منو
خانه / علمی / مقایسه میان روش شناسی حل مسئله در فلسفه و منطق با فقه و اصول
تأملی بر اظهارات استاد فیاضی پیرامون تاثیر فلسفه و منطق در فرآیند اجتهاد

مقایسه میان روش شناسی حل مسئله در فلسفه و منطق با فقه و اصول

اخیراً استاد فیاضی از اساتید مطرح فلسفه در همایشی با موضوع “تاثیر متقابل فلسفه و اجتهاد فقهی” به لزوم فراگیری فلسفه و منطق پرداختند و از تاثیر گذاری آن در فرایند فقه و اصول سخن گفتند. ایشان در بیانات خود مدعی شده اند که منطق و فلسفه به شدت در فقه و اصول تاثیر گذار است و نمی توان بدون فراگیری علم منطق مجتهد شد و فقها نیز منطق را از مقدمات اجتهاد بر می شمارند. ایشان همچنین مدعی شده اند که چون فلسفه، نوعی نگاه عقلی به دین است و از سوئی عقل هم یکی از منابع دین به شمار می آید نمی توان بدون فراگیری فلسفه به سراغ فقه و اصول رفت. ایشان همچنین به ذکر مثالی در اصول پرداختند که فهمش مترتب بر گزاره های فلسفی است.

اظهارات ایشان ما را بر آن داشت تا به بررسی دقیق تر و عالمانه تری از این موضوع بپردازیم و ابعاد این موضوع را مورد واکاوی قرار دهیم که آیا آنگونه که ایشان مدعی شده اند اجتهاد بر فلسفه مترتب است یا اینکه ادعای ایشان از مصادیق خلط میان روش های علوم است که آسیب های جدی را در بردارد.

🔹 مقدمه ای که در پاسخ به ادعاهای ذکر شده می بایست مورد توجه قرار گیرد روش شناسی حل مسئله در علوم است. هر دانشی برای پاسخگویی به مجهولات علمی خود می بایست بر پایه معلومات و منابعی که برای آن تعریف شده است حرکت کند. برای استفاده از این منابع نیز می بایست از روش ها و قواعد خاصی پیروی نماید. تخطی و انحراف از روش های متعارفی که برای آن علمی تعریف شده است، باعث خرده نزاع و گاهی اختلافات کلان علمی خواهد شد. به عنوان مثال در علومی مانند فلسفه که بر پایه برهان و استدلالات عقلی نهادینه شده اند استدلالات تجربی که معمولا بر پایه استقراء ناقص صورت می گیرند صحیح نیست. همانگونه که در علوم مربوط به شناخت طبیعت می بایست به تجربه بیشتر بها داد و کمتر از از براهین عقلی سخن گفت. توجه به همین مسئله باعث شد تا پس از رنسانس شاهد تحولات جدی در حوزه علم باشیم زیرا پس از رنسانس دانشمندان در روش تحقیق در طبیعیات تحولات جدی صورت دادند و از روش عقلی و فلسفی در تبیین حقایق طبیعت به روش تجربی روی آوردند.
علوم دینی نیز مستثنا از این قاعده نیستند. علم فقه و اصول نیز برای خود قواعد و روش های خاصی را دارند که خلط روش های سایر علوم با این دو علم موجب نتایج منفی در فرآیند و برآیند اجتهاد خواهد شد. توجه به مسائل روشی از دیرباز میان عالمان دین مورد اهتمام بوده است مرحوم علامه وحید بهبهانی به این موضوع التفات داشته است و مرحوم نراقی متذکر شده است که فقیه نباید روش حل مسئله در سایر علوم را در فقه اجرا نماید و در این میان از علومی ریاضی و حکمت نام می برد و نسبت به اجرای روش های این علوم در فقه هشدار می دهد از جمله مسائلی که باید در حل مسائل اصولی به آن توجه داشت این است که اصول فقه یک علم کاملا تعبدی نیست بلکه عُقلا نسبت به بخشی از قواعد اصول فقه تصوّراتی دارند و هر پژوهشگری پیش از ورود به مسأله و حل آن می‌بایست به تصورات و ارتکازاتی که عقلا نسبت به آن موضوع دارند توجه نماید و در بررسی‌های خود آنها را مورد توجه قرار دهد. به عنوان مثال اگر رویۀ عقلا این است که از جملۀ شرطیه مفهوم‌گیری می‌کنند ابتدا می‌بایست این مسأله را از منظر عقلا مورد واکاوی قرار دهد و اجازه ندارد برای حلّ آن به سراغ مسائل غامض و پیچیده‌ای که در فلسفه و منطق به کار رفته است و برای عموم عُقلا قابل فهم و درک نیست، برود و در صورتی که نهی‌ای از شارع نسبت به ارتکازات شکل‌گرفته وجود نداشت، سکوت امام(ع) به معنا تقریر موضوع است.
نکتۀ جالب اینجاست که این موضوع مهم، مورد تأکید اندیشمندانی قرار گرفته است که هم در ساحت فلسفه قلم زده‌ و صاحب سبک‌اند، هم در حوزۀ اصول فقه.

🔹علامه طباطبائی از مهمترین شخصیت‌هایی است که در هر دو حوزه ورود داشته، در کتابی که “حاشیة الکفایه” نام دارد در موارد متعددی به مرحوم آخوند خراسانی انتقاد می کند که چرا مباحث غامض فلسفی را در اصول فقه آورده اید. ایشان نه تنها در اصول فقه بلکه در فهم متون فقهی نیز بر این باورند که اجازه نداریم که مباحث فلسفی را دخالت دهیم. مرحوم “علامه سید محمدحسین تهرانی” از شاگردان ایشان در رابطه با توجه ایشان به مباحث روشی چنین می‌گوید: «[علامه] بسیار دوست داشتند که در هر رشته از علوم، بحث از مسائل همان علم شود و از موضوعات و احکام همان علم بحث و گفتگو شود؛ و علوم با یکدیگر درهم و برهم نگردند… از “مرحوم ملامحسن فیض کاشانی” بسیار تمجید می‌کردند و می‌فرمودند: این مرد جامع علوم است و ملاحظه می‌شود که در علوم مستقلا وارد شده و علوم را با هم خلط نکرده است. در اخبار، کسی که کتاب «الوافی» او را مطالعه کند می بیند یک اخباری صرف است و گویی اصلا فلسفه نخوانده است.»

🔸امام خمینی(ره) نیز از جمله علمائی است که در حوزه فلسفه و اصول و فقه کار کرده است. ایشان هم در کتاب شرح چهل حدیث چنین می‌نویسد: «عجب‌تر آنکه بعضی از همین اشخاصی که منکر این معانی هستند در اخباری که راجع به فقه است و مسلم است که فهم آن موکول به عرف است یک مباحثۀ دقیقه‌ای تشکیل می‌دهند که عقل از فهم آن عاجز است فضلاً از عرف و آن را به ارتکاز عرف نسبت دهند. هر کس منکر است به مباحثی که در باب “علی الید” و امثال آن از قواعد کلیه خصوصا در باب معاملات است رجوع کند.»ایشان در جای‌جای مباحث اصولی خود به خلط مباحث فلسفی با اصول فقه اشاره کردند و از علمای اصول انتقاد کردند. به عنوان مثال؛ مرحوم خراسانی معتقد است که لفظ در اکثر از معنای واحد نمی تواند استعمال شود زیرا لفظی که در یک معنا فانی شده است، امکان ندارد که مجددا فنا یابد. امام خمینی معتقد است مسألۀ “فنا” اصطلاحی است که مرتبط با علم اصول نیست و به غلط وارد علم اصول شده است.

🔹آیت الله سبحانی نیز در جای‌جای آثار اصولی خود به خلط روش‌های فسلفی و اصولی پرداخته است. ایشان در ضمن بیانی عام متذکر شده اند: «استنباط حکم شرعی از قواعد فلسفی که مبتنی بر نظریات پیچیده و غیر واضح است صحیح نیست» ایشان همچنین در نقد نظر محقق اصفهانی(ره) در تقریب مفهوم وصف که از قاعدۀ «الواحد» استفاده کرده است در اشکال سومش می‌نویسد: «ظهوری که قابل استفاده و حجیت است ظهور مستند به تبادر نزد عرف است نه ظهور استخراج شده از قواعد فلسفی.»
از مهمترین ویژگی‌های علم منطق‌وفلسفه این ‌است ‌که مانند‌ ریاضی به دنبال نفی هر گونه احتمال هستند لذا در استدلال کردن از این علوم تا تمامی احتمالات – ولو احتمالات غیر عقلائی- را بررسی نکنیم و آنها را نفی ننمائیم حق نتیجه گیری نداریم. از همین رو می‌بینیم در علم منطق برای اشکال اربعه شروط و قیودی گذاشته می‌شود که در صورت رعایت آنها، به نتیجه صد در صدی خواهیم رسید. جمله معروفی که در فلسفه‌ومنطق زیاد شنیده می‌شود “إذا جاء إلاحتمال بطل ألإستدلال” ناظر به همین مسئله است و اهمیت قطعی بودن نتیجه را در علوم عقلی می‌رساند.

🔸اما بر خلاف فلسفه‌ومنطق، در برداشت‌های فقهی که در متون دینی انجام می‌گیرد لزومی ندارد که تمامی احتمالات منتفی شوند؛ بلکه تنها به احتمالات عقلائی که متن آبستن آن ها را دارد می‌بایست توجه کرد. در فقه بر خلاف فلسفه جنس دقت‌ها بُرشی و خشک و خط‌کشی‌شده نیست بلکه به عناصر مختلفی که در اطراف یک متن وجود دارد می‌بایست توجه کرد؛ ارتکازات مخاطبین شأن نزول‌آیه، اقتضائیات منطقه‌ای و زمانی و سیاق کلام و عنایت به شأن گوینده و شنونده و… از عناصر تأثیر‌گذار در فهم از متن است. بنابراین ممکن است بر اساس قاعده منطقی إثبات شی، نفی ماعَدا نکند اما در فهم متون دینی، در مواردی که گوینده در مقام بیان مفهوم گیری است، اتفاقاً إثبات شی، نفی ماعَدا” هم بکند! مانند جائی که پدری به فرزندش می‌گوید: “با بچه‌های خوب دوستی کن” یعنی با بچه‌های بد رفیق نشو و از این جمله می‌توان نفی ماعَدا را فهمید. ممکن است یک متن هنوز احتمالات غیر عقلائی را داشته باشد و بر اساس مشرب فلسفی نتوان به حجیت آن رسید، اما بر اساس مشرب فقهی لزومی ندارد تا به این احتمالات وقعی نهیم و می‌بایست به ظهوری که از متن به دست می‌آید تکیه کنیم و به احتمالات غیر عقلائی از متن، بی‌توجه باشیم.
🔸از جمله فقهای معاصر که به این مهم توجه داشت امام خمینی بود. ایشان با آنکه اهل فلسفه بود اما سعی داشت تا روش فقهی خود را با مشرب فلسفی نیامیزد. آقای ملکوتی از شاگردان ایشان در این‌باره می‌گوید: «تنها کسی که می‌دیدم از آن فن ویژۀ خود در فقه و اصول استفاده نمی‌کند، مرحوم آیت الله خمینی بود. ایشان استاد فلسفه ما هم بود. اما در اصول و نیز فقه گویا با فلسفه بیگانه بود. ایشان خلط نمی‌کرد.»
🔸علاوه بر آنکه جاری کردن روش فلسفه‌ومنطق در فقه‌و‌اصول غلط است و آسیب های جدی در فهم دین وارد می‌سازد، به اعتقاد برخی از فقها اساسا أنس زیاد با علوم عقلی باعث می‌شود تا به صورت ناخودآگاه تأثیرات نرم افزاری منفی‌ در ذهن پژوهشگران دینی ایجاد شود. از همین رو “مرحوم علامه وحید‌بهبهانی” در مذمت ممارست با علوم عقلی در تعابیری دقیق‌ و ‌عالمانه چنین می‌نگارد:

«از شرایط فقاهت این است که عمر خود را در علومی همانند کلام و ریاضی و نحو و دیگر علومی که راه و روششان غیر از مدل فقه است نگذرانیده باشد. زیرا چنین اشخاصی هنگامی که وارد فقه می‌شوند، به سبب أنس ذهنشان با روش های دیگر، فقه را خراب می‌کنند!»
جناب استاد فیاضی در بخشی از بیانات خود ادعا کرده‌اند که «فقهای ما چنان که فرموده‌اند اصول از مقدمات اجتهاد است، فرموده‌اند منطق هم از مقدمات اجتهاد است». ایشان در این‌بخش از بیاناتشان منطق را برای اجتهاد لازم می‌شمارند و آن را به فقهاء منسوب می‌کنند که از آن، عمومیت یا اکثریت اتفاق‌فقها در این موضوع فهم می‌شود. از همین رو، قصد داریم ضمن بیان تاریخچه این بحث، نظرات فقها را نسبت به این موضوع تبیین نمائیم و در ادامه ببینیم آیا از منظر فقهاء منطق جزء مقدمات اجتهاد می‌باشد و این موضوع در میان آنها از شهرت کافی برخوردار است یا اینکه این موضوع در میان آنها دارای اختلاف جدی است.
🔸 علمای صدر شیعه یعنی؛ مرحوم‌کلینی، صدوق، شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی، ابن ادریس تا زمان محقق حلی که چند سده می گذرد، هیچ کدام منطق را از مقدمات فقاهت به شمار نیاورده‌اند.
مرحوم‌ نجاشی در کتاب رجالی خویش از أعلام امامیه‌ای نام می‌برد که کتاب‌هایی بر ردّ «منطق» نوشته اند.
🔹به عبارتی فقهای این دوره، در بخشی که مربوط به مقدمات اجتهاد می‌باشد، هیچ¬یک منطق را از بایسته‌های لازم در فرآیند استنباط معرفی نکرده‌اند. معنای این سخن این است که؛ پایه گذاران اصلی جریان استنباط، منطق ارسطوئی را از مقدمات اجتهاد ندانسته‌اند.

اما اولین فقیهی که منطق را به عنوان مقدمات اجتهاد مطرح می‌کند، مرحوم علامه حلی است. ایشان از فقهای فیلسوفی است که در زمینۀ فلسفه و منطق نزدیک به ۲۳ کتاب یا رساله نگاشته است؛ بنابراین طبیعی است أنس زیاد ایشان با علوم عقلی باعث شد تا آنها را در فرآیند استنباط لازم بداند. ایشان در زمینۀ منطق نیز کتابی مستقل با نام «نور المشرق فی علم المنطق» تألیف کرده است. سیطرۀ علمی و معنوی مرحوم ‌علامه ‌حلی باعث شد تا زمان اخباری‌گری فقها نیز از ایشان پیروی نمایند و منطق را از مقدمات اجتهاد به‌شمار آورند. البته در این میان شهید ثانی(ره) از منتقدانی بود که از غور در فلسفه و منطق نهی می‌کرد و به کسانی که عمر و جوانی‌شان را در منطق هدر می‌دهند هشدار می داد.
🔹پس از علامه‌ حلی نیز نگاه تند و بدبیانه اخباری‌ها به فلسفه و منطق باعث شد تا این شرط از مقدمات اجتهاد خارج شود. مرحوم ملا محمدامین استرآبادی به این جهت که علم منطق نهایتا می‌تواند در صورت استدلال نه مادۀ آن، ذهن را از خطا مصون نگه دارد به انتقاد از علم منطق می‌پردازد و آن ‌را برای سلامت ذهن از خطاء کافی نمی‌داند. مرحوم صاحب وسائل نیز منطق را از علومی می‌شمارد که در دورۀ مأمون در جوامع اسلامی انتشار یافته‌ است و فهم دین متوقف بر آن نیست!
پس از اتمام دوره اخباری‌گری، بار دیگر نیاز به منطق در اجتهاد، مورد استقبال علامه ‌وحید بهبهانی و مرحوم کاشف الغطاء و برخی از شاگردان‌شان قرار گرفت. البته در این دوره فضا نیز یکدست نبود و برخی از فقها به مخالفت با این موضوع پرداختند و با اکراه این شرط را پذیرفتند؛ مانند صاحب فصول که به جهت وجدانی بودن مباحث منطقی، آن را به ندرت مورد نیاز می‌دانست. مرحوم آخوند خراسانی(ره) نیز هنگام بحث از مقدمات اجتهاد، سخنی از منطق نمی‌آورد. سکوت او را باید به معنای عدم نیاز به منطق تعریف کرد. از فقهای معاصر برخی منطق را از مقدمات اجتهاد عنوان کرده‌اند اما تعداد قابل توجهی از فقهای مطرح، مخالفت خود را با این موضوع ابراز داشته‌اند از جمله:
مرحوم آیت الله خوئی آیت‌ الله ‌حاج ‌شیخ ‌جواد ‌تبریزی آیت ‌الله‌ مومن آیت‌ الله ‌مکارم‌ شیرازی آیت‌ الله‌ صافی‌ گلپایگانی آیت‌الله‌نوری‌همدانی نیز به هنگام بیان علومی که اجتهاد بر آن ها متوقف است، متعرض علم منطق نمی‌شود.، به مخالفت با منطق پرداخته اند. البته برخی فقها هم اساسا به مسألۀ مقدمات اجتهاد نپرداخته‌اند لذا نظرشان در این مسأله روشن نیست.(متن نظرات و بیانات فقها در‌ رابطه با منطق، در چاپ جدید کتاب “زوائد علم اصول” از ص ۴۳۲-۴۶۸ آمده است.)

🔼 با توجه به توضیحات مطرح شده، روشن است که پذیرفتن منطق به عنوان یکی از شروط اجتهاد از مسائل مورد اتفاق میان فقهای شیعه نیست و مخالفین فراوانی دارد؛ لذا زینده نیست چشم به روی این دسته از مخالفین ببنیدیم و این موضوع را به گونه ای تبیین نمائیم که گویا فقها در اینکه منطق از علوم مقدماتی است، اتفاق دارند.

محسن مطلبی

درباره نویسنده

مدیر سایت
وبلاگ

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

asd


Username
Create an Account!
Password
Forgot Password? (close)

adf


Username
Email
Password
Confirm Password
Want to Login? (close)

asdf


Username or Email
(close)