نسبت علم و انسانشناسی و جایگاه آن در اندیشۀ دینی
از آنجایی که علم در اساس و شالوده هر نظام فکری نقش اساسی دارد، نگاه ما به علم و ارزشگذاری آن از زوایۀ دین بسیار مهم خواهد بود.
در این نوشتار جایگاه علم و نسبت آن با ساختار وجودی انسان و حدود و ثغور ارزشگذاری و حجیت آن بررسی میشود و به این پرسشها پاسخ داده میشود که آیا حجیت علم، ذاتی آن است؟ قانونگذار میتواند معرفتی را فاقد ارزش و حجیت بداند یا نه؟ ملاک و ضابطه در حجیت و ارزشگذاری علم از نگاه اسلام چه چیزی میتواند باشد؟
اهمیت علم و تجربۀ بشری، امری غیر قابل انکار است چراکه با آن، زندگی بشری سامان گرفته و نیازهای آدمی تا اندازۀ زیادی پاسخ داده میشود. اسلام نیز بر اهمیت اندیشه و علم تأکید دارد؛ اما سخن در جایگاه آن است که به نظر میآید نقطۀ افتراق دین از مدرنیته همین باشد.
ظهور ساینتیسم به معنی تکیۀ محض بر علم تجربی و تأثیر آن در ادارۀ زندگی بشــر، اعم از حیات فردی یا اجتماعی، نهضتی بود که با فرانســیس بیکن، پدر علــم جدید، آغاز شــد و در اروپای عصر روشنگری قرن ۱۷ میلادی به اوج خود رسید. او ارزش انسان را به علم و دانستههای او و سعادتِ تمدن را در کشف و اختراعات علمی میدید و اصالت را به تجربه در طبایعِ طبیعت و نهایتاً تسخیر آن میداد. او معتقد بود كه علم بايد دربارۀ چگونگى چيزها تحقيق نمايد و هدف صحيح علم نيز جز به دست آوردن كشفيات و قدرتهاى جديد نيست. بعد از بیکن با آمدن دانشمندان همفکر او و توسعه و پیشرفت علوم، نقش خدا و وحی در ادارۀ جهان به کناری نهاده شد.
این در حالی است که دلیل عقلی و نقلی میتواند اصالت علم را مخدوش کند؛ بهصورت خلاصه سه دلیل بر این موضوع بیان میشود:
- مصلحتگرایی و مفسدهگریزی از اوصاف ذاتی انسان است و اگر این دو گرایش در نهاد آدمی نبود هیچ حرکتی از او صادر نمیشد. انسان از بدو تولد، فقر و نیازمندی را در وجود خود احساس کرده و این احساس فقر او را وادار به حرکت میکند. او میداند برای برطرف کردن احتیاجاتش باید با واقعیتهای بیرونی روبهرو شود؛ اما رجوع به آنها بهتنهایی کافی نیست بلکه باید ویژگیهای پدیدهها و تأثیر آنها بر انسان را شناخت تا بتواند به بهترین شکل با دنیای بیرون خود ارتباط گرفته و برای رفع نیازهایش یعنی در راستای مصالح خود، بهرهبرداری کند.
لذا علم به پدیدهها تابع مصلحتجویی انسان است و اگر میخواهد از واقعیتی آگاه شود و معرفتی پیدا کند، بهخاطر مصلحت و نفعی است که در آن معرفت برای او وجود دارد. پس علم به خودی خود اصالت ندارد و آن چه اصل است مصلحتی است که در شناخت و علم، وجود دارد.
- نقل نیز مؤید همین تحلیل عقلی است:
قرآن کریم نیز از سویی به اندیشیدن و دانستن تأکید دارد اما از دیگرسو محدودیت فهم و علم انسانی را یادآور میشود:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَااللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ»(مائده، ۱۰۱)
«يَتَعَلَّمُونَ مايَضُرُّهُمْ وَ لايَنْفَعُهُم»(بقره، ۱۰۲)
این آیات صرف علم و دانستن را مایۀ سعادت و سلامت نمیداند بلکه علمی را ارزشمند میداند که در پی آن نفع و عدم مفسده باشد.
روایات هم دقیقاً به همین تبیینی که از اصالت مصلحت و تبعی بودن علم داشتیم، اشاره دارند:
«ابوبصیر از امام صادق(ع) از حورالعین پرسید که آیا جنس آن از مخلوقات بهشتی است یا دنیوی؟ امام فرمود تو را چه به آن. آخرین چیزی که پیامبر به آن سفارش کرد نماز بود مبادا کسی از شما در نمازش کوتاهی کند» (وسائلالشیعه، ص۳۵)
«در محضر امام بودیم که رعد و برق شد … ابوبصیر سوال کرد که آیا برای رعد هم کلامی است؟ امام فرمود آنچه را که به درد تو نمیخورد ترک کن(نپرس)»(تفسیر عیاشی، ص۲۰۷)
در حالیکه اگر صرف دانستن و علم ارزش بود ایشان نبایست نسبت به دانستن احوال و جزئیاتِ حورالعین و رعد و برق، اکراه نشان میدادند. پس آنچه ارزش دارد و علم تابع آن است مصالحی است که رشد و کمال واقعی انسان را تأمین میکند. - از نظر شیعه، احکام تابع مصالح و مفاسد است. یعنی فطری بودن دين و هماهنگی آن با ساختار وجودی انسان، هماهنگی بین تشریع و تکوین را میطلبد؛ به دیگربیان انسان اقتضائات خاصی دارد که خداوند حکیم در مقام ربوبیت و تشریع، آن را لحاظ کرده و متناسب با آن احکام دین را جعل میکند. برخی روایات بر تبعیت احکام از مصالح و مفاسد واقعی اشاره دارند:
ناصر نجفی, [۰۳.۰۵.۲۱ ۱۰:۱۱]
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «خداوند متعال جز به نیکو، امر و جز از قبیح، نهی نمیکند».(نهج البلاغه، نامۀ ۳۱)
همچنین امام رضا(ع) در جواب نامه یکی از شیعیانش، تعبدی بودن جعل احکام را نفی کرده میفرماید: «… آنچه را خداوند حلال كرده است، در آن برای بندگانش مصلحت است و بقايشان وابسته به آن است، و آنچه را كه حرام كرده است، بندگان به آن محتاج نبوده و موجب فساد و فنا و هلاكتشان ميباشد»(علل الشرائع، ص۵۹۲)
پس اگرچه واقعيت منشأ مصلحت است و مصلحتْ امري ذهني نيست، اما هر واقعیتی نيز براي انسان مصلحت ندارد؛ بلكه ميان آن دو، رابطۀ عام و خاص مطلق است؛ يعنی هر مصلحتی، واقعيت دارد و از واقعيت ريشه میگيرد، ولی هر واقعيتی براي انسانْ مصلحتساز يا مصلحتسوز نيست؛ پس ارزش توجه کردن ندارند.
ارزشگذاری و مشروعیتِ علم، تابع مصالح و مفاسد واقعی است؛ از اینرو علمی که مصلحت واقعی انسان را تأمین کند، ارزشمند و مشروعیت دارد و برعکس علومی که در دایرۀ مصالح انسانی نباشند، شارع و قانونگذار میتواند آن را از حجیت ساقط کند. البته باید توجه کرد که همانطور که علامه طباطبایی هم فرمودهاند کلّی علم حجیت ذاتی دارد و نمیتوان از آن سلب حجیت کرد، لکن میتوان مصادیق آن را به دلایلی که گفته شد، بیاعتبار دانست و خود این سلب اعتبار با علم دیگری اتفاق میافتد؛ یعنی علم به مفاسدِ عمل کردن به معرفت مفروض.
نتیجه
این موضوع در بحثهای نظامسازی و شناخت نقطۀ افتراق با مدرنیته، خود را نشان میدهد؛ اگر مبنای عمل در برنامهریزیهای کلان، بر اصالت علم باشد چهبسا با نام علم و علمی، به نادیده گرفتن مصالح کلان و واقعی انسان بیانجامد. علمزدگی که از ارکان مدرنیته است خود را در قالبهای مختلفی نشان میدهد؛ تولیدات علمی موجود از دبستان گرفته تا سطوح عالی، تولیدات رسانهای، تولید ماشینآلات و ابزار تکنولوژی، تنوع تولید در تغذیه و خوراک و … که همه بر اساس اصالت علم [و نه مصالح] و نتایج آن پدید آمدهاند. اگر حاکمیت اسلامی بخواهد زمینه را برای سعادت دنیوی و اخروی در جامعهای فراهم کند یعنی از دنیا و امکانات آن در راستای زندگی الهی و خدامحور استفادۀ کافی و لازم را ببرد، باید به تبیین مصالح و مفاسد چنین جامعهای بپردازد و ضروری است که تولید علم در چنین جامعهای تابع این مصالح باشد و جهت آن تغییر کند.
ناصر نجفی