده برای اولین بار نیست و احساس می کنم برای آخرین بار هم نخواهد بود این غفلت ها از مبانی و اصول مورد قبول . این بخش اول کتاب را تشکیل می دهد این ها خیلی خلاصه وار من عرض کردم فقط می خواستم یک شِمایی از این بخش مطرح کنم ما مبانی مختلفی را در بخش اول کتاب مطرح کردیم که براساس این مبانی مورد قبول، این تقسیم غلط است یکی را عرض کردیم همین تبعیت احکام از مصالح و مفاسد،یکی اصالت عبودیت است که این یک مبنای مورد قبول همه ی فقهای شیعه است، همه ی کسانی که دین شناس هستند ، چه فیلسوف باشد چه فقیه ، چه عارف همه این را قبول دارند. این لوازمی دارد که آن لازمه برنمیتابد تقسیم و طبقه بندی معارف را به فقه ، اخلاق . یکی دیگر از مبانی اصالت تربیت است که باز عرض کردم این حالت و حیثیت را دارد. بررسی دلیل عقل چون تفاوتی که گذاشتند بین فقه و اخلاق یکی از تفاوت ها، تفاوت در منابع معرفتی است مثل اینکه بیان کردند فقه یک علم توحیدی تعبدی است درحالی که اخلاق یک علم عقلانی است ما حجیت عقل و شهود را مطرح کردیم براساس آن اظهارنظر کردیم درباره این نظریه این از بخش اول.
بخش دوم پرداختیم به ادله و نظریاتی و تمایزاتی که آقایان بین فقه و اخلاق مطرح کردند. اینجا هم البته سعی کردیم تمام تمایزاتی که گفتند بیان شود و با دقت بیان شود؛ یعنی یک وقتی است شما یک جوری مسئله را مطرح میکنی که خیلی راحت بتوانی ردش کنی ، نه، ما دنبال اثبات خودمان نبودیم ما خواستیم یک حق و حقیقتی روشن شود، به همین جهت همه تلاشمان را کردیم که تمایزاتی که گفته شود و ادله ای که برای این تمایزات بیان می شود، دقیق مطرح شود ما سعی کردیم علاوه بر دقت تمام تمایزات یعنی من احساسم این است که هیچ تمایزی الان بیان نمی شود مگر اینکه ما در کتاب به آن پرداختیم. یازده تفاوت بین فقه و اخلاق که الان رایج است و مرسوم در کتاب های و مقالاتی و گفتگوهایی که آقایان دارند مطرح میشود ما همه ی این یازده تا را بحث کردیم مثل تمایز در موضوعات که توضیحاتش را عرض کردیم در محمول در غایت، تمایز در منابع معرفتی، تمایز در ضمانت و عدم ضمانت اجرا، تمایز در اختیاری بودن گزاره های فقهی و غیراختیاری بودن گزاره های اخلاقی ، یعنی ما سعی کردیم همه ی تمایزاتی که بیان شده را اینجا ذکر کنیم و درست و آن جوری که آقایان بیان کردند، تبیین کنیم که دقیق معلوم شود چی بیان میکنند و جواب ما چیست؟ بعد از بیان این تمایزات براساس مطالبی که در بخش اول گفتیم یعنی همان آیات و روایاتی که مطرح کردیم، ادله ی عقلی که مطرح کردیم ،لوازم مبانی مورد قبولی که مطرح کردیم براساس آن ها و معطوف به آن ها این تمایزات را جواب دادیم، نقد کردیم، ارزیابی کردیم این تمایزات را که در این وقت محدود نمی شود بیان کرد فقط عرض کردیم یک شِمایی از بخش های مختلف کتاب بیان کنیم.این از بخش دوم.
اما بخش سوم چی بوده؟ بخش سوم با این سوال شروع می شود ما در بخش اول ثابت کردیم که در متن دین شاهدی بر تقسیم معارف دین به فقه و اخلاق وجود ندارد، براساس ادله عقلی و نقلی همچین شاهدی وجود ندارد. چی شد که علمی به اسم اخلاق در کنار بقیه ی علوم اسلامی مثل فقه اصلا پیدا شد در شیعه ، نمی شود که ،شما از یک طرف می گویید هیچ شاهدی در متن شریعت وجود ندارد برای این تقسیم، این تمایز و جدایی ، اما به هرحال از همان اوایل از قرن سه و چهار ،علمی به اسم اخلاق ایجاد شده بین مسلمین و رفته رفته این تحیز و تعین پیدا کرده و این علم در کنار فقه ایجاد شده ، چه عاملی باعث این اتفاق شده؟ ما آنجا البته مفصل به آن پرداختیم ،خلاصه اش این است که به نظر ما می رسد ،اینکه علمی به اسم اخلاق به عنوان علم مستقل در کنار بقیه ی معارف و علوم در بین مسلمین پیدا شد، به خاطر تاثری است علمای مسلمان مخصوصا کسانی که گرایشات فلسفی دارند از حکمای یونان دارند. در خود شریعت هیچ مقتضی برای این تقسیم وجود ندارد آن چیزی که ما شاهد هستیم این است که اولین طبقه بندی علوم که به دست ما رسیده طبقه بندی که ارسطو دارد در این طبقه بندی اخلاق به عنوان یک علم مستقل مطرن شده . خلاصه اش این است ارسطو می گوید فلسفه به معنای عام ،چون فلسفه شامل همه ی علوم می شده ،یا نظری است یا عملی؛ یعنی یا در حوزه ی واقعیت ها دارد بحث می کند یا در حوزه ی رفتارها. در حوزه ی واقعیت ها بحث کند، می شود فلسفه نظری که شامل طبیعیات ،ریاضیات و الهیات می شود. در حوزه ی عملی شامل اخلاق ، سیاست مُدُن و تدبیر منزل می شود.
یک علم مستقلی به نام اخلاق طراحی کرده در کنار و مقابل دیگر علوم. بعد وقتی کتب فلسفی یونانی مخصوصا کتب ارسطو ترجمه میشود، این طبقه بندی و تقسیم علوم به تبع ترجمه کتاب ها وارد فضای فکری مسلمانان می شود . از اینجاست که مدخلی میشود که مسلمین یک علمی متمایزی به اسم اخلاق درست کنند ، شما نگاه کنید، آن صدر اول آن علمای اولیه ای که علم اخلاق نوشتند همه گرایشات فلسفی دارند ،مثلا حالا مسکویی یا ابن مسکویی تهذیب اخلاق دارد از منابع مهم علم اخلاق است ،اصلا فیلسوف است. اصلا فقها و محدثین همچین چیزی ندارند ، هرچیزی از محدثین و فقها می بینیم خلاف این است. اما آن هایی که گرایشات فلسفی دارند علم اخلاق را به عنوان یک علم مستقل که عرض کردم از کجا ریشه می گیرد . البته در ساختار علم اخلاقی که در بین مسلمین مطرح شده شواهد فراوانی از این تاثیر وجود دارد مثل اینکه علم اخلاق ما بر قاعده و قانون حد وسطی که ارسطو پایه گذاری کرده می چرخد و بنا شده است.
به این نکات عرض میکنم تقریبا مورد قبول تمام کسانی که در این زمینه کار کردند ؛یعنی اصل تاثیر تاثر علمای مسلمان از حکمای یونان در علم اخلاق یک امر مقبول است شواهد فراوانی دارد که من یکی دو مورد را عرض کردم .می توانید در کتاب بقیه شواهد و مستنداتش را ببینید این هم از بخش سوم.
بخش چهارم: بخش چهارم براساس ایده ای تا الان مطرح شده یعنی عدم تفکیک فقه و اخلاق ،عدم جدایی فقه و اخلاق، یگانگی و وحدت فقه که شامل هم گزاره های باطنی می شود هم رفتارهای ظاهری یعنی فقه هیمنه دارد بر همه این ها ما گفتیم که الان باید چیکار کرد؟
در حال حاضر ما یک فقه داریم یک اخلاق داریم ؛فقه به رفتارهای ظاهری به جسم رفتارها می پردازد و روح رفتارها را می گوید من متکفل پرداختن به آن ها نیستم ، همین که بدانم احکام ظاهری نماز چیست کافیه، این فقیه مسئولیتش این است، اما اگر مثلا حضور قلب در نماز چگونه می شود؟ می گوید این ها مسائل اخلاقی است . و مثال های زیادی از این قبیل. تا الان این مدلی بود اتفاقی که افتاده متاسفانه این طوری است منتهی از این به بعد باید چه مدلی باشد؟ طرحی که ما دادیم اولا چندتا کار باید انجام دهید:۱. این گزاره های به اصطلاح اخلاقی باید در فقه مطرح شود، توسط فقها مطرح شود. ببینید هر وقت فقها وارد نمی شوند و این مسئله کوچه بازاری می شود، می افتد دست منبری ها این آسیب می بیند. فقها باید ورود کنند به مثابه ی موضوع فقهی، کاملا فقهی احکامش را بررسی کنند، زوایا و مراتبش را برررسی کنند ، مثلا عُجب حرام است،آیا همه ی مراتب عُجب حرام است؟ نمی شود مراتبی برای عُجب تصور کرد که مکروه باشد؟ یا حتی نمی شود بعضی از مراتب را برای بعضی از انسان ها بگوییم حرام است؟ این ها همه مسائلی است که باید مطرح شود به عنوان یک مسائل کاملا فقهی با همان هنجارهای فقهی ، چون اصلا جز فقه است ، این یک کار، کل گزاره های باطنی مسامحتا گزاره های اخلاقی را باید ما فقهی بررسی کنیم.
دومین کاری که باید کرد آن هم این است من یک مثالی میزنم براساس آن مثال عرض میکنم .شما یک قاعده فقهی دارد به نام قاعده ی لاحرج شانی که قاعده ی لاحرج دارد چیه؟ حد همه ی احکام است به تعبیر آقایان حاکم بر همه ی احکام است ، چیکار میکند؟ این حکومت معنایش این است یعنی شما در تفقه و استنباطتان نباید به حکمی برسید که حرج زا باشد برای مکلفین .اگر به حکمی رسیدید که حرج نوعی می آورد شما باید برگردید از نو تفقه کنید و بررسی کنید که کجاها به خطا رفتید که همچین حکمی برداشت کردید. گزاره های اخلاقی مثل حرمت عُجب و حسد و بقیه ی گزاره ها دقیقا مثل قواعد فقهی مثل لاحرج است مثل قاعده ی عدالت یعنی حاکم بر تمام فقه است به این معنا که شما هیچ حکم فقهی نباید داشته باشید که منافی گزاره های اخلاقی باشد، اگر باشد یک جایی میلنگد باید برگردید از نو تفقه کنید . یک مثال بزنم یکی از فتاوایی که طبق بر قضا مشهور است در شیعه، این است که شما می توانید دختر غیرممیز را عقد کنید ،عقدش اشکال ندارد و تمام تمتعات، غیر از دخول را جایز است این فتوای مشهور بین فقهای شیعه است. این را ممکن است براساس بعضی از اصول بگویند ما دلیلی نداریم که حرام باشد پس برائت جاری کنیم و امثال این ادله. ما عرض میکنیم این گزاره همین فتوا، این آثار تربیتی و اخلاق آثار سوء تربیتی و اخلاقی بسیار زیادی بر روی آن دختربچه دارد. دختر بچه غیرممیز که باید بچگی کند، باید تحت تربیت قرار بگیرد شما اجازه یک کارهایی می دهید که او خیلی زود بالغ میشود ،خیلی آسیب روحی می تواند ببینید. پس این گزاره های اخلاقی مثل قاعده لاحرج حاکم بر این فتواست، فقیه براساس این دیگر نمی توانند همچین فتوایی دهد، نمی تواند بگوید هر نوع تمتعی جایز است الا فلان مسئله. این همان کارکردی است که باید در فقه اعمال کنیم ؛یعنی گزاره های اخلاقی را نه به عنوان گزاره های اخلاقی که حالا هیچ حکم فقهی ندارد حالا یک تاثیراتی در قیامت خووهد داشت، نه اصلا یک مسئله ی فقهی مثل لاحرج مثل قاعده ی عدالت این حد همه ی احکام است باید احکام حدود اخلاقی را رعایت کنند این هم یک کار.
نکته ی آخر که خلاصه عرض کنم گزاره های اخلاقی یک وقتی یکی از شما عالم اخلاقی است میخواهد فرض کنید بگوید بخل چه جوری درمان میشود؟ تکبر چگونه درمان میشود؟
ممکن قواعدی به ذهنش برسد از جای دیگری بگیرد بحث سر این است که تمام گزاره های اخلاقی و فقهی ابزاری هستند برای تربیت انسان یعنی خداوند وقتی بخل را حرام میکرده راههای رفع بخل را هم مطرح کرده؛ مثل اینکه فرموده زکات بده ،خمس بده، واجبات مالی دیگر را رعایت کن، امور مستحبی قرار داده در انفاقات ، همه ی این ها به صورت طبیعی منجر به رفع بخل میشود: یعنی راهکارهای سریع، یعنی اولا فقیه باید خودش را متکفل بیان این راهکارها بداند، همین که یک فقیه مثلاً بگوید که بُخل حرام است که مسئله تمام نشده، چکار کنم این بخل را از بین ببرم باز این هم از وظایف فقیه است براساس گزارههای فقهی، فقه ابزار تربیت انسان است، براساس مسائلی که در خودِ فقه مطرح شده فقیه باید بتواند راهکارها را هم بیان کند، برای رفع بخل یا برای تخلق به اخلاق حسنه و دوری از اخلاق رذیله.
خب این شمای خیلی کلی بود از کتاب امیدوارم توانسته باشم یک بخشی از آن دغدغهها و انگیزهها را بیان کنم، مطالب مطروحه در این کتاب را بیان کنم تا انشالله دوستان انگیزشی برایشان باشد برای مراجعه به متن کتاب و اصل کتاب.
عذرخواهی میکنم از همه بزرگواران مخصوصاً از استاد عزیز تشکر میکنم بار دیگر از شما و آرزوی توفیقات مستدام از خداوند متعال داریم انشالله این قبیل جلسات و نوشتهها و گفتگوها مورد رضایت حضرت صاحب الزمان قرار بگیرد به برکت صلواتی بر محمد و آل محمد
استاد اکبرنژاد:
بسم الله الرحمن الرحیم والصلاة و السلام علی سیدنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین والطاهرین واللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین یا رحمن و یا رحیم
عرض سلام و ادب دارم خدمت همه برادران بزرگواری که در خدمتشان هستیم همینطور برادران و خواهرانی که ما را در فضای مجازی پیگیری میکنند. بحمدلله امروز در جلسهای حاضر هستیم که یکی از نظریات مهم و راهگشا بیمبالغه به منصه ظهور رسیده، تببین شده و از حد گفتگوهای خصوصی درآمده و بعنوان یک نظریه کامل و بالغ علمی ارائه شده با همه آن جوانب قضیه و این واقعاً جای شکر دارد و شخصاً خودِ بنده جا دارد که سجده شکر به جا بیاورم بخاطر این نعمت بزرگ که خدای متعال به ما این توفیق را داد و نگارش این اثر توسط برادر عزیزمان حدود یک سال طول کشید و واقعاً ایشان خیلی زحمت کشیدند.
جناب آقای رحیمی که از اساتید مجموعه هستند هم زحمت کار را کشیدند و واقعاً یک پشتکار جدی و یک دقت نظر و یک روحیه تتبع و ریزبینی در مسائل خصوصاً آنجایی که بحث تبیین نظریات مخالفین بود که ایشان واقعاً سنگ تمام گذاشتند بررسیهای کاملی کردند و خیلی خوب مواضع مخالفین را تبیین کردند، خیلی زحمت کشیدند و الحمدلله در جلسه هم بحث را تبیین کردم آن مقداری که در حد وُسع یک جلسه بود ایشان مسائل را بیان کردند، حضور من بیشتر برای تقدیر از ایشان بود که از ایشان تقدیر و تشکر کنیم بخاطر این مجاهدت علمی که این افتخار ما است و افتخار برای ایشان است که این پروژه علمی در همین ایام کرونا که خیلی جاها تعطیل بودند شروع شد و در همین ایام هم تمام شد و توسط دوستان پیگیری شد و به چاپ هم رسید، این خودش خب توفیق بزرگی است الحمدلله که مجاهدتها ثمر داد. من بطور خاص از برادر عزیزمان جناب آقای رحیمی تقدیر میکنم و معتقد هستم من بعنوان کسی که ناظر این طرح بودم و در خدمت ایشان و از صفر تا صد آن در جریان بودم اعتقاد دارم که این اثر اثری است که از این به بعد هر کسی بخواهد در حوزه فقه و اخلاق نظریه پردازی کند و دیدگاهها را ببیند نمیتواند از کنار این کتاب رد شود یعنی این کتاب در اوج متانت علمی و با یک قلم قوی و متین نوشته شده و دیگر از این به بعد کسی نمیتواند در این عرصه اظهار نظر کند در حالی که این کتاب را ندیده باشد از بس که این کتاب متین و خوب نوشته شده و ادله چه ادله مخالف و چه ادله موافق با حوصله و دقت نظر تبیین شده و نظریه پردازان بعدی را وامدار خودش خواهد کرد. من اعتقاد دارم به این کاری که انجام شده و از این جهت جای سپاسگزاری است از برادر عزیزمان حاج آقای رحیمی.
اگر بخواهم از موضع خودم و در واقع آن فرایندی که باعث شکلگیری این نظریه شد نکاتی را عرض کنم که البته بنای من گفتگوی علمی نیست، بیشتر شاید شبیه به خاطرهگویی باشد که این اندیشه در من شخصاً چطور شکل گرفت. یکی از توفیقاتی که بنده داشتم و این را توصیه میکنم به همه دوستان طلبه، توفیق بنده این بود که در کنار همین درسهای رایجی که در حوزه هست و ما خواندیم و شما هم میخوانید و نسلهای بعدی هم خواهند خواند، من این توفیق را داشتم که با خودِ منابع اصیل خودِ دین مأنوس باشم چه قرآن و چه روایات، یعنی من خیلی روایت میخواندم و تأمل میکردم، با آیات قرآن توفیق داشتم مأنوس باشم، یعنی اینطور نبود که ده سال از بهترین دوران جوانیام را صرف فقط فراگیری قیل و قالها کنم که خب سه سال از آن ادبیات و منطق است، سه سال منطق و شرح لمعه است با دو کتاب اصولی و بعد هم که مکاسب و رسائل و کفایه و اینها، یعنی بهترین دوران شکلگیری شخصیت علمی و معنوی و روانی یک طلبه ممحض در فراگیری قیل و قالهاست، اندیشهها و آراست و این از نظر من یک فاجعه است، یک فاجعهی تمام عیار برای یک مجموعه علمی، یعنی جوان با استعداد و خوش استعدادی را تصور میکنم که آمده دین را یاد بگیرد و ما دوران ده ساله اول که پر انرژیترین دوره او هست، پر انگیزهترین دوره جوانی او است، او را محروم میکنیم از انس با منابع اصیل دین و شکلگیری شخصیت او با قیل و قالها در این کتابها اتفاق میافتد و این را من در کتاب منطق تفکر خلاق توضیح دادم که این چه آفتهای فکری دارد و چه آسیبهایی به شخصیت فکری انسان میزند حالا اینها بماند ولی فعلاً از این منظر به قضیه نگاه میکنم که این معنایش این است که این طلبه بزرگوار خوش استعداد ما شاکله شخصیتی و فکریش با خودِ قرآن و روایت دیگر شکل نگرفته، چطور؟ مثلاً فرض کنید که یک جوانی آن دوران نوجوانی که دوره شکلگیری شخصیت است بجای اینکه در مسجد و منبر و هیئت شکل بگیرد فرض کنید در فضاهای ناهنجار و نادرستی شکل بگیرد و بعد اگر او را بخواهید به مسجد هم بیاورید دیگر خیلی جواب نمیدهد، یعنی آن دوره شکلگیری شخصیت بسیار مهم است؛ خدا را شکر من شخصاً این توفیق را داشتم که این اتفاق برایم نیفتاد یعنی تا بخواهد کفایه و اینها تمام شود من خیلی توفیق داشتم از منابع حدیثی بخوانم و مراجعات مکرر و پیدرپی به خودِ قرآن داشته باشم، خصوصاً زیاد روی اینها فکر میکردم و به تعبیر امام رضا علیه السلام نورانیت اینها را با همه وجود حس میکردم. این یک مسئلهای بود که برای من یک شخصیت فکری را شکل داد که بعدها وقتی با گزارههای مختلف مواجه میشدم ناخواسته در ذهن یک ارجاعی شکل میگرفت مثلاً این مطلبی که دارم میشنوم در متون اصلی دین کُدهای موافقی دارد یا نه و از آنجا میشود برای این جواب مثبتی دریافت کرد یا نمیشود جوابی برای آن گرفت. اساساً برخی از این تحولاتی که ما در فضای اصول داشتیم، برخی از این کمبودهایی که حس کردیم بازگشتش به همین مسئله بود، مثلاً فرض کنید علم ادبیات دین که یک علم نوپیدایی است که در مؤسسه فقاهت تولید شده و بسیار مؤثر است در فهم درست آیات و روایات برخاسته از همین انس است، یعنی شما با یک فضایی انس گرفتید و شاکله شخصیتیتان در این فضا شکل گرفته وقتی وارد فضای فقهی رایج میشوید حس میکنید اینها با هم نمیسازند یعنی ذهن شما دائماً به این ایراد میگیرد و کُدهای موافق دریافت میکند، ادبیات آنجا متفاوت است، ما اینجا حقوقی حرف میزنیم آنجا تربیتی دارد حرف میزند و این زمینهای میشود که شما به فکر بروید که چه اتفاقی این وسط افتاده و بعد میآیید میبینید که بله از زمان شیخ مفید رحمة الله تدریجا مثلاً ادبیات دین در حوزه ما به حاشیه رفته و جای ادبیات تربیتی را گرفته و ادبیات حقوقی شده.
در بحثهای مرتبط با این جلسه هم یک اتفاقات شبیه این افتاد، یکی از چیزهایی که برای من همیشه در آن مقطع یک حالت رنجآور پیدا کرده بود درک فقه و اخلاق و تمایزات اینها بود، نه اینکه کُند ذهن بودیم و آن چیزی که میشنیدیم را نمیتوانستیم تحلیل کنیم، نه، مثل اینکه شما یک چیزهایی را میشنوید اما نمیتوانید هضم کنید به این معنا که هر چقدر میخواهید این شکلها را کنار هم قرار بدهید مثل پازل که دیدید وقتی بد انتخاب میشود هر کاری میکنید همدیگر را کج میکنند ولی کنار هم نمیافتند، ولی وقتی که درست انتخاب میکنید با یک فشار کوچک اینها کنار هم جا میافتند، منظور من این معنای از سختی و دشواری است، به این معنا که هرچه من بیشتر میشنیدم از فقه و اخلاق و تمایزات بین اینها که اخلاق این کار را میکند و فقه آن کار را میکند نه تنها کمکی نمیکرد که قلبم آرام بگیرد و ذهنم من را رها کند و بپذیرد بلکه بر این خود درگیری من اضافه میکرد مثلاً نمونههایی را برای شما بخواهم بگویم، نمونههای عینی که برای من پیش آمده بود؛ فرض کنید یک وقتی یک تحقیقی را داشتم میخواندم یا شاید خودم هم مشارکت اجمالی داشتم مثلاً با همین گزاره من مواجه شدم شاید اولین بار بود که من بنابر آن دادههایی که در ذهنم بود از خودِ کتاب و سنت یک تصوری از تکبر داشتم و به ذهنم میرسید که تکبر حرام است یعنی کار فقهی یا اخلاقی در این زمینه به آن معنای خاص نکرده بودم، وقتی یک روایتی میگوید کسی که خردلی تکبر در دلش باشد جهنم و آتش بر او واجب میشود و بهشت بر او حرام است، شما از این چه میفهمید؟ چه فرقی بین این میبینید با اینکه مثلاً کسی روزه نگیرد مثلاً فرض کنید جایش در آتش است یا کسی که مثلاً فرض کنید حج نرود کذا است؟ چه فرقی بین این دو گزاره میبینید؟ عین هم هستند، یعنی تصور من این بود که خب این چه فرقی دارد، این هم مثل آن است دیگر یعنی یک جایی دارد میگوید کسی که نماز نخواند مثلاً مسلمان نیست و یک جا هم میگوید کسی متکبر باشد مسلمان نیست، چه فرقی کرد؟ یکی هستند اینها؛ با آن تصورم یادم است محکم گفتم این باید حرام باشد دیگر، بعد آنجا دیدم که نه یک بحثی مطرح شد که مثلاً فلانی اینطور گفته و از بعضیها اسم بردند که این تکبر حرام اخلاقی است، گفتم حرام اخلاقی یعنی چه؟ یعنی اینکه کار زشتی است ولی اینطور نیست که مثل حرام فقهی باشد که آدم را بخاطرش به آتش ببرند، گفتم این را که روایت دارد صریحاً میگوید که کسی خردلی از تکبر در دلش باشد دَخَلَ النار، خردلی از این باشد، من نمیفهمیدم یعنی چه اینها با هم تفاوت دارند! شما روایات عُجب را میبینید، یعنی برای ما سوال بودند الان جوابش را دادیم ولی آن زمان سوال بودند، روایات عُجب را میبینید روایت میگوید اگر نبود که عُجب در نزد خدای متعال بدتر از هر گناه دیگری است خدای متعال هیچوقت بین بندهاش و گناه را خالی نمیکرد، ولی چون میبینید که این آدم کم ظرفیت است چهارتا عمل صالح انجام میدهد بال درمیآورد ولش میکند که این سقوط میکند که بخورد زمین، این بهتر است در نزد خدا برای تربیت این آدم از اینکه گناه نکند. خب چطور من آنوقت میتوانستم، این دارد تصریح میکند و میگوید این از هر گناهی بدتر است برای همین وقتی خدا میبیند این بنده در معرض عُجب است ولش میکند که معصیت کند، خب من چطور میتوانستم قبول کنم که عُجب گناه اخلاقی است و آتش ندارد مثلاً عقوبت گناه فقهی را ندارد در حالی که این دارد تصریح میکند که از هر گناهی بدتر است اگر نبود خداوند بندهاش را ول نمیکرد و او را از گناه حفظ میکرد، بعد شما هی میآیید جلوتر این ابهامها اضافه میشود یا مثلاً یک نمونه دیگر برایتان بگویم که شاید یکی از مهمترین دستاویزهای روایی در حوزه اخلاق و فقه است که اولین بار ظاهراً ملاصدرا مطرح میکند و بعد فیض کاشانی و اینها این روایت را سرِ دست گرفتند قبل از آن این بحث نبود، همهتان احتمال شنیدید که برای اثبات اینکه در علم سه گانهی عقاید و اخلاق و فقه را داریم استناد میشود به این روایت که«إنما العلم ثلاثة آیة محکمة فریضة عادلة سنة قائمة» ببینید اصلاً من یک چیزی را بهتان بگویم حالا منهای هر چیزی همین که موافقین وجود اخلاق مستقل از فقه به این روایت استناد کردند این یعنی تهِ اینکه دستشان خالی است، یعنی اگر علم سه بُعد دارد باید در قرآن خیلی روشن منعکس شود و صد بار باید آمده باشد، شما باید کُدهای قرآنی به روشنی برایش داشته باشید، شما باید دهها روایت واضح برایش اقامه کنید، نفس اینکه این همه آیه و روایت را رها کردیم و به این روایت استناد کردیم برای وجود علم سومی به اسم اخلاق یعنی تهِ همین چیزی که آقای رحیمی اشاره کردند که هرجا رفتیم عین و اثری ندیدیم که بعد مثلاً گفتند«آیة محکمة» با یک تفسیرهای عجیبی که منظور آیه محکمة یعنی عقاید«فریضة عادلة» یعنی فقه«سنة قائمة» یعنی اخلاق یا بالعکس، دلیلش چیست؟ یعنی من فقط بخواهم بصورت خیلی کُد وار بگویم و رد شوم از این مسئله این است که نشان میدهد که چقدر ادبیات دین ما لنگ میزند، یکی از آن جاهایی که ادبیات دین خودش را نشان میدهد همین جاست، کسی که این روایت را اینطور معنا میکند متوجه نیست که«آیة محکمة» در عُرف دین در مقابل«آیة متشابهة» است یعنی میگوید ببینید میخواهید دین را یاد بگیرید دنبال آیات متشابه نروید، علم دین در آیات محکم است، آیه محکم هم یعنی آیهای که معنایش واضح است میخواد فقه باشد، میخواهد هر چیزی باشد، میخواهد بحثهای عقیدتی باشد، آیه وضو جزء آیات محکم قرآن است دیگر، از کجا درآوردید که آیه محکم یعنی مثلاً عقاید؟ یعنی آیات واضح قرآن که متشابه نیستند فقط در حوزه عقاید هستند؟ غفلت شده که این فقط یک اصطلاح است که هم در قرآن است و هم در روایت، «آیة محکمة» یعنی در مقابل آیه متشابه است، علم را در آیه متشابه جستجو نکنید علم را در آیه؟! «فریضة عادلة» به معنای علم اخلاق نیست، اینها توجه ندارند که ما یک تقسیمی در روایات داریم از زبان خودِ اهل بیت، آنچه که خدا واجب کرده که محکمات دین هستند اینها فرایض دین حساب میشوند و آنچه که تبلیغ آن به پیامبر اسلام واگذار شده که فرعیات دین هستند را میگویند سنت، اعم از واجب و مستحب، این اصطلاحی است که خودِ اهل بیت بیان کردهاند، این روایت میگوید که علم فرایضی است که اعتدال دین به آنهاست، اینها چون ستون فقرات دین هستند و اساس دین هستند، «والسنة قائمة» یعنی آنچه که پیغمبر مأمور به تبلیغش شده یعنی منِ پیغمبر مأمور به تبلیغش شدم و باید قیام به اینها شود، اینها چیزهای مهمی هستند. یعنی شما نگاه کنید یک روایتی که سه تا اصطلاح در آن بکار رفته اصلاً ما این اصطلاحات را تُهی از معنا و مفهوم کردیم و آمدیم برای خودمان فلسفه بافتیم برای اینها و هیچ شاهدی هم نداریم که از کجا میگویید که«فریضة عادلة» یعنی اخلاق و«سنة قائمة» یعنی فقه، از کجا این را درمیآورید، برای اینکه اینها اصطلاح هستند، این کلمات شناسنامه دارند در عُرف دین، آیه محکمة شناسنامه دارد شما نمیتوانید برای خودت برداری هرچه دلت خواست معنا کنی، نگاه کنید یعنی این موارد را میبینیم یا مثلاً یک نمونه دیگری را برایتان بگویم یک وقت ما در یکی از مراکز اخلاقی یک جلسه علمی داشتیم که یک نشست علمی بود و من نظریهپرداز بودم که بحث به یک جاهایی کشید آخرش دوستانی که مالِ آن مرکز بودند سوالاتشان را مطرح کردند، یکی از این پژوهشگران همین مرکز از من یک سوالی پرسید که همان تفاوت نگاه را خوب نشان میدهد برای همین من یادم مانده و میخواهم این خاطره را برای شما تعریف کنم، ایشان برگشت و به من گفت که شما میگویید که فقه و اخلاق این تمایزات را ندارند، ببینید فقه مُعَذِّر است اما اخلاق سعادت بخش است اصلاً مأموریت علم این است که انسان را سعادتمند کند یعنی یک سعادت عینی که در بیرون میشود به آن اشاره کرد نه صرفاً یک مفهومی که من ممکن است در این عالَم هیچ تجربهای از آن نداشته باشم، هیچ رشدی به من ندهد، هیچ تأثیری در حال من نداشته باشد و فقط در آخرت باعث میشود که کتک نخورم، معذر یعنی این، دقت میکنید؟ این برای من جالب بود و برگشتم به سوال این بزرگوار با یک سوال جواب دادم و گفتم آیا قبول داری که احکام تابع مصالح و مفاسد هستند، گفت آره، گفتم وقتی تو این را میپذیری که حکم فقهی دایر مدار مصلحت و مفسده است یعنی چه؟ یعنی چه این سعادت بخش نیست؟ شما داری تلفظ میکنی و میگویی مصلحتی بوده است خارج از این حکم به باعث ایجاد این حکم شده که معنایش این است که سعادت بخش است و حال من را بهتر میکند، من باید عینیت این را در بیرون ببینم و باید این کار فقهی من اثر داشته باشد چون مبنای کلامی شیعه که روایات هم تصریح به آن کردند فراوان در فراوان و بلکه آیات قرآن تصریح به این مطلب دارند این است که اینها مصلحتی در بیرون دارند و این نیست که فقط در آخرت باعث شود که مثلاً چون شما به این حکم عمل کردید کتک نخورید و صرفاً معذر باشد یعنی ببینید این دو گانهها و تناقضها را شما جای به جای میبینید یا همینطور که اشاره کردند شما میآیید قرآن را باز میکنید بخوانید، قرآن هیچوقت از سه گانهای حرف نزده، من نمیدانم این چه ضلعی از دین است و چه بُعدی از سعادت بخشی به انسان است که در قرآن هیچوقت به آن اشاره نشده، قرآن همیشه یا از ایمان حرف زده یا از عمل صالح، عمل صالح در مقابل عمل فاسد است، عمل فاسد یعنی عملی که فاعلش را به فاسد میکشاند و خراب میکند و عمل صالح یعنی عملی که فرقان و نور میآورد و صلاح میدهد به شما یعنی شما را درست میکند و حال بدت را خوب میکند، حتی جالب است در همین تحقیقات آمده، من این موارد را میگویم واقعاً برایم معجزه بود و جالب بود، شما میبینید حتی جایی که خداوند متعال دارد نقل میکند از ملائکه حامل عرش که دارند استغفار میکنند برای مؤمنین اینطور استغفار میکنند که خدایا ببخش بر بندگانی که به تو ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، خیلی جالب است یعنی در هر بُعدی یعنی چه از زبان خودِ خدا مطرح میشود، چه از زبان پیغمبر مطرح میشود، چه از زبان ملائکه حامل عرش مطرح میشود همیشه ما در یک دوگانه ایمان و عمل صالح هستیم، فرقی ندارد اگر آن اختیاری است این هم اختیاری است و ثمرهاش میشود این که الان نمیدانم با فضای بیرون از حوزه چقدر مأنوس هستید، در فضای بیرون از حوزه و فضاهای آکادمیک و علمی کلمه فقه یعنی یک کلمه ناهنجار یعنی یک کلمه که دال بر یک ظاهرگرایی افراطی است یعنی یک علم بی خاصیت و بی روح، شما وقتی میگویید که من کار فقهی میکنم با یک حالتی با تو برخورد میکنند و میگویند پس فهمیدم تو در چه عالَمی هستی، یعنی نمیشود با تو مفاهمه کرد و حرف زد چون تو عقلانیت را تعطیل کردی، چون برای آنها این است که تو دنبال سعادت دیگر نیستی و فقط دنبال معذر هستی و فقط میخواهی یک چیزی بگویی که کتکت نزنند ولو اینکه کارت هیچ خاصیتی هم نداشته باشد، این فقهی که بخواهد با عدالتش با شمر بودن قابل جمع شود چه فقهی[است]، ما خودمان را در حوزه برای چه داریم هلاک میکنیم، توجه میکنید؟ از دل این فقه درمیآید که شما نماز را بخوانید و یک عمر هم نماز بخوانید و هیچ وقت هم توجهی به خدا پیدا نکنید میگوید نماز درست است و هیچ مشکلی هم ندارد و به هیچ عقوبتی هم گرفتار نمیشوید ولو اینکه هیچ صلاح و سدادی هم نداشته، صلاحی ایجاد نکرد این عمل صالح نیست، ببینید کلمه عمل صالح برای نمازی که اثر مثبتی در تو نداشته صدق نمیکند، عمل صالح عملی است که تو را درست میکند روایت میگوید به اندازهای که نمازت مقبول است از معصیت دور هستی، دقت میکنید؟ یعنی میشود فقه ظاهر، در معاملاتش شما میتوانید با جابجا کردن یک کلمه و اضافه کردن یک دستمال یک گناه کبیره مسلم را موضوعش را عوض کنید، این فقه میتواند همه اینها را قبول کند، خیلی راحت میتوانید با یک هدیه دادن از خمس فرار کنید و خیلی راحت قبل از اینکه سال زکاتی شما برسد و به پایان سال برسید با یک بازیهایی زکات را دور بزنید، یعنی شما همیشه با واژهها درگیر هستید و اصلاً برایت مهم نیست که آن مصلحت و اثرگذاری چه شد! در حالی که روایات میگویند اینطور نیستند، آیات قرآن واقعاً اینطور نیستند، من به شما حق میدهم که استبعاد داشته باشید چون خودتان آیات و روایات را ندیدید، بروید ببینید خالی الذهن کنید، من عزیزان را که عمری را به بحثهای اخلاقی پرداختند توصیه میکنم یک بار برای خدا هرچه که درباره اخلاق شنیدید بگذارید کنار خودتان به قرآن و روایات مراجعه کنید، ببینید از خودِ این دو منبع چه دریافتی میکنید، همچون تفکیکها و تمایزاتی را میبینید؟ من شخصاً اعتقاد دارم که ما داریم از دو زاویه آسیب میخوریم یکی از فضای یونانی که تاثیراتی که در ما گذاشتند که آقای رحیمی توضیح دادند و یکی هم فضای مدرنی که گرفتارش هستیم، دنیای مدرن فقه را قبول نمیکند چون فقه را الزامآور میداند برای همین با فقه خیلی بد است، یعنی چه از طرف خدا تو داری من را الزام میکنی، من را میخواهی متعبد به چیزی کنی، برنمیتابد فقه را اما با اخلاق مشکلی ندارد چون اولاً غیر الزامی است و ثانیاً نیاز به خدا ندارد، این یکی از بحثهایی است که آقای رحیمی هم در بحث کتابشان آوردند، تصریح میکنند که علم اخلاق ربطی به خدا ندارد، محورش این است که انسان را سعادتمند کند میخواهد خدا باشد میخواهد نباشد، اصلاً علم اخلاق کاری به آخرت ندارد، این حرف حرفِ یک مسلمان میتواند باشد؟ این حرف که بگویید که اخلاق کاری با خدا ندارد ممکن است که بگویید در دین همچین اخلاقی مطرح بوده؟ پیغمبر همچین اخلاقی را تأسیس کرده که آن علم اخلاق کاری به خدا و پیغمبر و آخرت ندارد؟ همین بحثهایی که امروز شما زیاد میشنوید که میگویند دین یعنی انسانیت، مثلاً فلان کشور غربی رفته بودیم چقدر به حقوق انسانی ما احترام گذاشتند، این یعنی همین، من از یک آخوند این را شنیدم و خیلی جا خوردم البته به او تذکر دادم، یک اسمی از یک کشور اروپایی آورد که در آنجا مردم دروغ نمیگویند و اینطور میکنند و آنطور میکنند، ما نماز میخوانیم که بشویم، او که این حالت را دارد دیگر چه نیازی به نماز دارد، یعنی از آنور به این رسید که دیگر نماز نیازی نیست، هدف این بود که ما به او برسیم و او رسیده، این تفکر اخلاقی است که در غرب وجود دارد و به شدت حوزه ما از این متأثر شده و اینجا لغزشگاهی بود که فضلای حوزه ما متأسفانه پای خیلیهایشان اینجا لرزیده یعنی غفلت کردند که این حرف حرفِ یک مسلمان نیست که بگوید اخلاق کاری با خدا ندارد، اخلاق علم برون دینی است و کاری با خدا ندارد اما فقه علم درون دینی است، دقت میکنید؟ اینها حرف یک مسلمان[است]، اینها لغزشگاههایی است که ما از فضای غربی متأثر شدیم اینها را.
خیلی بحث من طولانی شد خواستم این را بگویم که چطور این مسئله برای ما شکل گرفت، یعنی هی جلو آمدیم دیدیم با آن چیزهایی که در متون دینی یاد گرفتیم به تناقض میخوریم، با آنچه که در مبانی کلامی یاد گرفتیم به تناقض میخوریم و هر چه نگاه میکنیم در خودِ دین عین و اثری از اینها نیست چه در ادله عقلی و چه در ادله قرآنی یا روایی، خب این باید برای ما یک انگیزهای میشد که بیاییم تهِ این مسئله را دربیاوریم که این انحراف است یا چیست و ما را دارد به کجا میبرد، این چه قرائت ضعیفی از فقه است، این فقه مشمئز کننده است، این فقه شما باید عمل صالح باشد و جامعه را به سمت صلاح و سداد پیش ببرد، شما وقتی به فقهات عمل میکنی باید رشد معنویت را احساس کنی، باید هنجار شدن و مفید بودن معاملاتی که فقه تأیید میکند را حس کنی، سلامتبخشی رفتارهایی که فقه اجازه میدهد را باید در جامعه ببینی، این فقه فقهِ جذابی است، این فقه فقهِ مؤثری است، این فقه فقهِ پیشران است اما بنا باشد که ما فقه را تبدیل کنیم به یک علم خشک و بیروحی که با واژهها داریم حرام و حلال خدا را عوض میکنیم و جابجا میکنیم و بعد دنبال معذر هستیم بالاخره میگوید من این قوطی کبریت را اینجا بگذارم از عذاب الهی در امان هستم اگرچه خود من بهتر از هر کسی میدانم که ماهیت ربا و تأثیرات غلط ربا در فضای اقتصاد هیچ تأثیری نکرد با این کبریتی که من اینجا[جابجا کردم] یا دستمالی که در این معامله اضافه کردم، این را من هم خوب میدانم و خودِ آن معاملهکننده هم میداند، من کاری با این ندارم فقط میخواهم خداوند روز قیامت یقه من را نگیرد که این ربا شد، همین، این فقه بدرد نمیخورد.
این کتاب و این پژوهش یک قدم محکم، استوار و ریشهدار در این راستاست و انشالله برای نسل جدید ما خصوصاً نسل جوان ما که وارد این فضا میشود و با این دوگانههای غلط مواجه میشود میتواند برای او راهگشا باشد و انشالله در راستای اهداف عالی که حوزه علمیه و علم دینی دارد کمکمان کند.
خدای متعال را من مجدداً سپاسگزاری میکنم بخاطر این توفیقی که به همه ما داد خصوصاً برادر عزیزمان آقای رحیمی سپاسگزارم و هرچه واقعاً شکر کنیم که توفیق همچین کارهایی را به ما و برادرانمان میدهد کم است چون واقعاً شما در حوزه هستید میبینید چه پژوهشهایی اتفاق میفتد که بعضاً ثمرات چندانی ندارد، در این فضا انجام گرفتن همچین پژوهشهای قوی و مفید و لازم جای شکر دارد. همینطور در پایان از مجموعه مدیریتی مؤسسه خصوصاً برادر عزیزمان حاج آقای ذبیحی ویژه تشکر دارم بخاطر پیگیریهای کار چه در دوران پژوهش و چه بعد از پژوهش تا اینکه این کار به سرانجام برسد خیلی زحمت کشیدند مخلصانه از ایشان هم تقدیر و تشکر میکنم و از خدای متعال برای همه شما و این عزیزان توفیقات روزافزون را خواهان هستم صلواتی ذکر کنید.