تأملی در ادله شیخ انصاری(ره) بر اصالت عدم حجیت ظن
نویسنده: احمد محقق (دانش پژوه مؤسسه فقاهت و تمدن سازی اسلامی)
چکیده
شیخ انصاری«ره» در مباحث آغازین علم اصول، آیات و روایات تبعیت از علم و ظن را ناظر به علم و ظن منطقی میشمرد، اما با توجه به گفتمان و ادبیات دین، علم به معرفتی اطلاق می شود که احتمال خطای کاربردی و محسوسی نداشته باشد و ظن نیز حالت تحیر است که دلیلی عقلائی و قابل قبولی بر هیچ طرف نتوان اقامه کرد، بنابراین این آیات نمیتوانند دلیل بر اصالت عدم حجیت ظن واقع شوند، بلکه بهترین دلیل بر حجیت علوم عرفی همچون ظواهر و خبر ثقه و … هستند که به دلالت مطابقی و صریح دلالت دارند.
کلید واژه
علم و ظن در قرآن، علم عرفی، آیات اصالت عدم حجیت ظن، علم و ظن در اصول فقه، آیات ناهیه از ظن.
مقدمه
از جمله مهمترین موارد در تفسیر و تحلیل متون، توجه به فهم مخاطبین و نوع تفاهم و اصطلاحاتی است که در مقام تخاطب به کار گرفته میشود، غفلت از این مهم گاه به بدفهمی و تفسیرهایی کاملا متفاوت با گزارهها و اصطلاحات علمیی همراه و مأنوس باشد که متکلم و مخاطب یا اصلا از آنها بی اطلاع بوده و یا تخاطب آنها بدون توجه و التفات به این موارد صورت میگرفته، این مسئله زمانی رخ میدهد که با شکل گیری عرفهای خاص و تبدیل اصطلاحات و مفاهیم گفتاری، ذهنیت و ارتکاز ما نیز نسبت به این اصطلاحات تغییر کرده و با این ذهنیت به تحلیل و برداشت از عرفهای عام پیشین بپردازیم.
اصطلاحات علم و ظن نیز از این گزند مصون نماندند و این واژگان همگام با رونق گرفتن عرفهای نو ظهور منطق و فلسفه در میان علوم دینی، به تدریج متبدل گشته و آیات و روایات تا به امروز بر این اساس تفسیر میشوند، این در حالی است که این دسته از آیات و روایات مربوط به مباحث معارف و حجج هستند، مباحثی که جهت گیری اساسی هنگام برخورد با حجج و امارات و ملاک حجیت و نظام بندی انواع معارف در آنها تعیین میشود و از این رو مهمترین رکن فهم دین را تشکیل داده و کوچکترین اشتباه و کج فهمی در آنها ممکن است مسیر فهم دین را به کلی منحرف کرده و به بیراهه بکشاند؛ این برداشت ناصحیح از واژگان علم و ظن منجر به بدفهمیهایی در علم اصول شد که در ادامه تفصلا بررسی میشود.
محل نزاع
مرحوم شیخ و تابعین ایشان، مقصود از علم در آیات و روایات را علم منطقی و خالصی دانستهاند که هیچ احتمال خلافی در آن راه ندارد و همچنین ظن در این دسته از آیات و روایات را به ظن منطقی تفسیر کردهاند که حتی بسیاری از علوم عرفی مانند خبر ثقه و ظواهر و … را شامل میشود، ایشان بر اساس این برداشت، در پی اثبات اصالت عدم حجیت ظن برآمده و این آیات و روایات را از جمله بهترین ادله برای اثبات این اصل قرار دادهاند، در مباحث حجج و امارات، تفسیرها و برداشتهایی که از این آیات و روایات شکل گرفته نیز بر اساس همین مبنا است، اما این مقاله ادعا دارد که آیات و روایات معنای دیگری از این واژگان را قصد کرده و به هیچ وجه در پی اثبات این اصل نیستند و برداشتهایی که در مباحث حجج و امارات از آنها میشود صحیح نیست، بلکه مقصود از علم در این موارد معرفتی است که عقلاء به احتمال خلاف آن توجه نکنند و مقصود از ظن حالت تردید و تحیر است که دلیل عقلائی و مقبولی بر هیچ طرف نتوان اقامه کرد، البته قابل توجه است که مقصود، نفی اصالت عدم حجیت نیست و این قاعده یکی از یقینیات عقلی غیر قابل خدشه میباشد.
فائده
با اثبات عرفی و عقلائی بودن این واژگان در گفتمان دین و مغایرت آنها با اصطلاحات موجودِ اصولی:
- آیات و روایات مربوطه بهترین دلیل بر حجیت تمامی علوم عرفی از جمله ظواهر و خبر ثقه و قول لغوی و قول اهل خبره واقع شده و به دلالت مطابقی و صریح دلالت بر حجیت آنها میکنند، به تعبیر دیگر، این آیات و روایات دلیل بر خروج این معارف از دائره ظنون منطقی هستند که اصل در آنها عدم حجیت است.
- آیاتی که در صدد اثبات علوم عرفی هستند (مانند آیه نبأ) از جمله مصادیق آیات تبعیت از علم و ناهیه از ظن محسوب میشوند و موارد علوم عرفی که به تبعیت آنها امر شده را مشخص میکنند، نه اینکه مقابلهای میان این دو دسته باشد و امثال آیه نبأ تخصیص بخورند، در این صورت به علاوه فهم و برداشت صحیح از قرآن، دیگر احتیاجی به دلیل بر تخصیص نداریم و به صرف اثبات عقلائی بودن معرفتی که مدلول آیه است، آیه اثبات میشود.
- دیگر جایی برای استناد و استفاده عدم حجیت ظن و حرکت بر اساس علم منطقی از این ادله باقی نمیماند و دلالت این دلیل مهم بر مدعای مذکور مخدوش میشود.
علم منطقی و علم عرفی
قبل از ورود به بحث لازم است دو اصطلاح «علم منطقی» و «علم عرفی» اجمالا توضیح داده شود: ۱.علم منطقی: علمی است که از حیث عقلی محض، هیچ احتمال خطایی در آن راه نداشته و معرفتی کاملا خالص و صد در صدی است که کاشفیت تام دارد. ۲.علم عرفی: علمی است که از دیدگاه عقلا واقع نما است و احتمال خطای عقلائی در آن راه ندارد و به تعبیر علماء اصول عقلا به احتمال خلاف آن التفات ندارند، هرچند که از نگاه عقلی احتمال خطا در آن وجود داشته باشد. این اصطلاحات بعدا به صورت تفصیلی و همراه با ادله بررسی میشوند.
علم، ظن و شک در کلام اصولیین
مبحث معرفت و علم و ظن، یکی از مسائلی بوده که از گذشتگان دور مورد توجه علماء واقع شده و بحثهای زیادی حول آن صورت پذیرفته است، اما مرحوم شیخ انصاری اولین کسی بود که اصول را بر این اساس سامان داد و مطالب و گزارههای این علم را بر پایه مراتب معرفتی علم و ظن بنا نهاد، از این رو ایشان فرائد الاصول را با حالتهای معرفتی مکلف شروع کرده و در ادامه با تأسیس اصل و پرداختن به لوازم و احکام این معارف، جهت گیری اساسی دیگر مسائل اصول و ملاک حجیت و عدم حجیت و … را مشخص نموده است:
فاعلم أن المكلف إذا التفت إلى حكم شرعي فإما أن يحصل له الشك فيه أو القطع أو الظن[۱]
مقصود شیخ«ره» از قطع و ظن
از جمله مهمترین اصول و مبانی که مرحوم شیخ و تابعان ایشان به آن تأکید و گزارهها و مباحث خویش را بر آن پایه نهادهاند حجیت ذاتی و همیشگی علم و اصالت عدم حجیت ظن است، در این راستا مرحوم شیخ با اثبات ذاتی بودن حجیت قطع میفهماند که مقصود از علم، علم منطقی خالصی بوده که به هیچ وجه قابل خدشه نیست، زیرا تنها در این صورت حجیت ذاتی علم اثبات میشود، ایشان در ادامه از معرفتی که در برابر علم و نقطه مقابل آن است به ظن تعبیر میکند و این ظن طبیعتا به خاطر مقابله باید شامل معرفتهایی شود که از دایره علم منطقی خارجند و در برابر آن قرار دارند، حتی بسیاری از علوم عرفی و عقلائی را نیز شامل میشود، علومی که از حیث عقلی و انتزاعی احتمال خطا در آنها راه دارد اما از دیدگاه عقلا و عرف به احتمال خطای آنها به هیچ وجه توجه نشده و به آن ترتیب اثر نمیدهند، بنابر این مقابله حتی اطمینان نیز شامل ظن شده و داخل در عموم آیات ناهیه است، زیرا حجیت ذاتی نداشته و احتمال خطا در آن راه دارد، بر خلاف ارتکازی که نسبت به حجیت اطمینان و مغایرت آن با این معنا از ظن در میان برخی اصولیین وجود دارد، منشأ این اشتباه و بدفهمی، خلط میان اصطلاح علم اصول و اصطلاح فقاهست، زیرا این واژه در کلام فقها نسبت به اطمینان و سکون نفس به کار میرود، نه علم خالص منطقی.
شیخ«ره» برای اثبات عدم حجیت این معنا از ظن چهار دلیل اقامه میکند که در ادامه به تفصیل بدان میپردازیم.
آیات
«و يكفي من الكتاب قوله تعالى قل ءالله أذن لكم أم على الله تفترون دل على أن ما ليس بإذن من الله من إسناد الحكم إلى الشارع فهو افتراء»[۲]
از نگاه شیخ«ره» نسبت دادن احکام در صورتی که علم منطقی به آنها نداشته باشیم افتراء است، هر چند علم عرفی حاصل شود.
شیخ موسی تبریزی«ره» از شاگردان بزرگ شیخ در شرح معروفِ اوثق الوسائل اضافه میکند که بجا بود شیخ«ره» در ادله اربعه حرمت ظن، به آیه «ان الظن لا یغنی من الحق شیئا» استناد میکرد:
الشيخ أعلى اللَّه مقامه … اختار حرمته و استدل لها بالأدلة الأربعة … أقول و لو استدل أعلى اللَّه مقامه من الكتاب العزيز مضافا إلى ذلك بالآيات الناهية عن الظن أيضا مثل قوله تعالى ان الظن لا يغني من الحق شيئا كان بمحله[۳]
مرحوم شیخ در ادامه، علت حرمت عمل به ظن را دو وجه میشمرد: ۱. اینکه ظن باعث نسبت دادن حکمی به شارع میشود ۲. اینکه عمل به ظن باعث مخالفت با اصول لفظی و عملی میشود. همچنین برای اثبات وجه دوم به آیه زیر استناد کرده و نهی آیه را دلیل بر حرمت تبعیت از این ظن منطقی قرار میدهد: «و مما أشير فيه إلى الثانية قوله تعالى إن الظن لا يغني من الحق شيئا»
شیخ موسی تبریزی«ره» همچنین آیات دیگری را تحت عنوان آیات ناهیه از ظن مطرح میکنند:
منها قوله تعالى إن يتّبعون إلاّ الظنّ و إنّ الظنّ لا يغني من الحقّ شيئاً و منها قوله سبحانه و أن تقولوا على اللّه ما لا تعلمون و منها قوله عزّ و جلّ و لا تقف ما ليس لك به علم و منها قوله عزّ و علا و تقولون بأفواهكم ما ليس لكم به علم و منها قوله جلّ و علا ما لهم به من علم إلاّ اتّباع الظنّ و منها قوله عزّ من قائل قل ءاللّه أذن لكم أم على اللّه تفترون إلى غير ذلك.[۴]
همچنین تمامی شاگردان و تابعان شیخ تا به امروز، آیات را با این معنا از علم و ظن تفسیر کردهاند که به قسمتی از آنها اشاره میشود:
کلام صاحب کفایه:
مرحوم آخوند خراسانی در ابتدا، حجیت ذاتی قطع را اثبات کرده و ظن را اصطلاحی مقابل آن قرار میدهد، سپس ایشان در مبحث خبر برای اثبات عدم دلالت آیات ناهیه از خبر ثقه دو دلیل ذکر میکند:
- این آیات مربوط به تحصیل علم و عدم کفایت ظن در اصول عقائد است و اصلا ناظر به خبر ثقه نیستند
إن قلت يكفي في الردع الآيات الناهية و الروايات المانعة عن اتباع غير العلم و ناهيك قوله تعالى و لا تقف ما ليس لك به علم و قوله تعالى و إن الظن لا يغني من الحق شيئا. قلت لا يكاد يكفي تلك الآيات في ذلك فإنه مضافا إلى أنها وردت إرشادا إلى عدم كفاية الظن في أصول الدين …
مبحث خبر در کفایه تحت عنوان ظنون قرار گرفته و از طرف دیگر معنایی غیر از این اصطلاحات برای علم و ظن در آیات مشخص نشده است، از این رو اگر از نگاه آخوند«ره» دلالت آیات بر معنای دیگری از علم و ظن بود حتما ذکر میکرد و تنبه میداد که مقصود آیات، علم و ظن عرفی است و دلالت بر نفی حجیت خبر ثقه نمیکند زیرا که خبر ثقه علم عرفی میآورد، اما ایشان دلالت آیات بر معنای منطقی را پیش فرض گرفته و تمام نزاع ایشان در حدود آن است.
- اگر هم نهی از غیر علم و ظن مختص به اصول عقائد نباشد، در این صورت نیز دلالتی بر نهی از خبر ثقه نمیکند زیرا به وسیله ادله حجیت خبر تخصیص میخورد، یعنی با وجود اینکه آیات ناهیه از ظن و تبعیت از غیر علم شامل خبر ثقه شده و از آن نهی میکنند (با اینکه خبر ثقه مفید علم عرفی است)، اما به وسیله ادله قطعی تخصیص میخورد، و اگر منظور علم و ظن عرفی بود دیگر جایی برای تخصیص نمیماند، زیرا که آیات دلالت بر تبعیت از علم میکنند و خبر ثقه نیز از نگاه عرف علم است.
- و لو سلم فإنما المتيقن لو لا أنه المنصرف إليه إطلاقها هو خصوص الظن الذي لم يقم على اعتباره حجة[۵]
ایشان در جایی دیگر نیز به صورت رساتر به این مطلب اشاره کرده است:
- و الجواب أما عن الآيات فبأن الظاهر منها أو المتيقن من إطلاقاتها هو اتباع غير العلم في الأصول الاعتقادية لا ما يعم الفروع الشرعية و لو سلم عمومها لها فهي مخصصة بالأدلة الآتية على اعتبار الأخبار.[۶]
کلام مرحوم نائینی
مرحوم نائینی نیز در مبحث حجیت خبر میفرمایند که مفهوم آیه نبأ مبنی بر حجیت خبر واحد، حاکم بر ادله ناهیه است و به واسطه حکومتش موجب خروج خبر عادل از دایره ظن و علم محسوب شدن آن میشود و همچنین خبر واحد را از تعلیل «ان تصیبوا قوما بجهالة» خارج میکند:
… بل المفهوم يكون مقدّما على الآيات النّاهية عن العمل بالظّن و عن عموم التّعليل بالحكومة، لأنّ خبر العدل بعد ما صار حجّة يخرج عن كونه ظنّا و عن كونه إصابة القوم بالجهالة، و يكون علما.[۷]
مقصود ایشان از حکومت این است که خبر عادل به صورت تعبدی و ادعائی از مصادیق ظن جدا شده و شارع آن را علم شمرده و احکام علم را بر آن پیاده کرده است، ولی در واقع ظن بوده و جزو علم محسوب نمیشود. ایشان همچنین در اجود التقریرات نسبت این ادله را حکومت میشمرد[۸]
بیان امام خمینی «ره»
ایشان در متن زیر اظهار کرده که حجیت خبر واحد از آیه لا تقف تخصیص میخورد و چگونگی دلالت تخصیص قبلا گذشت، همچنین در ادامه متن از کسانی که خبر ثقه را عرفا علم شمرده و آن را خارج از موضوع آیات ناهیه میدانند به این صورت جواب میدهد که در این موارد اولا نزد عقلا علم حاصل نمیشود و بر فرض اینکه علم حاصل شود ارزشی ندارد و مقصود آیات نیست، زیرا تنها علم واقعی و منطقی میتواند تخصیص بزند نه علم عرفی و عقلائی:
و اما قوله سبحانه: و لا تقف ما ليس لك به علم فقد عرفت انه، عام للأصول و الفروع و قابل للتخصيص و … اما السيرة فالقول بان نسبتها، نسبة الورود أو الحكومة، فلا يخلو عن ضعف لأن ذلك فرع كون العمل بالخبر الواحد عند العقلاء عملا بالعلم و هو ممنوع جدا لعدم حصول العلم من اخبار الآحاد، حتى لو فرضنا غفلتهم عن احتمال الخلاف: فلا يصح أيضا، لأن الورود و التخصص يدور مدار الخروج الواقعي لا على الخروج عند المخاطب[۹]
سخن مرحوم خویی
مرحوم خویی ادله نهی از ظن را ارشاد به حکم عقل دانسته و ناظر به عدم حجیت خبر واحد نمیداند. آنگاه بنا بر فرض مولوی بودن آن، ادله حجیت خبر ثقه را حاکم بر آیات ناهیه میشمرد که نحوه دلالت حکومت بر مدعای ما گذشت. ایشان در ادامه به ادعایی و تعبدی بودن این علم تصریح میکنند:
انه على تقدير تسليم ان مفادها الحكم المولوي، و هو حرمة العمل بالظن كانت أدلة حجية الخبر حاكمة على تلك الآيات، فان مفادها جعل الخبر طريقاً بتتميم الكشف، فيكون خبر الثقة علماً بالتعبد الشرعي، و يكون خارجا عن الآيات الناهية عن العمل بغير العلم موضوعاً … [۱۰]
مرحوم حکیم
مرحوم حکیم نیز در «اصول عامه» صراحتا اظهار میکند که امارات و اصول احتیاج به پشتوانه یقینی دارند، زیرا حجیت آنها ذاتی نیست و از این رو بایست به دلیلی منتهی شوند که ذاتا حجت است، ایشان در ادامه آیات «ان الظن لا یغنی من الحق شیئا» و امثال آن را برای اثبات این مطلب (وجوب تبعیت از علم خالص و منطقی و عدم تبعیت از ظن منطقی) ذکر میکنند:
و مع كون الأمارات أو الأصول لا تملك الحجية الذاتيّة بداهة، فهي محتاجة إلى الانتهاء إلى ما يملكها، و ليس هناك غير القطع بجعل الحجية لها من قبل من بيده أمر وضعها و رفعها؛ و لذلك اعتبرنا ان كل حجة لا تنتهي إلى القطع لا تصلح للاحتجاج بها، و تسميتها حجة من باب التسامح في التعبير؛ و قوله تعالى: ان الظن لا يغني من الحق شيئاً «»؛ و قوله عز و جل: آللَّه أذن لكم أم على اللَّه تفترون «»؛ و أمثالها من الآيات المرشدة إلى ذلك الحكم العقلي و المؤكدة له.[۱۱]
مرحوم سید محمد باقر صدر
مرحوم صدر در ابتدا حجیت هر معرفتی را متوقف بر علم خالص منطقی دانسته و در مبحث خبر واحد به مبنای خویش رجوع میکند و آیه «لا تقف» را ناظر به آن میشمرد، در ادامه ادله حجیت خبر واحد را وارد بر آیه «لا تقف» میشمرد، به این معنا که ادله حجیت خبر، موضوعِ «غیر علم» را تعبدا و ادعائا خارج میکند ولی خبر ثقه در حقیقت علم محسوب نمیشود:
أمّا قوله تعالى: لا تقف ما ليس لك به علم فظاهر النهي فيها أنّه نهي إرشادي إلى ما يستقلّ به العقل من عدم جواز الاستناد في العذر و أداء المسئولية إلى غير العلم، بمعنى أنّه يجب أن يكون السند المباشر للإنسان و رأس الخيط لما يعتمد عليه هو العلم؛ و دليل حجّية خبر الواحد لا بد أن ينتهي إلى العلم حقيقة، بحيث يكون السند المباشر لنا في العمل به هو العلم، و هذا ما لم تنه عنه الآية الكريمة، فيكون دليل حجّية خبر الواحد واردا على الآية. نعم العمل بخبر الواحد استنادا إلى إفادته للظنّ بالواقع منهيّ بالآية المباركة، أمّا العمل به استنادا إلى العلم بحجّيته فهو غير منهيّ بها.[۱۲]
در متن زیر نیز صراحتا گفته شده که علم عرفی ملاک نیست و آنچه عقلا علم میشمارند در واقع علم نبوده و آیه «ان الظن» از آن نهی میکند:
و اما دعوى انصراف الآيات إلى الظن الّذي لم يقم على اعتباره دليل، فلم يذكر لها شاهد و على كل فيمكن توجيهها بأحد وجهين: الأول: ان بناء العقلاء على كون الخبر علما و طريقا إلى الواقع يستلزم خروجه عن ما دل على النهي عن العمل بغير العلم، و ان كان هو في الحقيقة من افراد غير العلم… في كلا الوجهين نظر: اما الوجه الأول: فلان نظر العقلاء و رويتهم تارة يكون بمعنى بنائهم و اعتبارهم، و أخرى باعتبار انكشاف ذلك الشيء واقعا لديهم، فإذا كانت رويّة العقلاء لكون الخبر طريقا من النحو الثاني صحت دعوى الانصراف و لا يخفى ان بناءهم على كون الخبر علما من النحو الأول لا الثاني، فانهم يعتبرونه علما لا انهم يرونه علما، فتدبر.[۱۳]
این مطلبی است که در جای جای کتب اصول به چشم میخورد و جهت پرهیز از اطاله کلام، به همین موارد اکتفا کرده و آدرسهایی نیز جهت رجوع و اطمینان از مقصود ایشان ذکر میشود:
منتقى الأصول، ج ۴، صفحه ۳۰۰؛ نهاية الأفكار، ج ۳، صفحه ۱۰۲؛ أنوار الهداية، ج ۱، صفحه ۲۹۳؛ تحريرات في الأصول، ج ۶، صفحه ۳۳۸؛ تهذيبالأصول، ج ۲، صفحه ۱۸۳؛ بحر الفوائد.۱۰۲؛ عنايةالأصول، ج ۳، صفحه ۱۹۰؛ مجمعالأفكار، ج ۳، صفحه ۳۱۷؛ أصولالفقه، ج ۲، صفحه ۱۷
روایات
دلیل دوم مرحوم شیخ روایات است:
«و من السنة (قوله صلى اللَّه عليه و آله في عداد القضاة من أهل النار: و رجل قضى بالحق و هو لا يعلم)»[۱۴]
ایشان بعد از تبیین مقصود خویش از علم و ظن، برای اثبات عدم حجیت این معنا از ظن به روایت بالا استناد میکند، به این صورت که ظن قاضی سودی به حال او ندارد و برایش حجت نیست بلکه باید برایش علم حاصل شود، روشن است که منظور شیخ«ره» از علم در این روایت علم عرفی نیست، زیرا بسیاری از علمهای عرفی ظن منطقی هستند و شیخ نیز در مقام رد حجیت این نوع ظن است.
گذشت که شیخ«ره» برای حرمت عمل به ظن دو دلیل ذکر فرمودهاند، ایشان در بیان علت دوم، به روایت زیر استناد کرده و دلالت نهی روایت را بر قضاوتی میشمرد که قاضی بدون علم خالص حکم کند!
و قوله علیهالسلام: من أفتى الناس بغير علم كان ما يفسده أكثر مما يصلحه.
مرحوم تبریزی نیز در شرح اوثق الوسائل در توضیح سخن مرحوم شیخ روایات متعددی ذکر میکند.[۱۵]
دلیل عقل و اجماع
شیخ انصاری«ره» دلیل عقل و اجماع را نیز به این صورت بیان کرده است:
و من الإجماع ما ادعاه الفريد البهبهاني في بعض رسائله من كون عدم الجواز بديهيا عند العوام فضلا عن العلماء و من العقل تقبيح العقلاء من يتكلف من قبل مولاه بما لا يعلم بوروده عن المولى و لو كان عن جهل مع التقصير.[۱۶]
دلیل اجماع نیز به این صورت است که تمامی انسانها اعم از علماء و عامه مردم اتفاق دارند بر اینکه نمیتوان مطابق معرفتی عمل کرد که علم خالص منطقی بدان نداریم!
دلالت حکم عقلی: عقلا تکلیف کردن عبدی که علم [منطقی] به آن تکلیف ندارد را قبیح میشمرند (هرچند که عبد علم عرفی و عقلائی داشته باشد، یعنی علمی که عقلا و عرف به احتمال خطای آن اعتنا نکرده و برای آن هیچ اهمیتی قائل نیستند!).
علم، ظن و شک در گفتمان دین
گفتمان عرف، ملاک تفاهم دین است
خلقت انسان هیچ سود و زیانی به حال خالق غنی و بی نیازش نداشته و او خلق شد تا بتواند به بیشترین لطف و رحمتی که متناسب اوست نائل شود: «إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُم[۱۷]» در این راستا خداوند رحمان و رحیم به خاطر کمال ذاتی و رحمت بی پایانش از کوچکترین رحمت ممکن هم دریغ نکرده و مسیر کمال او را تا «فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنی» نیز فراهم و ممکن ساخته است.
از این رو خداوند متعال دین را نازل کرد و با ارسال رسل و ائمه که نهایت سعی خویش را برای هدایت آنها میکردند، این هدف را به عالیترین وجه ممکن محقق ساخت. مخصوصا پیامبر اسلام «ص»، رسولی که از جنس مردم بود و تاب و تحمل رنج مؤمنین را نداشت، کسی که به هدایت انسان حرص و ولع داشته و نسبت به مؤمنین رئوف و مهربان بود: لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ[۱۸]، ائمه اطهار نیز دنباله دهنده راه پیامبر و دارای تمامی این صفات کمال بودند.
اولین گام برای محقق شدن این هدف والا، تعیین مسیر و تبیین آموزههای دینی به بهترین نحو است، به گونه ای که انسانها در فهم دین و تشخیص مصلحت و مفسده خویش دچار اشتباه نشده و طریق سعادت و کمال را به بهترین صورت بشناسند، از این رو تفاهم بایست به زبان مخاطب و متناسب با فهم او از اصطلاحات و واژگان و … باشد و اگر دین از اصطلاحات و مفاهیم عرفی معانی دیگری را قصد کند، در واقع به گمراهی و انحراف آنها کمک کرده و فهمشان را مختل نموده است! البته مانعی ندارد که شارع در مواردی خاص به جهت مصالحی که وجود دارد تن به این کار دهد که در این صورت بایست مکررا اعلام کرده و مخاطبینش را از آن مطلع سازد تا مبادا کسی با توجه به ارتکازش به فهم دیگری از دین برسد، گذشته از اینکه این کار موجب انحراف و بدفهمی مخاطبین میشود هیچ انگیزه ای نیز از طرف حکیم بر این مطلب وجود ندارد، زیرا هدف از سخن گفتن و به کار گیری واژگان و مفاهیم، انتقال مقصود و فهماندن است و دست بردن در آنها جز دوری از این هدف چیز دیگری را به دنبال ندارد.
این چیزی است که خداوند متعال خود و کتاب آسمانیاش را به آن متصف کرده است:
«بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبين» (الشعراء : ۱۹۵) «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ» (إبراهيم : ۴)
در آیه اول اشاره شده که قرآن به زبان عربی روشنگر نازل شده است، یعنی همان لسان مخاطبینش که تفاهم تنها با آن به صورت روشن و گویا صورت میپذیرد، در آیه دوم نیز اظهار شده که هیچ رسولی فرستاده نشد مگر به لسان قومش تا اینکه برای آنها تبیین کند، خداوند علت همزبانی را تبیین دین میشمرد، یعنی اگر رسول به زبانی غیر از زبان آنها سخن گفته و تفاهم کند، دین و راه و روش زندگی الهی برای آنها به خوبی نمایان نمیشود، از این آیه مشخص میشود که دین برای تبیین معارف و آموزههای خود، متناسب با فهم مخاطبینش تفاهم میکند و به گونه ای سخن نمیگوید که فهم مخاطبینش دچار اشتباه و تزلزل شده و امر تبیین مختل شود.
سیره پیامبر ص و ائمه اطهار ع نیز به همین شکل بوده است، ایشان حتی به کوچکترین و ظریفترین تعبیرات و استعمالات عرفی نیز توجه داشتند، حکایت سیوطی در این زمینه شاهد خوبی بر این مدعا است: سیوطی در کتاب «قواعد نحو عرب» برای اثبات اینکه «ام» در برخی قبایل جایگزین «ال» میشود حکایت میکند که عده ای نزد پیامبر آمده و با گویش خاص خودشان از پیامبر ص درباره روزه در سفر سؤال کردند: «ا من امبر امصیام فی امسفر؟» پیامبر ص نیز با لهجه خودشان پاسخ آنها را داد: «لیس من المبر المصیام فی امسفر!»، با اینکه عربها زبان پیامبر ص را میفهمیدند اما ایشان دقیقا همان گونه جواب دادند که خودشان صحبت میکردند! این حکایت بیانگر اوج توجه و دقت پیامبر ص نسبت به مخاطب و تناسب داشتن تفاهم با اوست.
علم
علم در عرف
واژه علم در گفتمان عرف و عقلا به چه معناست؟ آیا این واژه تنها در مورد معرفتی به کار میرود که از حیث عقلی به هیچ وجه قابل خدشه نبوده و کوچکترین احتمال خطایی در آن راه ندارد و عینا واقعیت را نشان میدهد؟ یا منظور از آن معرفتی است که به احتمالات خلاف آن به جهت غیر کاربردی و ضعیف بودن توجه نمیشود و مفید اطمینان و سکون نفس است؟ در امور معاش و زندگی روزمره مردم به چه اندازه قطع خالص پیدا میشود و اصلا از نگاه عقلا چه تفاوتی میان علم خالص منطقی و معرفتی است که احتمال خلاف آن بسیار کوچک و توجه و ترتیب اثر به آن غیر معقول است؟
هر انسان منصفی گواهی میدهد که عقلا و عرف عمومی حاکم، هیچوقت در زندگی خود به احتمالات بسیار عجیب و بسیار ضعیف عقلی توجه ندارند و از دیدگاه آنها، علم به معرفتی اطلاق میشود که در مرحله عمل و فعل بهترین باشد، یعنی معارفی که امکان اصابت آنها زیاد بوده و احتمال خلاف آن در نگاه عملی و وقوع خارجی نادر و ضعیف باشد، منشأ این رفتار و برخورد عقلا با معرفت، نگاه کاربردی و توجه به مسائل خارجی و واقعیات زندگی است، در واقعیت زندگی توجه به علم خالص و ملاک قرار دادن آن در مسائل و اتفاقات روزگار بیمعنا است، زیرا طرق معرفتی انسان برای کشف واقع و درک مصالح و مفاسد خویش، مادی بوده و ماده نیز دائما گرفتار محدودیتها و کسر و انکسارات است، از این رو کشف واقع به صورت خالص که هیچ احتمال خطایی در آن راه نداشته باشد بسیار نادر است و این نوع معرفت جز در موارد اندکی حاصل نمیشود، عقلا نیز زائیده همین عالم مادی بوده و برای زندگی و درک مصالح و مفاسد خویش مجبورند در اغلب مسائل به معرفتهای مادی و غیر خالص تن دهند و مصالح و مفاسد زندگی خویش را با آن به دست آورند، اما با این حال در موارد زیادی همین معارف غیر خالص خود را با واژه علم بیان میکنند و این لفظ را روزمره در مورد مسائل زیادی به کار میبرند، مثلا نسبت به مفاد خبر ثقه، درباره اتفاقات و حوادثی که با حواس مادی خود از آنها مطلع شدهاند، نسبت به برخی پیشبینیهایشان و همچنین درباره قضاوتشان نسبت به اشخاص و درباره هر مسئله ای که احتمال خلاف آن بسیار ضعیف و غیر کاربردی باشد. از نگاه عقلا هیچ تفاوتی میان علم خالص و معرفتهای بسیار قوی وجود ندارد، زیرا در مرحله عمل و کشف مصالح و مفاسد فرقی میانشان نیست و هر دو لزوما باید تبعیت شوند و اینکه احتمال خطای غیر قابل توجهی باشد یا نباشد از منظر ایشان تفاوتی ندارد.
به علاوه اینکه این اصطلاحات زائیده عرفهای منطق و فلسفه است که در سدههای بعد از پیامبر ص و ائمه اطهار ع به وجود آمده و اصلا در زمان تشریع و تفاهم دین با مردم وجود نداشته تا حتی بتوان ادعا کرد که تفاهم عرفی آن مردمان بر اساس این واژگان بوده است! گذشته از این، منطق و فلسفه به عنوان عرفهای خاص شناخته میشوند و حتی در این زمان که رونق گرفته و افراد زیادی با آن آشنا هستند، باز هم نتوانسته عرف عمومی مردم را دگرگون کند، زیرا هرکسی توجه دارد که این موارد مختص علم خاصی بوده و تنها در آنجا کار آیی دارند، حتی خود منطقیون و فلاسفه نیز در تفاهم عرفی خود از اینها استفاده نمیکنند و تفاهمشان همانند دیگران است.
البته این سخن بدان معنا نیست که علم منطقی هیچ گاه بین عقلا به کار نمیرود و مقصود عرف از علم همیشه اطمینان و ظن قوی است، بلکه عقلا از خالص بودن علم، نفی خصوصیت کرده و میان اطمینان و علم خالص فرقی نمیگذارند و ویژگی خاصی برای علم خالص قائل نیستند، ملاک علم نزد آنها عدم توجه به احتمال خطا و مقبولیت نوعی عقلاست، خواه منطقی باشد یا نه. عقلا این معنا از علم را در تعاملات اجتماعی خویش اعتبار میکنند، زیرا از طرفی تعاملات اجتماعی محدوده بسیار وسیعی دارد و بیشتر عرصه های زندگی را در بر گرفته و بیشتر مشغولیت و تفاهم انسانها در این زمینه است، از طرف دیگر طرق معرفتی در این تعاملات مادی بوده و هر آن ممکن است به خاطر محدودیتها بخشی از حقیقت برای ما مجهول بماند و به این جهت احتمالات خطا در این زمینه بیشمار است و توجه و ترتیب اثر به آنها موجب اختلال نظام و هرج و مرج میشود، بنابراین عقلا به این احتمالات توجه نمیکنند و اطمینان را مانند علم منطقی به حساب میآورند، با این حال گاه علم خالص میان عقلا موضوعیت پیدا کرده و عقلا ویژگی خاصی برایش قائل میشوند و به مغایرت آن با علم عرفی کاملا توجه داشته و آن را به خصوص قصد میکنند، این اتفاق در زندگی خارجی و کاربردی عقلا رخ نمیدهد زیرا تعاملات اجتماعی و زندگی خارجی انسانها این شکل علم را برنمیتابد و توجه به آن مشکل ساز است، بلکه تنها در مواردی به کار میرود که از نظر عقلا نتیجه منطقی دانستن یا عرفی دانستن کاملا متفاوت بوده و آثاری را به دنبال دارد، از این رو تنها در برخی علوم صرف ذهنی و ریاضی و در موارد دیگری همچون علم خداوند استفاده میشود، زیرا در نگاه آنها قواعد علوم ریاضی الزامی و ضروری و غیر قابل خطا بوده و کوچکترین احتمالی موجب نقض آن میشود، همچنین در دیدگاه آنها علم خداوند عالیترین علم است و اگر کوچکترین خطایی در آن راه داشته باشد نقص محسوب شده که این نیز امکان ندارد، پس علم در ابعاد مختلف زندگی ایشان اعم از معنای منطقی و در برخی مسائل معدود علمی و انتزاعی که جهت خاصی دارند به معنای منطقی آن است.
ملاک علم و رابطه آن با جهل
بنابراین از دیدگاه عقلا علم معرفتی است که در نگاه کلی بهترین باشد و نوعا بتوان در زندگی بر آن تکیه کرد، آنها در مقابل این معرفت، از واژه «جهل» استفاده میکنند و فعلی که بر اساس آن انجام شود را جاهلانه قلمداد میکنند، هرچند که یک طرف آن ترجیح داشته باشد! به تعبیر دیگر جهل در لسان عرف به هر حالتی اطلاق میشود که شخص معرفت معتبر و مقبولی نداشته باشد و عمل جاهلانه نیز عملی است که از نظر عقلا نتوان دلیل قابل قبولی برای آن ارائه داد، بنابراین نمیتوان گفت معرفتهایی مانند خبر ثقه و ظواهر و … از جمله مصادیق غیر علم شمرده شده و به آنها جهل اطلاق میشود زیرا که این معارف از جمله بهترین معرفتهایی هستند که زندگی عقلا و عرف مردم با آن اداره میشود.
در عرف واژه شک نیز در حالت جهل استفاده میشود و حالت شک زمانی عارض میشود که شخص در تردید بوده و علم عرفی و دلیل قابل قبولی بر هیچ طرف نداشته باشد، خواه یک طرف ترجیح داشته و خواه نداشته باشد. شاهد این مطلب قول لغویین است که در ادامه بررسی خواهد شد.
علم در لغت
این معنا از علم و جهل مورد اتفاق جمیع علمای معتبر لغت بوده که تفصیلا بررسی میشود:
- تقریبا میتوان گفت تمامی لغویین معتبر علم را نقیض جهل و جهل را نقیض علم دانستهاند:
العین: عَلِمَ يَعْلَم عِلْما، نقيض جهل. الجَهْل: نقيض العلم … الجَهَالَة: أن تفعل فعلا بغير علم. معجم المقائیس: و العِلْم: نقيض الجهل الجيم و الهاء و اللام أصلان: أحدهما خِلاف العِلْم لسان العرب: و العِلْمُ: نقيضُ الجهل، عَلِم عِلْماً و عَلُمَ هو نَفْسُه الجَهْل: نقيض العِلْم، الصحاح: و عَلِمْتُ الشئَ أَعْلَمُهُ عِلْماً: عرفته. الجَهْلُ: خِلاف العلم.[۱۹]
در نگاه نخست به ذهن میرسد که لغویین به صورت کافی و وافی به موضوع نپرداخته و بلکه اصلا هیچ معنایی را مشخص نکردهاند، اما از همین نپرداختن به معنی و مفهوم این واژه و صرف بسنده کردن به «نقیض الجهل» میتوان نتایج مهمی گرفت:
- معلق کردن واژگان بر یکدیگر و دور صوری در برخی از لغات زمانی رخ میدهد که معنی واژه در نگاه عرف کاملا واضح و بدیهی باشد، به حدی که لغوی احتیاجی به شرح و توضیح آن ندیده و از این رو به همین حد اکتفا کرده باشد، مخصوصا در این واژه که هیچ یک از متقدمین اهل لغت بیشتر از این بحث نکردهاند. حال این معنای بدیهی از علم در گفتمان عرف چیست؟ آیا میتوان گفت تمامی اقشار و گروه های مردم به صورت بدیهی و کاملا واضح علم را به معنای منطقی آن استفاده کرده و مقصود ایشان از علمی که از طرق مادی کسب شده و همه روزه نسبت به اتفاقات زیادی به کار میرود این معنا بوده است؟
گذشت که عرف عمومی و عقلا علم را در معنای منطقی و خالص آن استفاده نمیکنند و این اصطلاحات مربوط به علم تازه تأسیس منطق است که بعد از تشریع دین و زمان ائمه ع به وجود آمد و از مقصود عرف دور است.
- از مطرح شدن علم در مقابل جهل و تعبیر «نقیض الجهل» و امثال آن میتوان به عرفی بودن معنای علم پی برد، زیرا مسلم است که عقلا حرکت و اقدام بر اساس اطمینان و علم عرفی را حرکتی کاملا عالمانه شمرده و هیچ گاه به چنین معرفتی جهل اطلاق نمیکنند، این در حالی است که در نگاه آنها حتی به احتمال خطای آن توجه نمیشود، چه رسد به اینکه آن را جهل و اقدام بر اساس آن را جاهلانه بشمارند! زیرا علم عرفی بهترین معرفتی است که زندگی عقلاء با آن اداره میشود.
شاهد این معنا از علم و تقابل آن با جهل، دور صوری و ظاهری بین شک و بین یقین و علم است، این مقابله بیانگر این مطلب است که هر آنچه تحت عنوان علم و یقین نباشد شک محسوب میشود و از طرف دیگر واضح است که عقلا و عرف به چنین معارف قوی و معمولی که زندگیشان با آن اداره میشود شک نمیگویند، زیرا شک در عرف به حالت تردید و تحیر اطلاق میشود و حالتی است که شخص بدون دلیل و حجت مانده باشد، خواه یک طرف ترجیح داشته باشد و خواه نداشته باشد:
مجمع البحرین: الشك الارتياب و هو خلاف اليقين. فقولهم: خلاف اليقين، يشتملالتردد بين الشيئين سواء استوى طرفاه أم رجح أحدهما على الآخر. اليقين: العلم و زوال الشك. العین: الشَّكُّ: نقيض اليقين اليَقَنُ اليَقِينُ، و هو إزاحة الشك. المحیط فی اللغه: الشَّكُّ: نَقِيْضُ اليَقِين اليَقَنُ: اليَقِيْنُ و إزَاحَةُ الشَّكِّ[۲۰]. الصحاح:الشَكُّ: خلاف اليقين. اليَقِينُ: العلم و زوالُ الشَكّ. معجم المقائیس: و من هذا الباب الشک الياء و القاف و النون: اليَقَن. لسان العرب: الشَّكُّ: نقيض اليقين اليَقِينُ: العِلْم و إزاحة الشك و تحقيقُ الأَمر.[۲۱]
ضمنا روشن است که منظور از یقین همان علم عرفی است زیرا به علاوه تصریحاتی که از لغویین وجود دارد، اگر مقصود علم یقینی خالص باشد بنابراین خبر ثقه و ظواهر و اکثر علمهای عرفی باید داخل در شک که مقابل آن است شوند و این مطلب واضح البطلان است.
سخن مجمع البحرین نیز شاهد خوبی بر این مطلب است: در این کتاب تصریح شده که علم در موارد زیادی به معنای اعتقاد راجحی است که از سند و مدرکی اثبات شود:
و العلم اليقين: الذي لا يدخله الاحتمال، هذا هو الأصل فيه لغة و شرعا و عرفا؛ و كثيرا ما يطلق على الاعتقاد الراجح المستفاد من سند، سواء كان يقينا أو ظنا؛ و منه قوله تعالى فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ [۶۰/۱۰] الآية. قال المفسر: أراد الظن المتآخم للعلم لا العلم حقيقة، فإنه غير ممكن[۲۲]
البته اینکه ایشان اصل معنای علم را یقین میدانند که احتمال خطا در آن راه ندارد، منافاتی با ادعای ما ندارد، زیرا که: یکم: منظور ایشان از یقینی که احتمال خطا در آن راه ندارد، یقین منطقی نیست تا منظور از احتمال خطا، احتمال خطای عقلی و فلسفی باشد، بلکه منظور همان یقین عرفی است که در آن احتمال خطای عقلائی راه ندارد، زیرا همانطور که گفته شد در صورت منطقی دانستن آن، علم عرفی شامل شک میشود که این مطلب امکان ندارد. دوم: بر فرض اینکه مقصود ایشان یقین منطقی باشد باز هم ایشان بسیاری از موارد استعمال را ظن راجح از روی سند و دلیل شمردهاند.
نکته
برخی از متأخرین مانند راغب این اصطلاحات را به همان معنای منطقی تفسیر و تحلیل کردهاند:
العِلْمُ: إدراك الشيء بحقيقته، و ذلك ضربان: أحدهما: إدراك ذات الشيء؛ و الثاني: الحكم على الشيء بوجود شيء هو موجود له، أو نفي شيء هو منفيّ عنه[۲۳]. الشَّكُّ: اعتدال النّقيضين عند الإنسان و تساويهما، و ذلك قد يكون لوجود أمارتين متساويتين عند النّقيضين، أو لعدم الأمارة فيهما،[۲۴]
در اینباره باید توجه داشت که اعتبار قدمای اهل لغت بسیار بیشتر از متأخرین است، به دلائلی روشن مانند حضور و زندگی و حشر و نشر کامل ایشان با مردمان همان زمان و همچنین دوری از فضای علمی و تشویش ذهنی که در اثر مسائل علمی به وجود میآید و …، مخصوصا در این مورد که تمامی قدمای اهل لغت و بسیاری از متأخرین بر آن اتفاق دارند، افرادی معدودی نیز خرق اجماع کرده و معنایی متفاوت ارائه دادهاند که راغب در رأس آنهاست، تأثیر پذیری وی از مباحث و اصطلاحات علمی و فاصله او از استعمالات عرفی در جای جای آثارش به خوبی نمایان است، مخصوصا که ایشان در بسیاری از اوقات، لغات را با استناد به خود آیات معنا میکند نه با رجوع به معنای عرفی.
علم در لسان دین
ثابت شد اصطلاح علم در لسان عقلا و عرف غیر از اصطلاح منطقی و اصولی آن است و عقلا به هر معرفتی که به احتمال خطای آن توجه نکنند علم میگویند، همچنین گفته شد که تمامی قدمای اهل لغت همین معنا را برای علم ذکر کردهاند و علم به معنای خالص و صد درصدی آن اصطلاحی است مختص به عرفهای خاص منطق و فلسفه که بعد از پیامبر ص و ائمه اطهار ع به وجود آمد، از طرف دیگر نیز دین مطابق با فهم مخاطبینش نازل شد و با توجه به معانی و مفاهیمی که در ذهن مخاطبینش نقش بسته بود با آنها تفاهم میکرد، حال چگونه میتوان ادعا کرد که مقصود آیات و روایات علم منطقی خالص است و بر این اساس مهمترین اصل اصولی را پایه گذاری کنیم؟ این واژه به صورت تفصیلی بررسی میشود:
آیات
گذشته از مسائلی که گفته شد خود آیات نیز دلالت بر این معنا از علم دارند: (البته مخفی نماند که در اکثر آیات علم به عنوان صفت برای خداوند به کار رفته که طبق توضیح گذشته مقصود علم خالص و منطقی است)
- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ (الممتحنة : ۱۰)
این آیه در مورد برخی زنان بود که از دام کفار فرار کرده و به مسلمانان پناه میآوردند، در این بین گاه کفار جاسوسان خود را به این شکل بین مسلمانان میفرستادند تا از احوال آنها با خبر شوند، خداوند متعال نیز در این آیه اظهار میدارد که آنها را امتحان کنید، اگر علم به ایمانشان پیدا کردید، آنها را به کفار باز نگردانید. روشن است که با امتحان کردن و پرسیدن چند سؤال جویا شدن از انگیزه وی و اقامه شاهد و … هیچگاه نمیتوان به ایمان این اشخاص تازه وارد علم منطقی پیدا کرد، شاید بتوان گفت جمله «الله اعلم بایمانهن» نیز تعریضی بر این مطلب است و نشان میدهد که خداوند متعال علم واقعی را به خود نسبت داده و علمی را که در رده پائینتر و همراه خطا و اشتباه است را به انسانها؛ مجمع البحرین نیز مقصود این آیه را اعتقاد و معرفتی دانسته که از روی سند و دلیل باشد، خواه یقین باشد یا ظن که این همان علم عرفی است:
و كثيرا ما يطلق على الاعتقاد الراجح المستفاد من سند، سواء كان يقينا أو ظنا؛ و منه قوله تعالى فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ [۶۰/۱۰] الآية. قال المفسر: أراد الظن المتآخم للعلم لا العلم حقيقة، فإنه غير ممكن[۲۵]
- وَ الَّذينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فيهِمْ خَيْراً (النور : ۳۳)
خداوند متعال در این آیه میفرمایند که اگر عبدهای شما خواستار مکاتبه شدند، اگر به خیر و صفت نیکی در ایشان علم پیدا کردید با آنها قرارداد مکاتبه ببندید، مشخص است که علم منطقی پیدا کردن در این جور موارد غیر ممکن است و به هر حال احتمال خلاف وجود دارد، هرچند که ضعیف باشد.
- ارْجِعُوا إِلى أَبيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظينَ (يوسف : ۸۱)
یکی از برادران یوسف که فرد بسیار صالح و پاکدامنی بود به جرم دزدی دستگیر شد، برادران او از یک طرف با چشم خود کالایی گرانقیمت را در قوت وی دیده و از طرف دیگر نیز از ایمان و تقوای او آگاه بودند، یکی از آنها به بقیه گفت که نزد پدر بازگرد و بگو که پسرت دزدی کرده، و چون میدانست که حضرت یعقوب ع این سخن را باور نمیکند و این اتهام را در حق وی نمیپذیرد و خود آنها را متهم میکند، این را هم اضافه میکند که ما تنها به آنچه علم داشتیم به دزدی وی شهادت دادیم ولی ما از غیب آگاه نیستیم که واقعا چه شده؛ آنها با اینکه نسبت به دزدی وی اظهار علم میکنند اما با این حال با «ما کنا للغیب حافظین» احتمال خطای بعید از ذهنشان را مطرح میکنند تا مقبول پدرشان واقع شود و استنکار نکند، پس آنها نیز احتمال خطا میدادند و در اگر حالتشان عادی بود به این احتمال توجه نمیکردند ولی برای اثبات این قضیه برای پدرشان دست به دامان احتمال خطا شدند.
- قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ (يوسف : ۵۱)
هنگامی که پادشاه از زنان مصری در مورد جریان حضرت یوسف پرسید زنان گفتند ما به سوء و بدی از او علم نداریم، مقصود آنها نمیتواند این باشد که ما علم خالص صد درصدی نداریم و اگر حتی یک احتمال بسیار ضعیف غیر عقلائی میدادیم دیگر شهادت نمیدادیم، زیرا که اکثر قریب به اتفاق شهادات قرین اینچنین احتمالاتی است که نمیتوان به آنها ترتیب اثر داد.
روایات
علم در روایات نیز به همین معنا آمده است:
- عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْقُضَاةُ أَرْبَعَةٌ ثَلَاثَةٌ فِي النَّارِ … وَ رَجُلٌ قَضَى بِالْحَقِّ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ فَهُوَ فِي النَّارِ وَ رَجُلٌ قَضَى بِالْحَقِّ وَ هُوَ يَعْلَمُ فَهُوَ فِي الْجَنَّةِ.
منظور از قضاوت بدون علم دو چیز میتواند باشد: یکم: قاضی بدون علم به احکام شرعی قضاوت کند؛ دوم: بدون حصول علم نسبت به حقانیت اشخاص و واقعیتهایی که صورت پذیرفته به قضاوت بپردازد. منظور از علم در هر دو صورت علم عرفی است و تحصیل علم منطقی خالص در هیچ یکی از دو صورت امکان پذیر نیست، زیرا معرفت قاضی به احکام قضاوت از طرق مادی و اخبار و … اثبات میشود و از این طرق نوعا امکان تحصیل علم منطقی وجود ندارد، همچنین در اثبات حقانیت اشخاص و اتفاقاتی که افتاده است نیز این امکان وجود ندارد، زیرا طرق معرفتی قاضی که عبارتند از شهود و بینه و … هرگز این اجازه را به او نمیدهند و به ناچار از روی همان علم عرفی قضاوت میکند.
- عنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا هُدًى لَعَنَتْهُ مَلَائِكَةُ الرَّحْمَةِ وَ مَلَائِكَةُ الْعَذَابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْيَاهُ -قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِيَّاكَ وَ خَصْلَتَيْنِ فَفِيهِمَا هَلَكَ مَنْ هَلَكَ إِيَّاكَ أَنْ تُفْتِيَ النَّاسَ بِرَأْيِكَ أَوْ تَدِينَ بِمَا لَا تَعْلَم[۲۶]
مشخص است که فتوا و حکم الهی در اغلب مسائل به صورت خالص و واقعی برای انسان کشف نمیشود، مخصوصا در زمان ائمه ع که وسائل ارتباطی بسیار کم بود و از طرف دیگر خفقان نیز بیداد میکرد و جعل حدیث نیز مشکلی دیگر بر همه مشکلات میافزود. پس اگر قرار باشد بر اساس علم خالص فتوا دهیم دیگر چیزی از دین باقی نمیماند مخصوصا در زمان خود ائمه. از این رو تدین و دین داری بر اساس علم منطقی نیز ممکن نیست.
- وَ الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِسُ وَ الْحَزْمُ مَسَاءَةُ الظَّنِّ وَ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ الْحِكْمَةِ نِعْمَةُ الْعَالِمِ وَ الْجَاهِلُ شَقِيٌّ بَيْنَهُمَا … مَنْ خَافَ الْعَاقِبَةَ تَثَبَّتَ عَنِ التَّوَغُّلِ فِيمَا لَا يَعْلَمُ وَ مَنْ هَجَمَ عَلَى أَمْرٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ جَدَعَ أَنْفَ نَفْسِه.[۲۷]
حضرت امیر ع در ابتدا بیان میفرمایند هر کس عالم به زمان بوده و به مسائل روزگار علم داشته باشد مشکلات و گرفتاریها به او روی نمیآورد، در ادامه این مطلب میفرمایند کسی که از عاقبت بترسد از فرو رفتن در چیزهایی که به آنها علم ندارد پرهیز میکند، روشن است که منظور از علم به مسائل روزگار اطمینان و علم عرفی است و تحصیل علم منطقی در مسائل و حوادث عالم تقریبا غیر ممکن است، جمله دوم نیز در ادامه همین مطلب گفته شده و بر همین مطلب دلالت دارد.
- قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي وَصِيَّتِهِ لِابْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَا بُنَيَّ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ بَلْ لَا تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ … فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا.[۲۸]
امیرالمؤمنین ع در اینجا به محمد بن حنفیه بیان میفرمایند که هرچه را که به آن علم نداری نگو و بلکه همه چیزهایی را هم که به آنها علم داری نگو، مشخص است که منظور امام ع علم خالص نیست، زیرا امام ع ناظر به اوضاع و احوال همین انسان صحبت میکند، انسانهایی که روزمره به آنچه که از نگاه خودشان علم نیست تمسک کرده و صحبت میکنند، هر چه را که از دیدگاه خودشان به آن علم دارند میگویند و به عواقب آن توجهی ندارند، این ارتکازی است که در مخاطبین این سخنان وجود داشته و همانطور که گذشت امام برای تفاهم صحیح باید مطابق این ارتکازات صحبت کند. حضرت در ادامه برای استناد فرموده خویش به آیه لا تقف استناد میکند که این استناد بیانگر معنای علم در این آیه است.
اشکال: در این میان ممکن است به ذهن خطور کند که امکان دارد تمامی آیات و روایات علم خالص منطقی را قصد کردهاند، به این صورت که مقصود دین، تبعیت از هر دلیلی است که یا خود دلیل علم آور باشد و یا پشتوانه علمی و یقینی داشته باشد، بنابراین از نگاه دین عمل به خبر ثقه و ظواهر و … عمل به علم خالص منطقی است نه عمل عرفی، زیرا تمامی این موارد پشتوانه یقینی دارند.
پاسخ: توجه به فهم و ارتکاز مخاطبین یکی از مهمترین مسائلی است که در تفسیر متون باید مورد توجه واقع شود، زیرا سخنان حکیمانه همیشه متناسب با فهم و ارتکاز مخاطبین گفته میشوند که قبلا مفصلا توضیح داده شد، واژگان علم و ظن نیز از این قاعده مستثنا نیستند و کاربرد قرآنی و روایی آنها متناسب با مخاطبین آنهاست، عرف عمومی مردم و عقلا به چنین دقتهای مطرح شده در علوم عقلی توجهی ندارند، از دیدگاه آنها هر چیزی که نوعا بتواند دلیل بر انجام فعلی باشد علم است، مانند خبر واحد و ظواهر و بسیاری از اتفاقاتی که روزمره میبینند و میشنوند و … عقلا در این موارد اینچنین تعبیرهایی را به کار میبرند «این مطلب را میدانم» «یقین دارم فلان کس آدم خوبی است» و «علم دارم که امروز هوا سرد میشود» و …، عرف در این موارد صراحتا خودِ موضوعات و مسائل را مستقیما متعلق علم قرار میدهد، نه اینکه آنها را ظنی شمرده و پشتوانه یقینی برای آنها قائل شود، این مطلبی کاملا روشن و واضح عرفی است، به علاوه اینکه اینگونه بررسی و تفسیر مسائل، زائیده علوم عقلی است که یکم در زمان تشریع دین وجود نداشته و دوم مربوط به عرفهای خاص بوده و از عرف عمومی به دور است.
جمع بندی
بنابر مقدمات گذشته اثبات میشود که منظور از واژه علم در قرآن و روایات همان علم عرفی است و از این رو هرگاه این واژه در قرآن و روایات به کار رود شامل معرفتی میشود که در نزد عرف و عقلا مقبول و به عنوان دلیل پذیرفته شده باشد، که در غالب موارد از نگاه عقلی قابل خدشه است و اما برای اثبات منطقی بودن برخی استعمالات خاص باید فهم عمومی مردم به این شکل احراز شود.
ظن
ظن دومین اصطلاح معرفتی دینی است، گفته شد که اصولیین این واژه را به همان معنای منطقی و فلسفی آن تفسیر میکنند که شامل علوم عرفی و قویترین ظنها میشود، در ابتدا به معنای این واژه در عرف و لغت و سپس به کاربرد آن در دین میپردازیم.
ظن در عرف
ظن در عرف چه معنایی دارد و این واژه در چه مواردی استعمال میشود؟ آیا عرف و عقلا معنای منطقی ظن را اراده میکنند؟ آیا از نگاه آنها حتی اطمینان نیز جزء ظن حساب میشود؟
با روشن شدن معنای علم در عرف میتوان نتیجه گرفت که ظن نیز در گفتمان آنها ظن منطقی نیست، زیرا روشن است که ظن، واژهای در مقابل علم است و اگر مراد از ظن را معنای منطقی آن بدانیم، بسیاری از علمهای عرفی داخل در ظن خواهند شد!
حالت ظن و گمان در عرف زمانی اطلاق میشود که شخص در تحیر بوده و دلیلی معتبر و عقلائی بر انجام یک طرف نداشته باشد و تحیر او به گونه ای باشد که یک طرف آن رجحان داشته و این رجحان به حدی نباشد که خود بتواند دلیل واقع شود. بنابراین از نگاه عرف و عقلا هر معرفتی که دلالتی قوی داشته و مقبول عقلا واقع شود علم و هر معرفتی که ضعیف بوده و دلیلیتش رد شده باشد ظن است، مثلا اگر شخصی تنها به خاطر احتمالاتی ثابت نشده به دیگری اتهام بزند، عقلا و عرف به او نسبتِ پیروی از ظن و گمان میدهند، در واقع طبق این تعاریف میتوان گفت که عقلا و عرف ظن را به معنای شک میگیرند، با این تفاوت که در ظن همیشه یک طرف ترجیح دارد ولی در شک همیشه به این شکل نیست.
ظن در لغت
این معنا از ظن مورد اتفاق تمامی لغویین معتبر است و تمامی آنها مقصود از ظن را شک و تردید دانستهاند! شک نیز از دیدگاه آنها به هر چیزی گفته میشود که مقابل یقین باشد که توضیح آن گذشت، بنابراین نمیتوان گفت از دیدگاه عرف، خبر ثقه و ظواهر و … که از مصادیق علم هستند، تحت عنوان ظنی میروند که مقصود از آن شک است، به تعبیر دیگر عرف مصادیق علم را شک نمیداند زیرا از نگاه ایشان این دو معنا مقابل هم هستند و این مطلب کاملا روشن است. ضمنا لغویین منظور از ظن را در برخی موارد یقین دانستهاند که از بحث ما خارج است.
العین: و الظن يكون بمعنى الشك و بمعنى اليقين. المحیط: الظَّنُّ: في مَعْنى الشَّكِّ و اليَقِيْن … و خَبَرٌ ظَنُوْنٌ: لا يُدْرىأحَقٌّ هو أمْ باطِلٌ (تحیر)…. و دَيْنٌ ظَنُوْنٌ: لا يُدْرى أ يُقْضىأمْ لا. (تحیر). الصحاح: الظَّنُّ معروف، و قد يوضع موضع العلم. قال دريد بن الصِمَّةِ:
فقلت لهم ظُنُّوا بأَلْفَىْ مُدَجَّجٍ | سَرَاتْهُمُ فى الفارسىِّ المُسَرَّدِ |
أى استيقِنوا؛ و إنَّما يخوِّف عدوَّه باليقين لا بالشكّ.
ایشان در ابتدا دو معنا ذکر میکنند و یکی را صراحتا اعلام نمیکنند، اما از اینکه میگویند معنای ظن در این شعر یقین است نه شک مشخص میشود که آن معنی از ظن، شک است (توجه شود که ایشان به خاطر وضوح معنای شک نزد عرف از آن به «معروف» تعبیر میکند در حالی که ظن منطقی هیچ وضوحی در نزد عرف نداشته و بلکه همیشه خلاف آن را اراده میکنند)
معجم المقائیس: الظاء و النون أُصَيْل صحيحٌ يدلُّ على معنيينِ مختلفين: يقين و شک… و الأصل الآخر: الشّكّ، يقال ظننت الشىءَ، إذا لم تتيقّنْه؛ و من ذلك الظِّنَّة:التُّهْمَةَ؛ و الظَّنِين: المُتّهم. مصباح المنیر: الظَّنُّ: مَصْدَرٌ مِنْ بَابِ قَتَلَ وَ هُوَ خِلَافُ الْيَقِينِ قَالَهُ الْأَزْهَرِىُّ وَ غَيْرُهُ و قَدْ يُسْتَعْمَلُ بِمَعْنَى الْيَقِين لسان العرب: المحكم: الظَّنُّ شك و يقين مجمع البحرین: قوله تعالى إِنْ نَظُنُّ إِلّا ظَنًّا [۴۵/ ۳۲] أي ما نظن إلا ظنا لا يؤدي إلى اليقين؛ و قد جاء الظن بمعنى العلم شمس العلوم: [الظَّن] : الشَّكّ؛ و الظَّنّ: اليقين أيضاً، و هو من الأضداد.[۲۹]
ظن در گفتمان دین
گفته شد که دین به لسان عرف و عقلا نازل شده و ظن در عرف به معنای شک و در مقابل علم عرفی به کار میرود و منظور از آن حالتی است که انسان متحیر بوده و دلیلی بر هیچ طرف نداشته باشد هرچند که در ظن یک طرف ترجیح دارد، حال روشن میشود که منظور آیات و روایات همان حالت تردیدی و تحیری است که در عرف با اصطلاح ظن بیان میشود، نه ظن منطقی که بسیاری از علوم و معارف مقابل ظن عرفی را در بر میگیرد.
حالت ظن و گمان دو منشأ دارد و بر اساس این دو منشأ به وجود میآید:
- بر اساس ترجیحات واقعی و عقلائی: ظن در بسیاری از موارد منشأ عقلائی و حقیقی دارد و انسانها به خاطر ترجیح واقعی و حقیقی اشیاء به آنها ظن پیدا میکنند.
- بر اساس وهمیات و تخمین و تمایلات نفسانی: گاه اتفاق میافتد که انسانها تحت تأثیر برخی عوامل به باورها و ذهنیاتی میرسند و مطابق آن عمل میکنند، در حالی که ته دل به اشتباه بودن آن اذعان دارند، مانند ترس از میت که هر انسانی میداند میت به هیچ وجه نمیتواند آسیب رسان باشد، اما با این حال اکثر انسانها در تنهایی از آن هراسانند و باور غلط و ظن و گمان بی مقداری برایشان حاصل میشود، منشأ این اتفاق گاه تمایلات و هواهای نفسانی ماست، همگی تجربه کردهایم که در برخی موارد برای آرامش نفس و جلوگیری از عذاب وجدان، در مقام توجیه و دلیل تراشی برای اشتباهاتمان بر میآییم، یا برای رسیدن به هوسها و تمایلات نفسمان دنبال کاری میرویم که در اعماق نفس به اشتباه بودنش علم داریم، ما در این موارد استبعادها و احتمالهای بی اساسی را کنار هم چیده و از هر تخیل و وهمی یاری میجوییم تا بتوانیم نفسمان را با آن فریفته و آن وهم را به عنوان دلیل و حجت جا بزنیم تا دلیل و توجیهی برای رفع عذاب وجدان و راحتی نفس و بلکه فریب دیگران به دست آوریم، با این وسیله یک ظن و گمان بی مقدار برای خودمان درست کرده و مطابق آن به خواستههایمان میرسیم.
منظور از ظن در بسیاری از آیات همان ظنی است که منشأ آن خدعه و نیرنگ نفس است که با تخیلات و استبعادها حاصل میشود، اثبات این مدعا متوقف بر مقدماتی است:
- گذشت که خداوند متعال انسان را جهت رشد و تکاملش خلق کرد و در این راستا به جهت کمال نامحدودش از هیچ لطف و افاضهای فروگذار نکرد، از این رو دینِ خویش را جهت تعیین مسیر حق از باطل و تشخیص مصالح و مفاسد نازل کرد و با روشنسازی و واضح کردن آن هیچ نقطه تاریک و کوری باقی نگذاشت، او با نگاشتن نگهبانان و حافظانی بر این دین که از جنس خود مردم بودند و آنها را به راحتی درک میکردند نهایت سعی و تلاش خویش را برای هدایت و تعالی این انسان خاکی مهیا نمود، گذشته بر اینکه در این میان بر بندگان اتمام حجت شده و دیگر راهی برای احتجاج ندارند، حجت و دلیل الهی به والاترین صورت شکل پذیرفت: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ[۳۰]، حجت بالغه به حجتی گفته میشود که «رسا» و «کامل» بوده و در عالیترین سطح دلالت دارد، از این رو دیگر جای هیچ بدفهمی و شبهه ای برای کفار و منکرین دین و خدا باقی نمیماند، این مطلبی است که تفاسیر نیز به آن اذعان کردهاند، مجمع البیان در اینباره مینویسد:
«فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ» … و البالغة هي التي تبلغ قطع عذر المحجوج بأن تزيل كل لبس و شبهة عمن نظر فيها و استدل بها و إنما كانت حجة الله صحيحة بالغة لأنه لا يحتج إلا بالحق و بما يؤدي إلى العلم. [۳۱]
خداوند متعال حجت بالغه خویش را از راه های بسیاری محقق ساخت، با براهین و دلائلی که رسولان و ائمه اقامه میکردند، با معجزات روشنگری که داشتند، با تحدی و مبارز طلبی و راه های بسیار دیگری که برترین حجتها و ادله بودند، او در جای جای قرآن مدعی است که چنین ادله و برهانهایی روشن آورده است:
يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً (النساء : ۱۷۴)
سَلْ بَني إِسْرائيلَ كَمْ آتَيْناهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ (البقرة : ۲۱۱)
اما در این میان کفار و منکران دین با اینکه به کج روی و اشتباه خویش ایمان و یقین داشند اما باز هم از لجبازی و هوا و هوسهای خویش دست بر نداشته و با حقیقت مخالفت میکردند:
- خداوند متعال در ابتدا اظهار میدارد زمانی که آیات روشنگر ما برای آل فرعون آمد آن را سحر و جادو خوانده و آن را انکار کردند، در حالی که به حقانیت آن یقین داشتند!
فَلَمَّا جَاءَتهُْمْ ءَايَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُواْ هَاذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ * وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدين (النمل: ۱۴)
- آیات زیر مربوط به بحث تغییر قبلهاند، خداوند متعال در این آیات اولا اظهار میکند که اهل کتاب به حقانیت تغییر قبله علم دارند، در ادامه به پیامبر ص خطاب میکند که اگر هر آیه و نشانه ای برایشان بیاوری قبول نمیکنند، آنها تو را همانند فرزندانشان به خوبی میشناسند (اما با این حال تو را انکار میکنند) و فرقه ای از آنها حق را کتمان میکنند در حالی که میدانند:
وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِم وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ … * وَ لَئن أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ بِكل ءَايَةٍ مَّا تَبِعُواْ … * الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُم وَ إِنَّ فَرِيقًا مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُون (بقره:۱۴۶)
- خداوند در این آیه اظهار میکند افرادی که غیر از خدا معبود دیگری گرفتهاند بر کار خود دلیل و برهان روشنی ندارند (و تنها از هوا و هوس خود پیروی میکنند)
وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (المؤمنون : ۱۱۷)
- این آیه نیز صراحتا اظهار کرده که حق را با باطل نیامیزید در حالی که میدانید:
وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (البقرة : ۴۲)
- اهل کتاب بعد از اینکه علم به اشتباه خویش داشتند در کتابشان اختلاف کردند:
إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ (آلعمران : ۱۹)
- گروهی از اهل کتاب کلام الهی را میشنوند و بعد از اینکه آن را تعقل کرده تحریفش میکنند، در حالی که به این مطلب علم دارند:
أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (البقرة : ۷۵)
- خداوند در آیات زیر تبعیت از ظن و عمل بر اساس آن را به منکران و افرادی که با آئین اسلام مقابله کردند نسبت میدهد، همان کسانی که طبق مقدمه پیشین مخاطبین دین بودند و حجت بالغه الهی در مورد آنها محقق شده و جای هیچ بهانهای برایشان باقی نماند. (همچنین در این مقدمه به دنبال اثبات یقین و علم کافر به اشتباه و کج روی خویش از سیاق آیات هستیم)
- خداوند متعال در مقام احتجاج با کفار، آیات و بینات بسیار روشنی برای اثبات حقانیت مسیر الهی و تبیین ضلالت و بی اساسی کفر ذکر و با آنها اتمام حجت میکند، در ادامهی آیه به آنها نسبت تبعیت از ظن و گمان داده میشود در حالی که با این آیات روشنگر حقیقت برای کفار نمایان شده بود:
… وَ مَا يَتَّبِعُ أَكْثرَُهُمْ إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنىِ مِنَ الحَْق شَيًْا إِنَّ اللَّهَ عَلِيم بِمَا يَفْعَلُون (یونس:۳۶)
ادامه آیه احتمال اینکه کفار متوجه حق نشده و به همین خاطر انکار میکردند را منتفی کرده، به این صورت که آنها را به مبارزه دعوت میکند و درخواست میکند که اگر شک دارید یک سوره مانند قرآن بیاورید:
أَمْ يَقُولُونَ افْترََئه قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِين * بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يحُِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتهِِمْ تَأْوِيلُه كَذَالِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم فَانظُرْ كَيْفَ كاَنَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِين (یونس:۳۹)
خداوند در نهایت به پیامبر ص میفرماید که این مردمان به دنبال حقیقت نبوده (و از این رو انکار میکنند نه به خاطر اینکه علم ندارند)
وَ مِنهُْم مَّن يَسْتَمِعُونَ إِلَيْک أَ فَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كاَنُواْ لَا يَعْقِلُون (یونس:۴۲)
- در این آیات اظهار شده که اهل کتاب نسبت به نزول و حقانیت قرآن علم و یقین دارند و ای پیامبر اگر از اینچنین اشخاصی تبعیت کنی تو را از راه خدا گمراه میکنند و این اشخاص تنها از ظن تبعیت میکنند:
أَ فَغَيرَْ اللَّهِ أَبْتَغِى حَكَمًا وَ هُوَ الَّذِى أَنزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلًا وَ الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنزََّلٌ مِّن رَّبِّكَ بِالحَْق فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْترَِين * … وَ إِن تُطِعْ أَكْثرََ مَن فىِ الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّه إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يخَْرُصُون (انعام:۱۱۶)
شایسته است توجه داشته باشیم که در این آیه و مشابهات آن (الأنعام : ۱۴۸، يونس : ۶۶)، ظن همردیف خرص آورده شده و به کفار و منکرین نسبت ظن و خرص داده شده است، این واژه در لغت به معنای پندار و تخمین آمده است و این دو واژه نزد عرف و عقلا بار منفی داشته و منظور از آن بنا نهادن بر احتمالات ضعیفی است که عقلا به هیچ وجه اهمیتی برایشان قائل نیستند و هیچ امری را بر آن اساس اثبات نمیکنند.
- مطابق آیه مشرکین اینچنین استدلال میکردند که اگر خداوند میخواست ما و پدرانمان مشرک نمیشدیم و چیزی را حرام نمیکردیم، مشخص است که این مطلب مغلطه و پندار خامی بود که خود آنها نیز قبول نداشتند، آیا میتوان قبول کرد دین الهی که برترین ادله و حجتها را دارد نتوانسته بود این مسئله بی اساس و مضحک را برای مشرکین حل و فصل کرده و آنها را قانع کند؟ این در حالی است که در انتهای آیات به بالغ و کامل بودن حجت الهی تأکید شده است. خداوند متعال در ادامه آیه بیان میفرمایند که آنها تنها از ظن تبعیت کرده و گمانه زنی میکنند:
سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشرَْكُواْ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشرَْكْنَا وَ لَا ءَابَاؤُنَا وَ لَا حَرَّمْنَا مِن شىَْء كَذَالِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتىَ ذَاقُواْ بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَكُم مِّنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تخَْرُصُون * قُلْ فَلله الحُْجَّةُ الْبَالِغَة فَلَوْ شَاءَ لَهَدَئكُمْ أَجْمَعِين (انعام ۱۴۹)
- خداوند متعال خطاب به مشرکین بیان میفرمایند که بتهای بی ارزشتان تنها یک سری اسماء و نامها حمل میکنند که از نزد خودتان نام گذاری کرده اید و دلیلی از نزد خدا بر آن نیامده، در ادامه آیه تصریح شده که برایشان هدایت و بینه فرستاده شد اما آنها تنها از ظن و هوا و هوسشان تبعیت کردند:
إِنْ هِىَ إِلَّا أَسمَْاءٌ سمََّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكمُ مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بهَِا مِن سُلْطَان إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُس وَ لَقَدْ جَاءَهُم مِّن رَّبهِِّمُ الهُْدَی (نجم ۲۳)
در ادامه همچنین به کفار که ملائکه را مؤنث میشمردند نسبت تبعیت از ظن داده شده و مشخص است که این اشخاص هیچ دلیل و مدرکی نداشته اند، بلکه حتی به خلاف سخن خودشان به جهت حجت جلیه الهی یقین داشتند:
إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ لَيُسَمُّونَ المَْلَئكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنثىَ* وَ مَا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْم إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّن وَ إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنىِ مِنَ الحَْق شَيًْا (۲۸ نجم)
- با اینکه نشانه های روشنی بر معاد و قیامت آمده بود و کفار نیز به آنها عالم بودند، اما باز هم صریحا آن را انکار میکرده و زیر بار نمیرفتد، خداوند متعال در آیه زیر میفرماید آنها تنها ظن و گمان به این مسائل دارند:
وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ (الجاثية : ۲۴)
- در آیه زیر نیز این نسبت به کفار داده شده است، از این جهت که ایشان با وجود بینات، خلقت زمین و آسمان را باطل میشمردند:
وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ (ص : ۲۷)
ثابت شد که خداوند حجت خویش را به بهترین شکل و از راه های مختلف محقق ساخت و منکرین و کفار نیز از روی علم مخالفت میکردند، از طرف دیگر نیز قرآن همین انسانها را به پیروی از ظن محکوم میکند، بنابراین روشن میشود که مقصود ظن منطقی نیست، زیرا ظن منطقی به مطلبی با علم به خلاف آن قابل جمع نیست و نمیتوان ادعا کرد این افراد با وجود یقین و علمی که از حجت بالغه الهی نسبت به حقانیت پیامبر و دین الهی به دست آورده بودند باز هم به ناحقی و باطل بودن این دین ظن داشتند! بلکه منظور از این تصدیق و ظنی که داشتند، پندارها و گمانها و خیالهای خام و بی اساسی بود که برای رسیدن به هوا و هوس و امیال نفسانی به آنها تمسک میکردند و خود و دیگران را فریب میدادند، شاهد این مدعا آیاتی است که تبعیت از هوا و هوس را به کسانی که از ظن تبعیت میکند نسبت میدهد، خداوند در این دسته از آیات، پیروی از هوا و هوس را در کنار پیروی از ظن به کفار و منکرین نسبت میدهد، این بدان معناست که این اشخاص نه به خاطر مشکلات عقیدتی، بلکه به خاطر رسیدن به امیال و خواستههایشان دست به دامان گمانها و پندارهای بی اساسشان شدهاند که همان ظن است:
مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بهَِا مِن سُلْطَان إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُس وَ لَقَدْ جَاءَهُم مِّن رَّبهِِّمُ الهُْدَی (نجم:۲۳)
إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تخَْرُصُون (۱۴۸) قُلْ فَلله الحُْجَّةُ الْبَالِغَةُ ة وْ شَاءَ لَهَدَئكُمْ أَجْمَعِين *… و. تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا …(انعام:۱۵۰)
فَلَمَّا جَاءَتهُْمْ ءَايَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُواْ هَاذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ * وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدين (النمل:۱۴)
توجه برخی از معاصرین به این مساله
در لابه لای تحقیقات متوجه شدیم که جناب آقای مکارم در تفسیر نمونه به صورت مختصر به این واقعیت اشاره کردهاند:
(وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً). بدون شك اين قسم از ظن (گمانهايى كه معقول و موجه است و غالبا مطابق واقع و مبناى كار عقلا در زندگى روزمره مىباشد) داخل در اين آيات نيست، و شواهد فراوانى در خود اين آيات بر اين معنی (گمانهاى بى پايه ای كه طبق تعبيرات آيات قبل همرديف «هواى نفس و اوهام و خرافات» است) وجود دارد، و به تعبير ديگر قسم دوم در حقيقت يك نوع علم عرفى است نه گمان، بنا بر اين كسانى كه با اين آيه (إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً) و مانند آن براى نفى حجيت «ظن» به طور كلى استدلال كردهاند قابل قبول نيست.[۳۲]
همچنین متوجه شدیم که حضرت آیت الله سبحانی در درس خارج خویش، کوتاه و گذرا اشاره کردهاند که مقصود از ظن در آیات ناهیه حدس و تخمین است و مقصود از علم نیز علم عرفی است:
وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (انعام،۱۱۶) ظن در اينجا به معنای اعتقاد يقينی و اطمينان نيست بلکه به معنای سخن بی پايه است. ظن در اينجا هم ترجيح احدالطرفين نيست، يعنی ظن منطقی نيست ظنونی است که بر پايهی خرص است و اين چه ارتباطی به خبر واحد دارد که ثقهای که اهل دقت است آن را نقل میکند. ما اين جواب را از روش تفسير موضوعی به دست آوردهایم. بقی الکلام در آيهی سورهی مبارکهی اسراء يعنی لاتفف ما ليس لک به علم. پاسخ ما به استدلال به اين آيه اين است که علم در اينجا علم فلسفی و يقين فلسفی نيست، بلکه مراد علم عرفی است يعنی حجت.[۳۳]
شایان توجه است که اولا آقای مکارم تنها در آیه «ان الظن» به جهت وضوح قرائن و سیاق روشنش این مطلب را متوجه شده و دیگر آیات معرفتی را اینچنین بررسی نکرده است، آقای سبحانی نیز به جهت توجه به سیاق، این بحث را به آیات علم نیز گسترش داده است، بررسی در این سطح برای اثبات چنین مبحث مهم و اساسی کافی نبوده و مناقشه برانگیز است و اشکالات زیادی حول آن وجود دارد، در مقابل، نوشتار کنونی با تبیین روش دین در تخاطب و تحلیل معنای عرفی و عقلائی این واژگان و مباحثی که حول آنها صورت پذیرفته این نتیجه را به صورت کامل و وافی پرورش داده و جای شک و شبههای حول مسئله باقی نگذاشته است، از این رو سیاق آیات و روایات دلیل اصلی ما نیست و تنها به عنوان مؤید استفاده شده است، تحلیل عقلی و دلائل اراده شده موجب گسترش این تحلیل در سطح تمامی آیات و روایات معرفت شده و همچنین نتایج بسیار مهم دیگری مطابق آن در ادامه گرفته میشود که توجه به آنها موجب جهش و حرکت بزرگی در علم اصول میشود.
روایات ظن
روایات نیز به روشنی بر این معنا از ظن دلالت میکنند:
- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِيَّاكُمْ وَ الظَّنَّ فَإِنَّ الظَّنَّ أَكْذَبُ الْكَذِب[۳۴] عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ إِيَّاكُمْ وَ الظَّنَّ فَإِنَّهُ أَكْذَبُ الْحَدِيثِ [۳۵]
ادبیات سنگین اینگونه روایات مانع از آن است که بتوان آن را ناظر به ظنون قوی عقلایی دانست، زیرا در این روایات ظن به عنوان بزرگترین کذب و دروغیترین سخن خوانده شده و از طرف دیگر اکثر معرفتهایی که زندگی انسان بر اساس آن اداره میشود ظن منطقی است، با این حال چگونه میتوان گفت که مراد، نهی از چیزی است که شامل اساسیترین و حیاتیترین معرفتهای ما میشود؟ کتاب «النهایه فی غریب» نیز این سخن را تأیید میکند، این کتاب صراحتا اظهار داشته که منظور از ظن در این روایت شک است:
«إيّاكم و الظَّنّ، فإنّ الظَّنّ أكذب الحديث» أراد الشكّ يعرض لك في الشّيء فتحقّقه و تحكم به. [۳۶]
فَإِنَّ الشُّكُوكَ وَ الظُّنُونَ لَوَاقِحُ الْفِتَنِ وَ مُكَدِّرَةٌ لِصَفْوِ الْمَنَائِحِ وَ الْمِنَن [۳۷]
شك و ترديدها و گمانها فتنه انگيز و تيره كننده عطاها و بخششهاى زلال و صافى است
در حدیث بالا شکوک و ظنون فتنه انگیز و تیره کننده عطایا و بخششهای الهی شمرده شده.۱
امام سجاد ع اولا ظن را هم ردیف شک آورده و برای هر دوی آنها صفات مشترکی شمرده است و ثانیا مشخص است که ملاک فتنه انگیزی و … همان پندارها و خیالهای بی اساس است نه ظنون قوی که تقریبا تمامیتهای درجه یک و پرکاربرد ما را شامل میشود. در اینباره روایات زیادی موجود است که از باب اختصار به همین مقدار بسنده میکنیم.
دیگر استعمالات ظن
ظن در قرآن و روایات معانی دیگری نیز دارد، اما به جهت اینکه مربوط به بحث ما نیست به صورت گذرا و خلاصه به آنها اشاره میکنیم:
- یقین: همانطور که مفسرین نیز اذعان کردهاند ظن در برخی آیات به معنای علم و یقین آمده است
البقرة : ۴۶ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُون البقرة : ۲۴۹ قالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرينَ
- ترجیحات عقلائی و واقعی: مراد از ظن در برخی استعمالات قرآنی ترجیحی است که منشأ عقلائی داشته و بر اساس واقعیات خارجی است مانند آیه ذیل:
البقرة : ۲۳۰ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقيما حُدُودَ اللَّهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ
ساختار و نظام آیات علم و ظن
تبیین شد که مقصود از علم در آیات و روایات، معرفتی است که نزد عقلا دلیل واقع شود و ظن نیز غالبا به اعتقاد ضعیفی اطلاق میشود که قابل اعتنا نیست، بنابراین آیاتی که دلالت بر حجیت معرفت خاصی میکنند، عبارت اخرای آیات تبعیت از علم و نهی از تبعیت ظن هستند و در واقع مصادیق آن را مشخص میکنند، زیرا این موارد ابتدائا جزء دایره علم بوده و آیاتی که دلالت بر تبعیت علم دارند مستقیما به همین موارد امر کردهاند، نه اینکه این دسته از آیات مخصص آیات علم و ظن باشند، به این صورت که اولا از دایره علم خارج باشند و به جهت اقامه دلیل علمی تخصیص بخورند، این سخن همچنین در مورد دیگر ادله عقلائی تکرار میشود، یعنی مثلا ظواهر نیز ابتدائا جزو دایره علم محسوب شده و آیه دلالت بر تبعیت از آن میکند و تخصیص و مشابهات آن بی معناست.
در مباحث علمی شروع ناصحیح تبعات زیادی را به دنبال دارد و هرگاه مبحثی طبق روال عادی و صحیح پیش نرود مسائل به صورت کاذب ازدیاد پیدا کرده و باعث تورم و بدفهمی مطالب میشود؛ به علت اینکه علم و ظن در این آیات به معنای منطقی آنان اخذ شده، بحث آیات گرهها و پیچهای بی موردی پیدا کرده و اصولیین برای حل آنها مجبور به دامن زدن به مسائل بحث برانگیزی شدهاند که در حول آن نقض و ابرامهای شدیدی صورت پذیرفته و عملا منجر به تورم مطالب و گاها بدفهمی های فاحشی شده است، مثلا در بحث خبر واحد آیه مربوط را تخصیص از «ان الظن لا یغنی من الحق شیئا» دانستهاند، این شروعِ اشتباه موجب شد مباحثی کاذب حول مسئله به وجود آید، مثلا مرحوم نائینی میفرمایند لسان آیه «ان الظن» آبی از تخصیص است و از این رو دست به دامان تعبد زده و آیه جواز عمل به خبر را حاکم بر این دلیل قلمداد میکند، به این معنا که شارع خبر واحد را علم حساب کرده (نه اینکه در واقع علم باشد)، و در بدفهمی آیات همین بس که امثال ایشان دلالت آیه را تعبدی محسوب کرده و منکر معنای عقلائی و عرفی آن میشوند، فهم عرفی که دین الهی بر آن اساس نازل شده و تمامی رسل و انبیاء بر اساس آن تفاهم میکردند! در ادامه مرحوم امام«ره» نیز این جواب را با دلائلی رد میکنند و بحث مفصلی شکل میگیرد که با موشکافیهای عقلی و فلسفی زیادی به آن پرداخته و با نقض و ابرامهای بسیاری ذهن هر خواننده و دانشپژوهی را مختل و از معنایی که قرآن بر اساس آن نازل شده دور میکند، این نوع بررسیها باعث فاصله میان فهم ما و دین، و تورط در مسیری است که به بدفهمیها و تحلیلهای بسیار اشتباه و منحرفی در کل دین میانجامد.
ملاک عمل به معرفت از دیدگاه آیات و روایات
آیات و روایات در بسیاری از موارد بهترین دلیل و ملاک ما در مباحث علمی هستند و رجوع به آنها در تمامی مباحث الزامی است، اصولیون نیز به همین منوال عمل کرده و در مبحث قطع و ظن بهترین دلیل و مبنای خود را آیات و روایات میشمرند، بنابراین تفسیر از علم و ظن مشخص میشود که تمامی آیات و روایات ملاک عمل به معرفت را علم عقلائی قرار دادهاند و هر چیزی که علم عقلائی باشد ضرورتا مقصود آیات و روایات بیشماری است که به تبعیت از آن امر کردهاند، در نتیجه مواردی همچون خبر ثقه، ظواهر، بناهای عقلائی و سخن خبره حجت بوده و مقصود شارع هستند.
آیا تا به حال اندیشیدهایم که چرا رسول ص و ائمه ملاک عمل ما را تصریحا و با وضوح بیان نکردهاند، چرا آنها مسئلهی به این مهمی را رها کرده تا ما مجبور باشیم تمامی جوانی و بهترین ساعات و لحظات عمر خویش را تنها برای اثبات حجیت مسائلی همچون خبر ثقه و ظواهر و بناهای عقلائی و … صرف کنیم و در آخر نیز با اختلافات و آراء بسیاری مواجه شویم؟ در حالی که میتوان گفت مهمترین و اساسیترین مسئله همین مورد است، آیا حتی نباید در این شیوه بررسی و تحلیل خودمان شک کنیم؟ آیا میتوان قبول کرد حافظان و نگهبانان دینی ما را به حال خود واگذاشته و ما برای اثبات حجت خبر واحد مجبور باشیم از گوشه و کنار آیات و از لوازم بسیار بعید و مناقشه انگیز آنها به حجت پی ببریم در حالی که بدون خبر ثقه دین منحل میشود؟ اما واقعیت غیر از این است و اگر ما توجه به نحوه تخاطب و ادبیات دین داشته باشیم این مسائل به راحتی برای ما قابل درک و حل میشود، در موضوعِ بحث ما نیز با دیدگاه ارائه شده روشن میشود که دین به چه سادگی و رسائی ملاک عمل ما را مشخص ساخته است، اما اینگونه بررسی ادله که در روش موجود رایج است مغایرت ما و دین را به خوبی نشان میدهد، به علاوه اینکه چه بسیار استعدادها در این میان به خاطر اینگونه مسائل صرفا ذهنی و انتزاعی تلف شده و بعد از سالهای متمادی احساس میکنند که از حیث عملی هیچ ترقی نکرده و هنوز چند قاعده ساده عقلائی را هم به خوبی یاد نگرفتهاند و فهم دینی آنها نیز هیچ رشدی نکرده بلکه در مواردی به علت دقتها و بررسیهای اشتباه از اول نیز بدتر شده است!
تأملی در دلیل عقل و اجماع
در دلیل اجماع ادعا شده که تمامی انسانها اعم از عالم و غیر عالم اتفاق دارند که نباید به چیزی عمل کرد که علم خالص و صد درصدی به آن نداریم، هرچند احتمال خطای آن بسیار کوچک باشد! دلیل عقل نیز به این صورت مطرح شد که عقلا تکلیف کردن عبدی که علم منطقی و خالص به مسئله ای را ندارد قبیح میشمرند!
رد این دو دلیل احتیاج به نقض و ابرام ندارد، بلکه از تبیین آنها نقضشان حاصل میشود! زیرا ما از طرفی قائلیم که عقلا مقصود از علم را چیزی غیر از علم منطقی میدانند و به معرفتی علم اطلاق میکنند که دلالتش مقبول بوده و به احتمالات خلاف آن توجه نشود، از طرف دیگر میگویم که عقلا عمل کردن بر اساس علم عرفی را قبیح میشمرند، زیرا علم عرفی از مصادیق ظن است، حال چگونه میشود که عقلا در زندگی خویش به خاطر اقتضای عالم به احتمالات خطا توجهی نکنند و علم عرفی را دلیل و معیار عمل بدانند و از طرف دیگر مولایی که عبدش را به خاطر زیر پا گذاشتن این دلیل و معیار تنبیه میکند تقبیح کنند! حتی کار به جایی رسیده که بر این مطلب ادعای اجماع کرده و آن را به تمامی انسانها نسبت میدهیم!
همچنین با مباحث مذکور روشن میشود که تمسک به آیه افتراء نیز برای اثبات این اصل بی معناست، زیرا افترا از نگاه عقلا که مخاطبین سنت هستند تنها در صورتی است که فرد از معارف عقلائی تجاوز کرده و بدون دلیل عقلائی چیزی را نسبت دهد، اما کسی که بر اساس علم عرفی و با سند و مدرک عقلائی چیزی را اثبات کند به هیچ وجه ذم نشده و نسبت افترا به او داده نمیشود.
در نهایت تمامی ادله مرحوم شیخ برای اثبات اصالت عدم حجیت ظن رد شدند و برای اثبات این اصل به هیچ یک از این ادله نمیتوان تمسک کرد! البته میتوان دلیل عقلی معتبری برای اثبات این اصل اقامه کرد که از موضوع مقاله خارج است.
نتیجه گیری
برخی از نتایج به دست آمده از نوشتار کنونی از این قرارند:
- علم و ظن در کلام اصولیین به معنای منطقی آنها گرفته شده، یعنی حالتی که هیچ احتمالی بر خلاف نبوده و حالتی که دو طرف مساوی باشند.
- علم در قرآن و رویات به معنای معارف عقلایی گرفته شده که نوعا در زندگی خارجی بهتر از آنها وجود ندارد
- اصطلاح ظن در دین معادل شک استفاده شده و منظور از آن حالتی است که شخص متحیر بوده و دلیل عقلایی بر هیچ یک از اطراف نداشته باشد
- امثال آیه نبأ مخصص نبوده و بلکه مصداق آیات تبعیت از علم و ظن می باشند
- هیچ یک از این آیات در مقام اثبات حجیت و عدم حجیت علم و ظن رایج در علم اصول نمی باشند
- تمامی آیات و رویات علم و ظن بهترین دلیل بر اثبات حجیت ادله عقلائی از جمله خبر ثقه و ظواهر و قول لغوی و … می باشند
- به علاوه ادله قرآنی و روایی شیخ ره، دلیل عقل و اجماع ارائه شده نیز بر اثبات اصالت عدم حجیت ظن قابل قبول نیست، هرچند که این مطلب یکی از اصول عقلی است و ادله ی دیگری می توان برای اثبات آن اقامه کرد
فهرست منابع
- ابن منظور، ابو الفضل، جمال الدين، محمد بن مكرم، لسان العرب، ۱۵ جلد، دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع – دار صادر، بيروت – لبنان، سوم، ۱۴۱۴
- ابو الحسين، احمد بن فارس بن زكريا، معجم مقائيس اللغة، ۶ جلد، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، قم – ايران، اول، ۱۴۰۴ ه ق
- اصفهانى، حسين بن محمد راغب، مفردات ألفاظ القرآن، در يك جلد، دار العلم – الدار الشامية، لبنان – سوريه، اول، ۱۴۱۲ ه ق
- اصفهانى، مجلسى دوم، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار، ۲۶ جلد، مؤسسة الطبع و النشر، بيروت – لبنان، اول، ۱۴۱۰ ه ق
- امام خمينى، تهذيب الأصول، ۳ جلد، انتشارات اسماعيليان، ۱۳۸۲ هجرى قمرى
- جزرى، ابن اثير، مبارك بن محمد، النهاية في غريب الحديث و الأثر، ۵ جلد، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم – ايران، اول، ه ق
- جوهرى، اسماعيل بن حماد، الصحاح – تاج اللغة و صحاح العربية، ۶ جلد، دار العلم للملايين، بيروت – لبنان، اول، ۱۴۱۰ ه ق
- حميرى، نشوان بن سعيد، شمس العلوم و دواء كلام العرب من الكلوم، ۱۲ جلد، دار الفكر المعاصر، بيروت – لبنان، اول، ۱۴۲۰ ه ق
- سيد فيروزآبادى، عناية الأصول، ۶ جلد، انتشارات فيروزآبادى-قم، ۱۴۰۰ هجرى قمرى
- سيد محمد باقر صدر، مباحث الأصول، ۳ جلد، مقرّر، ۱۴۰۸ هجرى قمرى
- سيد محمد تقى حكيم، الأصول العامة، ۱ جلد، المجمع العالمي لأهل البيت «ع»، ۱۴۱۸ هجرى قمرى
- شيخ انصارى، فرائد الأصول، ۲ جلد، دفتر انتشارات اسلامى
- صاحب بن عباد، كافى الكفاة، اسماعيل بن عباد، المحيط في اللغة، ۱۰ جلد، عالم الكتاب، بيروت – لبنان، اول، ۱۴۱۴ ه ق
- طبرسى فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، انتشارات ناصر خسرو – تهران، چاپ سوم، ۱۳۷۲ ش.
- طريحى، فخر الدين، مجمع البحرين، ۶ جلد، كتابفروشى مرتضوى، تهران – ايران، سوم، ۱۴۱۶ ه ق
- عاملى، حرّ، محمد بن حسن، وسائل الشيعة، ۲۹ جلد، مؤسسه آل البيت عليهم السلام، قم – ايران، اول، ۱۴۰۹ ه ق
- فراهيدى، خليل بن احمد، كتاب العين، ۸ جلد، نشر هجرت، قم – ايران، دوم، ۱۴۱۰ ه ق
- فيومى، احمد بن محمد مقرى، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، در يك جلد، منشورات دار الرضي، قم – ايران، اول، ه ق
- محقق خراسانى، كفاية الأصول، ۱ جلد، مؤسسه آل البيت «ع»، ۱۴۰۹ هجرى قمرى
- محمد حسين روحانى، منتقى الأصول، ۷ جلد، چاپخانه امير، ۱۴۱۳ هجرى قمرى
- محمد حسين نائينى، أجود التقريرات، ۲ جلد، انتشارات مصطفوى- قم، ۱۳۶۸ هجرى شمسى
- محمد حسين نائينى، فوائد الأصول، ۴ جلد، دفتر انتشارات اسلامى، ۱۴۱۷ هجرى قمرى
- مكارم شيرازى ناصر، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلامية – تهران، چاپ اول، ۱۳۷۴ ش.
- موسوى تبريزى، أوثق الوسائل، ۱ جلد، انتشارات كتبى نجفى-قم، ۱۳۶۹ هجرى شمسى
- نورى، محدث، ميرزا حسين، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ۱۸ جلد، مؤسسه آل البيت عليهم السلام، بيروت – لبنان، اول، ۱۴۰۸ ه ق
[۱] فرائدالأصول، ج ۱، صفحه ۲
[۲] فرائدالأصول، ج ۱، صفحه ۴۹
[۳] عنايةالأصول، ج ۳، صفحه ۱۰۸
[۴] أوثقالوسائل، صفحه ۷۴
[۵] كفايةالأصول، صفحه ۳۰۳
[۶] كفايةالأصول، صفحه ۲۹۵
[۷] فوائدالأصولللنائينی ج ۲ ۵۵۹
[۸] أجودالتقريرات، ج ۲، صفحه ۱۰۲
[۹] تهذيبالأصول، ج ۲، صفحه ۱۷۳
[۱۰] مصباحالأصول، ج ۲، صفحه ۱۵۱
[۱۱] الأصولالعامة، النص، صفحه ۲۹
[۱۲] مباحثالأصول، ج ۲، صفحه ۳۳۹
[۱۳] منتقىالأصول، ج ۴، صفحه ۳۰۱
[۱۴] فرائدالأصول، ج ۱، صفحه ۴۹
[۱۵] أوثقالوسائل ۷۴
[۱۶] فرائدالأصول، ج ۱، صفحه ۴۹
[۱۷] هود : ۱۱۹
[۱۸] التوبة : ۱۲۸
[۱۹] كتاب العين؛ ج۲، ص: ۱۵۲- ۳۹۰- معجم مقائيس اللغة؛ ج۴، ص: ۱۰۹- معجم مقائيس اللغة؛ ج۱، ص: ۴۸۹- لسان العرب؛ ج۱۲، ص: ۴۱۶- لسان العرب؛ ج۱۱، ص: ۱۲۹- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي؛ ج۲، ص: ۴۲۷- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي؛ ج۲، ص: ۱۱۳- الصحاح – تاج اللغة و صحاح العربية؛ ج۵، ص: ۱۹۹۰- الصحاح – تاج اللغة و صحاح العربية؛ ج۴، ص: ۱۶۶۳
[۲۰] المحيط في اللغة؛ ج۶، ص: ۳۶
[۲۱] مجمع البحرين؛ ج۶، ص: ۳۳۱ – كتاب العين؛ ج۵، ص: ۲۷۰ – كتاب العين؛ ج۵، ص: ۲۲۰- المحيط في اللغة؛ ج۶، ص: ۱۲۱- المحيط في اللغة؛ ج۶، ص: ۳۶- الصحاح – تاج اللغة و صحاح العربية؛ ج۴، ص: ۱۵۹۴- الصحاح – تاج اللغة و صحاح العربية؛ ج۶، ص: ۲۲۱۹- معجم مقائيس اللغة؛ ج۳، ص: ۱۷۳- معجم مقائيس اللغة؛ ج۶، ص: ۱۵۷- لسان العرب؛ ج۱۰، ص: ۴۵۱- لسان العرب؛ ج۱۳، ص: ۴۵۷
[۲۲] مجمع البحرين، ج۶، ص: ۱۲۱
[۲۳] مفردات ألفاظ القرآن؛ ص: ۵۸۰
[۲۴] مفردات ألفاظ القرآن؛ ص: ۴۶۱
[۲۵] مجمع البحرين، ج۶، ص: ۱۲۱
[۲۶] الكافی ۱ ۴۲
[۲۷] الكافی ۱ ۲۶
[۲۸] تفسير القمي، ج۲، ص: ۱۹
[۲۹] المحيط في اللغة؛ ج۱۰، ص: ۱۲- الصحاح – تاج اللغة و صحاح العربية؛ ج۶، ص: ۲۱۶۰- معجم مقائيس اللغة؛ ج۳، ص: ۴۶۲- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي؛ ج۲، ص: ۳۸۶- لسان العرب؛ ج۱۳، ص: ۲۷۲- مجمع البحرين؛ ج۶، ص: ۲۷۹- شمس العلوم و دواء كلام العرب من الكلوم؛ ج۷، ص: ۴۲۱۷
[۳۰] الأنعام : ۱۴۹
[۳۱] مجمع البيان في تفسير القرآن، ج۴، ص: ۵۸۷
[۳۲] تفسير نمونه، ج۲۲، ص: ۵۳۰؛ همچنین در ج۸، ص: ۲۸۶ نیز به این مطلب اشاه شده.
[۳۳] درس خارج اصول حضرت آیت الله سبحانی ۸۸/۰۷/۲۶
[۳۴] وسائلالشيعة ۲۷ ۵۹
[۳۵] مستدركالوسائل ۹ ۱۴۷
[۳۶] النهاية في غريب الحديث و الأثر؛ ج۳، ص: ۱۶۲
[۳۷] بحارالأنوار ۹۱ ۱۴۷
این مطلب از مقاله آقای طغرلی کپی برداری شده با چه حقی آن رو به نام خودتون در اینجا گذاشتید ....
سلام
جناب احمد محقق همان آقای طغرلی هستند.