درخصوص علم منطق و ریشه آن چند نظر وجود دارد، عدهای میگویند که ارسطو صرفا مدون منطق بوده و قواعد آن را جمع آوری کرده و این قواعد برای بشریت امری فطری است اما عده دیگری میگویند که منطق ارسطویی مبتنی بر متافیزیک ارسطو است نه اینکه امری فطری باشد. نظر شما در این مورد چیست؟
اینکه در مورد منطق بگوییم یک گرایش فطری درون انسان هست، این سخن، از یک زاویه درست است و از زاویهای دیگر غلط است. انسان ذاتا متفکر است و لازمه ضروری متفکر بودن داشتن ضابطههایی در ذهن است، اگر ضابطههایی در ذهن نباشد تفکری رقم نخواهد خورد. ضرورتا باید انسانها در گوهر وجود خودشان یک نرم افزار اولیهای داشته باشند برای اندیشیدن، حرف زدن و بقیه کارهایشان. اگر به این معنا بخواهید بگویید که منطق، فطری است حتما همینطور است، اما آیا آنچیزی که خدای متعال به صورت فطری برای اندیشیدن در ما قرار داده همانی است که در منطق ارسطوییِ موجود، هست یا نه؟ پاسخ من منفی است.
انسانها را اگر رها کنید به صورت فطری منطقشان عقلایی هست نه منطق عقلی و صفر و یکی. منطق انسانها که درونشان است یک منطق خاکستری است نه منطق صفر و یک. ما در دنیایی زندگی میکنیم که به صد در صدها دسترسی نداریم، خوراکی که میخوریم صد در صد مفید نیست بلکه ضررهایی هم دارد. خبرهایی که میشنویم صد در صد درست نیستند بلکه غلطهایی هم درونشان است. استدلالهایی که میکنیم همگی درست نیستند بلکه غلطهایی هم در بینشان هست. در عالم ماده ما یکسری ریزشهایی داریم. عقلا یعنی عموم انسانها( به این دلیل میگویم عموم انسانها چونکه در بحث فطرت که مطرح میشود نظر به عموم و قاطبه انسانها میکنیم) به این شکل نیست که رجوع به صد در صد کنند بلکه به راحتی و به سرعت میفهمند که در این عالم نمیشود به راحتی به صد در صد رسید، این بدان معنا نیست که صد در صدی در عالم نیست بلکه کم است. برای همین است که ما انسانها قید صد در صد را میزنیم یعنی مثلا وقتی میخواهیم خودرویی بخریم، به دنبال خودرویی نیستیم که هیچ امکان تصادف و آسیبپذیری و تصادف نداشته باشد بلکه به دنبال کمترین امکان تصادف و آسیبپذیری هستیم.
منطق فطری انسانها منطق غلبه حداکثری است نه منطق صفر و یکی. شما وقتی به دنبال بررسی خبرها هستید به دنبال خبرهایی هستید که دارای کمترین خطا هستند نه اینکه اصلا خطا نداشته باشند. این درحالی است که نطفه منطق ارسطویی با نفی خطا بسته شده است و به این دلیل فطری نیست البته این بدان معنا نیست که منطق ارسطویی لغو و غلط است بلکه میگویم منطق عمومی ما انسانها که براساس آن زندگی میکنیم منطق صفر و یک نیست ولی منطق ارسطویی منطق صفر و یک است. ما به دنبال استدلالی هستیم که بتواند ما را به یک ظن قوی و حالت اطمینان قوی برساند. برای مثال در منطق ارسطویی به شما میگویند که سالبه کلی دارای عکس نقیض نیست درحالیکه با بررسی که من صورت دادم در اکثر موارد دارای عکس است و شاید در صد مورد و مثال، یکی دو مورد باشند که سالبه کلی بدون عکس باشد ولی چون همین یکی دوتا مثال وجود دارد منطق ارسطویی حکم عدم داشتن عکس برای سالبه کلی را صادر میکند زیرا مدعی است که اگر قاعدهای یک مثال نقض داشت دیگر قاعده نیست. این با منطق عقلایی سازگار نیست. منطق عقلایی که همان خاستگاه فطری انسان هست میگوید که سالبه کلی دارای عکس هست، برای مثال از نظر منطق عقلایی اخباری که از یک فرد درستکار صادر میشود اگر یکی دو موردش دارای خطا باشد همه اخبار او را رد نخواهند کرد.
نکتهای که درمورد عکس نقیض فرمودید مگر این قاعده مطرح نیست که هر قاعدهای اگر استثناء بخورد نقض میشود و دیگر قاعده نخواهد بود؟
خب این منطق عقلایی نیست. اصل این مسئله غلط نیست منتها فطری نیست. فطری یعنی چیزهایی که انسان به صورت اولیه به آنها گرایش دارد. به حسب اولیه منطق انسان به این صورت نیست که اموری را که استثناء بخورند به دور بیندازد. انسان از خودرو استفاده میکند درحالیکه امکان دارد تصادف کند اما این تصادف موجب نمیشود که کلا از خودرو استفاده نکند. امکان دارد گروهی از انسانها در حوزههایی به یقین برسند در این صورت مشکلی ندارد که از این منطق استفاده نمایند اما نباید این منطق را به فطری بودن تعمیم دهیم. انسانها در توحید هم به یقین صد در صد نمیرسند، در وجود خدا به راحتی میتوان به یقین رسید اما در توحید نمیتوان به راحتی به یقین رسید و خدا هم این را نخواسته است. این یک خطای راهبردی در مواجهه ما با غرب است که بخواهیم یقین صد در صدی را مطرح نماییم زیرا به او اجازه میدهیم که بیاید با یک درصدِ احتمالات، استدلالهای ما را نقض کند. انسان غربی انسانی عملگرا است نه انتزاعیِ ذهنی و اگر ما میخواهیم خدا را برای انسان غربی ثابت کنیم باید با منطق فطری به او اطلاع دهیم یعنی باید به او بگوییم که همان منطقی را در این مورد به کار بگیر که در ساخت ابزار به کار میگیری، در ساخت ابزار انسان به دنبال صد نیست بلکه ۹۹ هم برای او مطلوب است. بیان قرآن هم به همین شکل است برای مثال با زبان منطقی به انسانها فرموده است که ” ما لیس لک به علم”. من حیث المجموع، منطق فطری انسان منطق صفر و یک نیست بلکه منطق غلبه حداکثری است.
پس روایاتی مانند ” حتی یاتیک الیقین” و مواردی از این قبیل که بر یقین تاکید کردهاند چه میشود؟
این همان اطمینان و غلبه حداکثری است. بنده از شما میپرسم که آیا ائمه و انبیاء با فلاسفه سخن میگفتند؟ آیا منطق تدریس میکردند؟ ائمه و انبیاء با مردم صحبت میکردند و این یقین در عرف و میان مردم یک حالت اطمینان است و این سخن من نیست بلکه در کتب لغتی هم این را گفتهاند. مثالی بزنم، در منطق ارسطویی شما میگویید که اثبات شیء نفی ماعدا نمیکند درحالیکه در مسائل عقلایی خیلی جاها اثبات شیء نفی ماعدا میکند برای مثال شما یک جعبه میوه میخرید و میوه فروش به شما میگوید فقط دو تا میوه از آنها خراب است، شما از این نتیجه میگیرید که بقیه میوهها خراب نیست. این موارد تفاوتهای منطق ارسطویی با منطق زندگی انسانهاست. ما آنگونه که در منطق آمده است زندگی نمیکنیم. این آسیب منطق است. به اعتقاد بنده منطق ارسطویی در بحثهای مرتبط با علم زندگی، فقه، علوم انسانی و… نه تنها کمکی نکرده است بلکه به ما آسیب هم زده است به این صورت که رفتارهای زندگی ما انسانها مبتنی بر منطق عقلایی و منطق فطری است درحالیکه منطق ارسطویی، ذهن را انتزاعی بار میآورد و موجب میشود که قدرت تحلیل ما از واقعیتها ضعیف بشود. بنده به عنوان کسی که ۱۰دور منطق تدریس کردهام به این نتیجه رسیدهام که منطق ارسطویی نه تنها هیچ خدمتی به جریان استنباط اجتهادی و فقهی نمیکند بلکه به شدت هم آسیب زننده است و ذهن را انتزاعی میکند درحالیکه زندگی ما انتزاعی نیست و منطق خودش را میخواهد که منطق عقلایی است و منطقهای دیگری است نظیر منطق تفسیر متن و..، خدا را شکر شارع هم جوری سخن نگفته که فهم آن نیازمند این منطق(منطق ارسطویی) باشد.
پس تفاسیر قرآنی که بسیار از منطق ارسطویی بهره بردهاند چیست؟
ما در خیلی جاها عملا ملتزم به اینها نیستیم و اغلب غیر کاربردی هستند. شاید این منطق را خوانده باشیم اما در جاهای دیگر به آن ملتزم نیستیم. بسیاری از مفسرین در تفسیرشان پایبند به این منطق نبودهاند و اگر کسی هم پایبند بوده باشد آسیب دیده و میبیند برای مثال یکی از اشکالاتی که ما در بحثهای تفسیری به مرحوم شیخ انصاری داریم این است که ایشان مثل یک ریاضیدان و منطقی سرسخت با متن مواجه میشود و استدلالهایش بُرش دارد مثلا آیه قرآن میفرماید که اگر فاسقی برای شما خبر آورد همینطوری و بی مهابا برخورد نکنید و تبیّن کنید این بدان معناست که تبیّن درمورد انسان لاابالی است و اگر انسان درستی خبری آورد نیاز به تبیّن ندارد، یک انسان معمولی با منطق عقلایی این را میفهمد درحالیکه مرحوم شیخ چون ذهنش انتزاعی و منطقی به معنای مصطلح آن شده است در برخورد با این آیه اینگونه میگوید که آیه گفته است اگر فاسقی خبر آورد تبیّن کنید خب اگر فاسقی خبر نیاورد ثابت نمیکند که لازمهاش این است که انسان سالمی خبر آورده است. عرف به این شکل آیه را نمیفهمد. در مباحث تفسیری آنجاهایی که به قضایا به صورت منطقی نگاه کردیم به خطا رفتهایم. مرحوم علامه طباطبایی الحمدلله با آنکه خودشان یک فیلسوف هستند اما به این بحثها آلوده نشدهاند.
خیلی از منطقیون معتقدند که منطق برای افزایش دقت انسان است خب آیا برای اینکه دقت انسان افزایش بیابد نیازی نیست که دقیقتر شویم و جزئیتر برخورد کنیم؟
شما در این لباسی که به تن دارید چقدر قرار است که در پاکی آن دقت به خرج دهید؟ آیا نیاز است که ذره بین به دست بگیرید و ریز به ریز لباستان را وارسی کنید؟ دقت کردن موضوعیت ندارد و حسن ذاتی ندارد. خیلی جاها دقت کردن موجب بروز وسواس میشود. دقت ملاک میخواهد و اگر به این ملاک توجه نشود موجب راهزنی خواهد شد. قرار است در چه چیزی دقت صورت بگیرد؟ اگر قرار است در زندگی و امور عقلایی مربوط به زندگی بشر دقت صورت بگیرد باید با همان دقت عقلایی سنجیده شود نه دقت ریاضی. دقت ریاضی موجب به هم خوردن زندگی میشود برای مثال شما اگر دقت ریاضی را وارد آشپزی کنید آن وقت همه چیز به هم میخورد. این دقت به تفسیر ما از متون دینی آسیب میزند و خدمتی به آن نمیکند.
پس متون دینی برای تسهیل زندگی عقلایی است دیگر؟
نه اینکه برای تسهیل امور زندگی باشد، این تعبیر خوبی نیست بلکه بهتر است گفته شود جزء امور عقلایی است و خدا و پیامبر و امامان قرار است با همین کلمات با ما سخن بگویند.
همین کلمات و… تشکیکی نیست و مراتب ندارد؟ به این معنا که مرتبهای از بحث برای عوام باشد و مرتبه دیگر برای خواص.
اینها یک مراحل مشککی دارد و ما آن را در تفسیر متن بحث کردهایم اما هیچ کدام از اینها منطق ارسطویی به صورت صفر و یکی نیستند حتی در عالیترین مرتبهشان. مثلا هیچ وقت علامه طباطبایی که عالیترین تفسیر را در زمانه ما نگاشت نیامد کلمات را با منطق ارسطویی معنا کند، اصولا کلمات همچین کششی را ندارند.
فقط در انتها باید بگویم که برای همین است که در مباحث اجتهادیمان مطرح شده است که منطق ارسطویی را مخل اجتهاد میدانیم و اصلا شرط فقیه شدن نمیدانیم، بعضی از بزرگان نظیر مرحوم آقای خویی هم همین نظر را دارند و خیلی از آقایان هم که گفتهاند منطق لازم است فرمودهاند که اجمالی از منطق نیاز است مثلا در حد صور اربعه، یعنی یک چیزی هست که فقها هم حسشان هست که خیلی کارکردهای جدی در اجتهاد ندارد.
به نقل از خبرگزاری تسنیم
با سلام اگر لطف کنید مواردی که میگویید سالبه کلیه عکس دارد را بیان کنید ممنون میشم
نمی دانم چرا ایشان در موردی که دانش حداقلی را هم دارا نیست نظر می دهد. چه کسی مدعی شده همه استدلال ها در محدوده منطق ارسطویی قرار می گیرد؟ صحبت در مورد استدلال ضروری و بی استثنا است.
وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ حجر ۹۹ آیه قرآن است نه روایت!!!!