منو
خانه / علمی / یادداشت ها و مقالات علمی / شیوۀ استظهار مطالبات شارع، با نگاهی دوباره به بحث اوامر و نواهی
مقاله4

شیوۀ استظهار مطالبات شارع، با نگاهی دوباره به بحث اوامر و نواهی

نویسنده: مهدی برزگر(استاد و محقق مؤسسه فقاهت و تمدن سازی اسلامی)

ضرورت بحث

با وجود این که در علم اصول از مباحث الفاظ و بویژه اوامر و نواهی به طور مفصّل بحث شده، طلاب و دانش‌پژوهان در مراجعه به متون دینی، سرگشتگی و ناتوانی خود را به خوبی احساس می‌کنند و در مقام فهم مطالبات شارع، با چالش‌ها و ابهامات متعدّدی روبرو می‌شوند. پس از فحص و کاوش‌های لازم متوجّه می‌شویم که علّت اصلی این مساله دو چیز است:

  • شارع مقدّس در بیان مطالبات خویش تنها به الفاظ امر و نهی و صیغ آن دو اکتفا نکرده است، بلکه دایرۀ واژگانی شارع مانند عرف متداول، بسیار بیشتر و گسترده‌تر است. به عنوان مثال ما هم در قرآن کریم و هم در روایات می‌بینیم که از واژگانی مانند «ینبغی، لاینبغی، حق و باطل، کُتِبَ، فرض، علیکم و…» استفاده شده است، امّا در مباحث الفاظ اصول هیچ اثری از بررسی معانی این واژگان و بیان مقتضای آن‌‌ها دیده نمی‌شود.
  • در مورد الفاظ امر و نهی و صیغ آن دو نیز تنها به خود این کلمات و ظهور آن دو بسنده شده است بدون آن که به قرائن عامّه و عناصر مؤثّر در فهم مراد متکلّم توجهی شده باشد.

همین نکته ما را به تأمّل وامی‌دارد و جای خالی علمی به عنوان «ادبیّات دین» احساس می شود. آنچه در این علم باید مورد بررسی و مداقّه قرار گیرد عبارت است از مفاد و ظهور هر یک از امر و نهی با توجه به اقتضائات و فضاهای مختلف صدور آن دو، و نیز بیان الفاظ خاصّی که شارع مقدّس در هنگام صدور حکم الزامی (وجوبی یا تحریمی)  یا غیر الزامی (استحباب یا کراهت)  به کار می برد و بیان اقتضای اوّلیّه هر یک از آن الفاظ در صورت عدم قرینه.

اکنون به عنوان فتح باب در صددیم به حول و قوۀ الاهی بخش اوّلیّه این علم را که مفاد و ظهور امر و نهی است با نگاهی به روش مشهور و نقد و بررسی آن، تبیین کنیم. شایان ذکر است که نگارنده هرگز ادعا ندارد که تمام مطالبی که خواهد آمد، از اتقان و استحکام کامل برخوردار بوده و حرف آخر در این زمینه می‌باشد، بلکه هدف اصلی از طرح این مقاله این است که این اندیشه به عنوان یک ایده و فکر نو، در معرض دید و نقادی اهل فکر و نظر قرار گیرد، تا آن عزیزان با ارائه نکات مفیدتر و نظرات تکمیلی، به پختگی هر چه بیشتر این بحث کمک کنند، بلکه توانسته باشیم با مساعدت و همفکری، یک قدم کاروان علم را جلو ببریم.

روش مشهور

روش مشهور همچنان که از کتب و عبارات ایشان مشهود است، مبتنی بر اکتفا به استظهار  صیغ امر و نهی است و قرائن عامه و اقتضائیات خاصّی را که در فهم مراد متکلّم تأثیر بسزایی دارند لحاظ نمی‌کنند. به عنوان مثال آخوند خراسانی در مبحث اول از فصل ثانی درباره معنای صیغه امر می‌فرماید:

چه بسا برای صیغه یک دسته معانی ذکر شود که در آن ها استعمال شده است و از جمله آن ها ترجی و تمنی و تهدید و انذار و اهانت و احتقار و تعجیز و تسخیر و… شمرده شده است. بدیهی است که صیغه در هیچ یک از این معانی استعمال نشده است بلکه فقط در انشای طلب به کار رفته است جز این که انگیزه بر این استمال همچنان که گاهی برانگیختن و تحریک به سوی مطلوب واقعی است گاهی نیز یکی از این امور است. نهایت چیزی که می‌توان ادعا کرد این است که صیغه وضع شده است برای انشای طلب زمانی که به انگیزه برانگیختن و تحریک باشد نه به انگیزه دیگر، پس انشای طلب با آن بعث حقیقی می‌باشد و انشای طلب با آن به غرض تهدید مجاز است و این غیر از استعمال آن در تهدید و غیره است.[۱]

و نیز در مبحث ثانی از همین فصل  درباره موضوع‌ٌله صیغه امر می‌فرماید:

بحث ثانی درباره این است که صیغه حقیقت در وجوب است یا در ندب یا در هد رو یا در معنای مشترک میان أن دو؟ چندین وجه بلکه چندین قول در مساله وجود دارد. به عقیده ما بعید نیست که هنگام استعمال بدون قرینه تبادر در وجوب داشته باشد. موید این سخن این است که در صورت مخالفت با آن به خاطر احتمال استحباب با اعتراف به این که این صیغه دلالتی بر آن ندارد، عذر آوردن صحیح نیست و پذیرفته نمی‌شود.[۲].

مرحوم مظفر نیز پس از آن که معنای صیغه را نسبه طلبیه یا نسبت بعثیه می گیرند، می فرمایند که ظهور در وجوب دارد و منشأ این ظهور را هم مانند منشأ ظهور مادۀ امر در وجوب، همان حکم عقل به لزوم اطاعت امر مولی می دانند.[۳]

آخوند خراسانی پس از آن که معنای صیغۀ امر را انشای طلب و آن را حقیقت در وجوب می دانند می گویند که صیغه امر ظهور در وجوب دارد و دلیل آن را اقتضای مقدمات حکمت می داند:

بله در آنجا که آمر در صدد بیان باشد اقتضای مقدمات حکمت حمل آن بر وجوب است زیرا ستحباب نیاز به مؤونه بیان تحدید و تقیید به عدم منع از ترک دارد بر خلاف وجوب که هیچ تحدید و تقییدی در طلب وجوبی نیست.[۴]

در باب نواهی نیز هر یک از مرحوم مظفر و آخوند آن را با بیانی مشابه آنچه در امر گذشت ظاهر در حرمت می‌دانند.

نقد و بررسی نظر مشهور

اشکال نقضی

ما در ابتدا با چند مثال نقض، وارد بحث می شویم، آنگاه به تفصیل راه حل و مبنای مورد نظر خویش را  تبیین می‌کنیم.

در برخی از آیات به اوامر صریحی برمی‌خوریم که هیچ قرینه‌ای بر استحباب و اذن در ترک برای آنها نداریم اما مشهور فقها هم قائل به وجوب نشده‌اند. مثلاً:

  • آیۀ شریفۀ « فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ »[۵]  صریح در امر به استعاذه هنگام تلاوت قرآن کریم است که بنا بر قول مشهور ظهور در وجوب دارد و در هیچ روایتی هم اذن در ترک داده نشده است، امّا در عین حال مشهور فقها  قائل به وجوب نشده اند[۶].
  • یا آیۀ شریفۀ « إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى‏ مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَكَ وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى‏ وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ »[۷]:  صریح در امر به  قرائت قرآن به قدر توان و نیز صریح در امر به  قرض الحسنه دادن به نیازمندان است و هیچ قرینه‌ای بر استحباب نیز در این باب نداریم، بلکه به قرینه جهاد ، نماز و زکات، دال بر وجوب است. اما در اینجا نیز مشهور فقها بر خلاف مبنای خود که می‌گویند صیغه امر ظهور در وجوب دارد، قائل به وجوب این دو عمل نشده‌اند و هر دو را مستحب دانسته‌اند[۸]. با این که در باب قرض الحسنه حتّی قرینه روایی بر وجوب هم داریم.[۹]

نکته شایان ذکر این که به باور ما در هر سه امر مذکور توجه به اقتضای قرآن می‌تواند قرینه‌ای بر رفع ابهام و  ارادۀ وجوب از این اوامر باشد. در ادامه اقتضای خاص قرآن را توضیح خواهیم داد.

  • و یا در این روایت دقت فرمایید:

أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَجُلٌ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع أَيْنَ يَتَوَضَّأُ الْغُرَبَاءُ قَالَ يَتَّقِي شُطُوطَ الْأَنْهَارِ وَ الطُّرُقَ النَّافِذَةَ وَ تَحْتَ الْأَشْجَارِ الْمُثْمِرَةِ وَ مَوَاضِعَ اللَّعْنِ فَقِيلَ لَهُ وَ أَيْنَ مَوَاضِعُ اللَّعْنِ قَالَ أَبْوَابُ الدُّورِ[۱۰].

این روایت را مشهور فقها برخلاف مبنای خود (ظهور نهی در حرمت) در باب مکروهات تخلّی مطرح کرده‌اند[۱۱]، حال آن که می‌توان با قدری دقت در اقتضای مأمورٌبه، حرمت تخلّی در مکان‌های مذکور را نتیجه گرفت و اساساً آن را از جمله اوامر ارشادی به حکم عقل دانست. زیرا بدیهی است که عقلا تغوط در مکان‌های مذکور را بسیار قبیح و مذموم می‌دانند و عقل نیز حکم به حرمت تخلی و تغوط در این مکان‌ها می‌کند.

اشکال حلی

با اندک دقتی متوجه می‌شویم که عقلا در محاورات خویش به همه چیزهای اطراف که تاثیری در فهم مرادات ایشان دارد توجه می‌کنند. امور و عناصر متعددی که هر کدام نقش قرینه را ایفا کرده و سبب زوال ابهامات و نقاط کور کلام می‌گردند. قرائنی از قبیل اقتضای شخصیت آمر، مامور، مامورٌبه و زمان و مکان و…. این قرائن البته جدا از قرائنی است که به صورت موردی در برداشت ما از یک روایت موثر است. مانند این که در روایتی امر به غسل جمعه شده است و در روایت دیگر اذن در ترک داده شده و ما روایت دوم را قرینه بر اراده استحباب از امر موجود در روایت اول می‌گیریم.

آن قرائن عامه یا اقتضائیات موجود در فضای محاوره گاهی در لابلای مباحث فقهی مورد توجه فقهای عظام نیز قرار گرفته است و آن بزرگان گاهی به این مطلب توجه داده‌اند، با این حال با تامل و دقت بیشتر روشن می‌شود که این قرائن را می‌توان به صورت نظام‌مند و کلی دسته‌بندی کرد تا به عنوان یک روش عمومی و منظم در مقام استنباط مورد استفاده قرار گیرد.

اصول کلی حاکم در قرائن تفسیر متن

۱-            اقتضای آمر

حقیقت این است که توجه به شخصیّت آمر یکی از عوامل بسیار مهمّ در فهم آسان مقاصد در محاورات عرفی است. گاه شأن آمر به خودی خود، اقتضای خاصی از الزام یا عدم الزام را دارد. به عنوان مثال اگر استفاده کننده از صیغه امر، عبد باشد دلالت اوّلیّه آن بر دعا و تمنّاست، زیرا شأن عبد جز این نیست، امّا اگر فرمانده یا سرکارگر باشد که در خطاب به زیردستانش امر و نهی می‌کند اقتضای اوّلیّه آن چیزی جز الزام نیست، مگر این که قرینه‌ای بر خلاف آن اقامه شود. همچنین اقتضای شفقت مادر، عدم ضرورت در امر را به دنبال دارد، زیرا مادران در اغلب موارد بسیاری از مسائل جزئی را نیز از فرزندانشان مطالبه می‌کنند برخلاف اقتضای پدر بودن که اغلب در مسائل مهمّ وارد می‌شوند و لذا اقتضای اولیه در اوامر و نواهی ایشان بر اراده لزوم است. ناگفته نماند که نکتۀ مذکور تا حدودی از دید مشهور اصولیون مخفی نمانده است و لذا ایشان در تحقق معنای امر «علوّ» را شرط دانسته‌اند. آخوند خراسانی می‌نویسد:

ظاهر این است که علو در معنای امر معتبر است. بنابراین طلب از ناحیه کسی که شانش پایین‌تر یا مساوی است امر به حساب نمی‌آید و اگر هم به آن امر گفته شود از باب مجاز است. همچنان که ظاهر است استعلاء در معنای امر معتبر نیست بنابراین طلب از عالی و شخص بلند مرتبه امر است ولو این که با تواضع بیان کند. اما احتمال این که یکی از این دو در معنای امر معتبر باشد ضعیف است و تقبیح کنندۀ سافل که با حالت استعلاء از شخص عالی چیزی را طلب کند و توبیخ او به این که «چرا به او امر کردی؟» فقط به خاطر استعلایش است نه به خاطر امر حقیقیِ پس از استعلاء. و اطلاق امر به طلب او فقط به خاطر اقتضای استعلایش است. در هر صورت برای اثبات مطلب ما همین کافی است که سلب امر از طلب سافل صحیح می‌باشد.[۱۲]

و نیز مرحوم مظفر فقط طلب از عالی به دانی را امر می‌داند و علوّ را در آمر معتبر می‌شمارد  ولو متظاهر به علوّ نباشد و طلب از دانی به عالی را «استدعاء» و طلب از مساوی به مساوی را «التماس» می‌نامد.[۱۳] از همین رو وقتی مرحوم مظفر به بحث ظهور صیغه در وجوب می‌رسند از همین اقتضا در اثبات مدعای خویش مدد می‌گیرند.[۱۴]

با این توضیح، باید این پرسش را پاسخ داد که واقعاً اقتضای شأن خداوند متعال و ربوبیّت او چیست؟ آیا اقتضای وجوب و حرمت را دارد؟

اقتضای اولیه در مطالبات شارع

به باور ما منزلت بی بدیل پروردگار متعال ملازم با اقتضای ضرورت در اوامر و نواهی او نیست، زیرا خدای متعال مالک و ربّ شفیق انسان‌هاست و تمام ابعاد وجودی ما را در همه مراحل کمال تربیت می‌کند و لذا مسائل جزئی و غیر ضروری را که نقشی در کمال ما داشته باشند بیان می‌کند. به عبارت دیگر خدای متعال انسان را از اسفل السافلین تا اعلی علّیّین و از نطفة امشاج تا قاب قوسین أو أدنی ربوبیّت می‌کند، و لذا قرآنِ او هم «عربیّ مبین[۱۵]» است هم «علیّ حکیم[۱۶]». او در کتاب آسمانی خود که کتاب هدایت بشر است، هم به جزئی‌ترین امور زندگی مانند لزوم در زدنِ فرزندان هنگام ورود به اتاق پدر و مادر پرداخته است[۱۷]، هم به عالی‌ترین حالات معنوی انسان اشاره کرده است[۱۸]. پس پروردگار متعال همچنان که برای یک انسان آلوده به گناه، برنامۀ توبه و حرکت در مسیر کمال دارد، برای یک عالم ربّانی هم برنامه کمال دارد و نیز برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز که در اوج قلّۀ کمالات انسانی است برنامه ترقّی دارد، زیرا او به بندگان خود عشق می‌ورزد و امکان رسیدن به هر گونه کمالی را برای آنان فراهم می‌فرماید و لذا از هیچ گونه راهنمایی برای اعتلای بیشتر آنان دریغ نمی‌کند[۱۹]. بنابراین شأن مالکیت و مولویّت و به تبع آن وجوب اطاعت برای پروردگار عالم محفوظ است، اما او چون به مقتضای ربوبیت مطلقه و کاملۀ خویش، همۀ آن چه را که در کمال ما ایفای نقش کند بیان می‌فرماید، مسائل جزیی و کم اهمیّت‌تر را هم مانند مسائل مهم‌تر بیان می‌کند، بلکه می‌توان گفت حجم مسائل جزئی و مطالبات غیر مهم بسیار بیشتر از مسائل مهم و اوامر الزامی خواهد بود.[۲۰]

از آن چه گذشت می‌توان نتیجه گرفت که خدای متعال شأنی همه جانبه دارد و نمی‌توان در مطالبات او اقتضای وجوب را به راحتی اثبات کرد. نتیجه گیری نهایی را به پایان بحث واگذار می‌کنیم.

اقتضای آمر در پیامبر و ائمه علیهم السلام

در فهم مطالبات پیامبر و اهل بیت علیهم السلام باید شأن معنوی-عرفانی و نیز شان اجتماعی آن بزرگواران را لحاظ کرد و الا ممکن است در تفسیر کلام ایشان دچار استبعادات و کج فهمی‌هایی شویم که ما را در روند فقاهت و مقام استنباط صحیح دچار مشکل می‌کند.

الف) شأن معنوی-عرفانی

پیامبر و اهل بیت به دلیل مقام والای معنوی و عرفانی که فوق تصوّر ماست، گاهی بر یک مسأله بشدّت تأکید کرده‌اند و کراراً آن را بیان نموده‌اند، با آن که عدم وجوب آن از دیگر روایات به دست می‌آید و حتّی از مسلّمات فقه است. در این گونه موارد توجّه به شأن معنوی-عرفانی آنان می‌تواند فهم ما را تصحیح کرده از استبعادات بی‌جا نجات دهد. به عنوان مثال درباره «نماز شب» از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است:

«وَ قَالَ النَّبِيُّ ص فِي وَصِيَّتِهِ لِعَلِيٍّ ع يَا عَلِيُّ عَلَيْكَ بِصَلَاةِ اللَّيْلِ وَ عَلَيْكَ بِصَلَاةِ اللَّيْلِ وَ عَلَيْكَ بِصَلَاةِ اللَّيْلِ»[۲۱]

در نگاه نخست به این روایت و بدون التفات به شأن آمر، دلالت روشنی در وجوب نماز شب دارد، ولیکن با توجه به شأن معنوی-عرفانی پیامبر و امیرالمؤنین حمل این روایت بر استحباب کار دشواری نیست، زیرا آن بزرگواران با آن که در اوج کمالات معنوی هستند، همچنان طالب کمالات بالاترند و روشن است که بدون تهجّد و نماز شب نمی‌توان به آن کمالات رسید. مؤیّد این برداشت، روایاتی است که کاملاً ظهور در استحباب نماز شب دارند مانند روایت زیر:

«عن أبي عبد الله ع قال صلاة الليل تحسن الوجه و تحسن الخلق و تطيب الريح و تدر الرزق و تقضي الدين و تذهب بالهم و تجلو البصر »[۲۲]

ب) شأن اجتماعی

در موارد عدیده‌ای بسیاری از بدفهمی‌های ما از روایات، ریشه در عدم توجّه به شأن و جایگاه اجتماعی پیامبر و اهل بیت علیهم السلام دارد. مراد از شأن اجتماعی این است که پیامبر و اهل بیت صرفاً یک شخص مسأله‌گو نبودند، بلکه کاملاً بیدار و فعّال در جامعه حضور داشته جریانات موجود را رصد و انحرافات را آشکار می‌کردند، به گونه‌ای که حتی مخالفان ایشان نیز متوجه این مسأله بودند. روایت زیر به خوبی گویای این شأن ائمه می‌باشد و استبعاد ما را نسبت به این حقیقت از بین می‌برد:

امام حسن عسکری علیه السلام از امام صادق علیه السلام در ضمن حدیثی طولانی نقل می‌کند که حقیقتا کسی که دنباله‌رو هوای نفسش باشد و از رای خود خشنود گردد مانند آن مردی است که شنیدم عده‌ای از مردم پایین دست از عامه او را بزرگ شمرده‌ و به عظمت توصیف می‌کنند. لذا دوست داشتم به گونه‌ای که مرا نشناسد او را ببینم. پس او را در حالی که عده زیادی از عوام الناس دورش جمع شده بودند دیدم. او همچنان در میان آنان بود تا این که از آنان جدا شد. من هم دنبالش کردم تا این که از کنار نانوایی گذشت و او را غافل کرد و از دکانش دو نان دزدید. پس من شگفت زده شدم ولی با خود گفتم شاید معامله کرده‌اند. سپس از کنار انار فروشی رد شد و او را هم غافل کرد و دو انار از او دزدید. من باز هم شگفت زده شدم ولی با خود گفتم شاید معامله کرده‌اند اما با خود گفتم پس چرا یواشکی برمی‌دارد. سپس همچنان دنبالش کردم تا این که از کنار بیماری گذشت و نان‌ها و انارها را مقابل او نهاد. سپس امام نزد او رفته از کارش پرسید. او گفت: احتمالاً تو جعفر بن محمد هستی. گفتم: بله. او به من گفت: شرافت نسب با وجود جهلت سودی به تو نمی‌رساند! من گفتم: به چه چیزی جاهلم. گفت: قول خدای تعالی که هر کس کار نیکی انجام دهد ده پاداش دارد و هر کس کار بدی انجام دهد یک عذاب می‌شود. وقتی من دو نان دزدیدم دو گناه کردم و وقتی دو انار دزدیدم دو گناه دیگر کردم پس جمعاً چهار گناه مرتکب شدم. اما زمانی که همه آنها را صدقه دادم چهل حسنه برایم نوشته شد. پس از چهل حسنه چهار گناه کم می‌شود و سی‌وشش حسنه برایم باقی می‌ماند!! پس من به او گفتم: مادرت به  عزایت بنشیند تو جاهل به کتاب خدایی. مگر سخن خدا را نشنیده‌ای که خداوند فقط از افراد با تقوا می‌پذیرد. تو وقتی که دو قرص نان را دزدیدی دو گناه کردی و زمانی که دو انار را دزدیدی دو گناه دیگر هم مرتکب شدی و زمانی که آنها را بدون اذن  به غیر مالکشان دادی چهار گناه به چهار گناه قبلی افزودی نه این که چهل حسنه را با چهار گناه مقایسه کنی. پس از این سخنان او چشمهایش را به من دوخته بود که من رفتم و رهایش کردم. سپس امام صادق فرمود: با این تاویل‌های قبیح و زشت است که گمراه می‌شوند و دیگران را هم گمراه می‌کنند.[۲۳]

در این روایت دو نکته قابل توجه است: اول این که امام صادق علیه السلام پس از شنیدن آوازه آن فرد در جستجوی او برمی‌آیند و بی‌اعتنا از کنار قضیه نمی‌گذرند زیرا وقتی متوجه شهرت و تاثیر گذاری او بر دیگران می‌شوند، در صدد احراز سلامت یا انحراف اندیشه‌های او برمی‌آیند تا اگر انحرافی در او باشد وی را متوجه خطایش کنند تا مبادا به دیگران سرایت کند. دوم این که وقتی امام در صدد سوال از او برمی‌آیند او متوجه شخصیت امام می‌شود و با این که سابقه آشنایی با امام نداشته است، امام را می‌شناسد. از همین جا  می‌توان به این نکته پی برد که شخصیت اجتماعی اهل بیت بر کسی پوشیده نبوده است و حتی مخالفان ایشان نیز از این نکته غافل نبوده‌اند.

از همین جا می‌توان فهمید که نباید تمامی اوامر و نواهی پیامبر و اهل بیت را بدون توجه به فضای اجتماع، حمل بر مطالبات و دستورات شرعی کرد. بلکه حضور اجتماعی ایشان کاملاً فعّال و پررنگ بوده و در بسیاری از مطالبات خویش قصد تطبیق یک امر کلّی بر مصادیق آن را داشته‌اند. به عنوان نمونه می‌توان روایات نهی از تعقّل در دین[۲۴] و روایات تعیین میزان کفّاره[۲۵] را مثال زد که جز با توجّه به شأن و جایگاه اجتماعی ایشان نمی‌توان به فهم درستی از این روایات رسید. همچنان که می‌بینیم مرحوم شیخ انصاری و مرحوم مظفر نیز روایات نهی از تعقّل در دین را که اخباریّون به آنها تمسّک می‌کردند، با توجه به همین نکته پاسخ می‌دهند، یعنی با توجه به شأن اجتماعی اهل بیت و جامعۀ زمان صدور این روایات، آنها را حمل بر عقول ظنّیه و قیاس می‌کنند[۲۶].

۲-اقتضای مأمورٌبه

مراد از اقتضای مامورٌبه این است که طبیعت و سرشت مأمورٌبه در غالب موارد گویای ارادۀ لزوم یا عدم لزوم می‌باشد و نیز تأثیر بسزایی در تشخیص کفایی و عینی، تعیینی و تخییری، فور و تراخی، تعبّدی و توصّلی، تکرار و عدم تکرار و… دارد. توضیح این مطلب را در چند بند تقدیم می‌کنیم:

الف)  برخی مسائل مانند جنگ، حدود ، قصاص و یا حق الناس، طبیعتشان به گونه‌ای است که فهم غیر الزام از آنها ممکن نیست، زیرا خیلی دور از ذهن است که شارع حدّی را مستحب یا مکروه کند یا این که براحتی از حقوق بندگان خود چشم بپوشد. امّا دستوراتی که مربوط به کیفیّات رفتارهای فردی ماست از قبیل آداب غذا خوردن، خوابیدن، لباس پوشیدن و… به گونه‌ای است که فهم الزام از آنها دشوار است، زیرا الزامی بودن تمام این دستورات، منجر به عسر و حرج می‌شود، به علاوه ارتکاز ذهنی ما این امور را اموری کوچک و غیر مهمّ می‌بیند، لذا اگر شارع از مطالبۀ آنها قصد الزام داشته باشد، باید آن را با صراحت بیان و قرینه بر ارادۀ لزوم نصب کند و در صورت عدم نصب قرینه، حمل بر عدم الزام می‌گردد که نمونۀ آن در روایت «حدّ غائط» گذشت. دقیقاً به همین دلیل در مواردی که عرف ممکن است امر یا نهیی را به خاطر تسامحات رفتاری خود جدّی نگیرد، امّا شارع آن را الزامی می‌داند، به ذکر عواقب اخرویِ سرپیچی از آن دستور می‌پردازد تا هم فهم مکلّفین را تصحیح کرده باشد، هم این که انگیزه آنان را در امتثال امر شارع بالا ببرد و از لحاظ تربیتی آنان را تشویق به عمل کند. به عنوان مثال شارع مقدّس ما را از «چشم چرانی» و «شوخی با نامحرم» برحذر داشته و نهی کرده است، امّا از آن جا که در برخی از عرف‌ها این گونه رفتارها شایع است و آن را قبیح نمی‌دانند، به علاوه نفس لذّت طلب آدمی مدام در پی یافتن راه فرار و رسیدن به لذّات خویش است، ممکن است این نهی شارع را جدّی نگرفته آن را حمل بر عدم الزام کند، به همین دلیل شارع مقدّس عواقب اخرویِ ارتکاب این گونه اعمال را با صراحت بیان می‌فرماید:

پیامبر اکرم فرمودند: کسی که در خانه همسایه‌اش نگاه کند و عورت مردی یا موی زنی یا چیزی از بدنش را ببیند حق است بر خداوند که او را با منافقینی که عورات زنان را در دنیا جستجو می‌کردند وارد آتش جنهم کند و از دنیا خارج نمی‌شود مگر این که خداوند رسوایش کند و در آخرت عورتش را برای مردم آشکار کند. و هر کس که چشمانش را با تماشای زنی از روی حرام پر کند خداوند در روز قیامت دو چشمش را با میخ ‌هایی از  آتش پر می‌کند و دو چشمش را در آتش می‌گیرد تا آن که میان مردم داوری کند، سپس فرمان می‌آید که او را در آتش بیندازند.[۲۷]

ب)  همچنین روشن است که وقتی جهاد رخ دهد، شرکت در آن واجب فوری است و تراخی معصیت است، اما استیفای دَین حقّی است شخصی و لذا شخص می‌تواند آن را به تأخیر اندازد. همچنان که در اوامر عرفی، اگر پدری به فرزند یا رئیسی به خادم خود امر کند «آب بیاور» می‌فهمد که او آب را برای همین الآن می‌خواهد و نباید به تأخیر بیفتد. یا این که پاسخ سلام فوری است زیرا طبیعت آن چنین اقتضایی دارد و در صورت تأخیر یا شخص عبور کرده و می‌گذرد یا شروع به سخن کرده و موضع سلام رد می‌شود. یا این که وجوب توبه فوری است، زیرا توبه به منظور پاکسازی روح از آلایش‌ گناهانی است که اگر پاک نشود عقوبت‌های اخروی دامن انسان را می‌گیرد و از آن جا که هیچ کس نمی‌داند تا چه زمان در قید حیات خواهد بود و فرصت توبه خواهد داشت، بر انسان واجب است که به مجرّد ارتکاب گناه اقدام به توبه کند و آن را تأخیر نیندازد. البته روشن است که نهی همیشه فوری است، زیرا نهی دلالت می‌کند که شخص منهیّ اجازه ارتکاب منهیّ‌ٌعنه را از زمان صدور نهی ندارد، لذا تأخیر در امتثال آن به معنای ایجاد منهیٌّ‌عنه در خارج و در حقیقت نافرمانی ناهی است، این تفاوت در اقتضای امر و نهی به تفاوت عقلی میان این دو برمی گردد.[۲۸] لذا با دقت در مفاد مأمورٌبه و تحلیل آن می‌توان  فور یا تراخی را در بسیاری از موارد تشخیص داد و از ابهام نجات یافت.

ج) برخی از اعمال به گونه‌ای هستند که صدور آن از همه یا ممکن نیست یا غیر حکیمانه است. مثلاً حضور در جنگ، امر به معروف و نهی از منکر، مسئولیت‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و تقریباً تمام رفتارهای برخاسته از اجتماعی بودن انسان به گونه‌ای هستند که میان افراد بشر تقسیم شده‌اند و طبیعتشان وجوب کفایی آنها را روشن می‌کند. امّا امور شخصی مانند خوراک و پوشاک و عبادات فردی و اموری از این دست، حتماً فردی هستند و کفایی بودنشان بی‌معناست.

نتیجه این که در اغلب موارد با توجه به طبیعت و سرشت مامورٌبه شناسایی اوصافی نظیر لزوم، فور، تراخی و… کاری است آسان و از آنجا که عناوین شرعی ناظر به زندگی مردم هستند، خارج از این اصل نبوده بلکه تابع آن است. با این حال ممکن است در مواردی گرچه نادر امر بر انسان مشتبه شود، لذا ضروری است که برای موارد مشکوک قواعدی را پایه ریزی کنیم.

قواعد حاکم در موارد مشکوک اوامر

ملاک در تشخیص معنای اصلی و فرعی، معنای زائد است. به این معنا که هر قسمی که معنای زائدی داشته باشد، نیازمند بیان جدایی است. بنا بر فرض عدم قرینه و بیان زائد، روشن است که معنای زائد ثابت نمی‌شود. البته این بر مبنای مشهور و روش متداول است، ولی ما معتقدیم که حتی در تأسیس قاعده برای موارد مشکوک نیز می‌توان در مواردی از اقتضائات مذکور بهره جست. باز هم تاکید می‌شود که این قواعد نباید در اولا و در مرحله نخست مورد استناد قرار گیرند به گونه‌ای که  بحث از ماهیت ماموربه در سایه قرار گیرد.

۱- واجب تعبدی و توصّلی

تعریف: واجبی که قصد عبادت و امتثال امر، شرط صحت آن باشد تعبدی و در غیر این صورت توصلی است. از این رو قصد قربت در واجبات توصلی موجب تعبدی شدن آن‌ها نمی‌گردد. زیرا قصد قربت در این اعمال شرط صحت نیست بلکه شرط ثواب است.

اصل: در صورت شک در توصلی یا تعبدی بودن عملی، اصل بر توصلی بودن آن است. زیرا تعبدی بودن عمل نیازمند دلیل جدا و بیان زائدی است که ظاهر امر دلالتی بر آن ندارد بلکه صرفاً دال بر لزوم تحقّق آن عمل است، خواه به قصد قربت باشد یا نباشد.

بیان فوق بر مبنای روش مشهور و متداول است، اما می‌توان اصل توصلی بودن را به این بیان نیز اثبات کرد که اقتضای اولیه در مطالبات نزد عرف و تعاملات متعارف نزد مردم، فقط محقق ساختن مامورٌبه در خارج است نه بیش از آن، و چنانچه در موردی قصد امتثال یا تقرب موضوعیت داشته باشد، به حسب اقتضای مورد و وجود قرائن عقلایی است که به دلیل وجود آن قرائن از تحت اصل کلی خارج می‌شود مانند اجابت دعوت برای حضور در میهمانی یا مراسم ختم یا اهدای هدیه و… که در این موارد نیت اشخاص برای میزبان یا دریافت کننده هدیه مهم است. شارع مقدس نیز در مطالبات شرعیه از همین روش تبعیت کرده است و الا باید بیان می‌فرمود.

۱- واجب کفایی و عینی

تعریف: اگر واجب بر تک تک افراد واجب باشد و انجام برخی موجب سقوط آن از برخی دیگر نشود، واجب عینی و در غیر این صورت واجب کفایی است، یعنی هرگاه عده‌ای به انجام مأمورٌبه قیام کنند از عهدۀ بقیّه ساقط است گرچه اگر هیچ کس قیام نکند همه مقصّرند. مانند نماز میّت و امربه معروف و نهی از منکر.

اصل در واجب، عینی بودن آن است، زیرا بنابر فرض، خطاب امر عمومی است و ظاهر عموم، شمول تک تک افراد است و برای سقوط از عهده دیگران دلیل لازم است. به عنوان مثال زکات  و خمس خطاب به همه است. حال اگر عده‌ای زکات و خمس بدهند و مشکلات جامعه حل شود، آیا از بقیّه ساقط است؟ در این مورد تا دلیلی بر سقوط نداشته باشیم باید از همه بگیریم.

۲- واجب تعیینی و تخییری

اگر واجبی بدل داشته باشد واجب تخییری است، مانند کفّاره روزه خواری عمدی که بیش از یک گزینه است: شصت روز روزه و یا اطعام شصت فقیر. اما اگر واجب بدل نداشته باشد مانند نماز یومیّه، تعیینی خواهد بود.

اصل در واجب تعیینی بودن است. زیرا این که عمل دیگری جایگزین مأمورٌبه شود نیازمند دلیل و بیان زائد است و فرض این است که دلیل  و بیان زائد نداریم. به عنوان مثال اگر امر به شصت روز روزه شده‌ایم، آیا اطعام شصت فقیر جایگزین آن می‌شود؟ نیازمند دلیل خاصّ است.

۳- واجب نفسی و مقدّمی

اگر عملی به خاطر وجوب عمل دیگری و به عنوان مقدمۀ آن واجب شود مانند وضو برای نماز، مقدمی و در غیر این صورت نفسی است.

اصل در واجب نفسی است. زیرا ظاهر امر آن است که آمر این عمل را می‌خواهد، اما این که آن را به خاطر عمل دیگری می‌خواهد نیازمند دلیل است.

۴- فور و تراخی

اگر واجب به گونه‌ای باشد که پس از صدور امر یا علم به موضوع حکم، بدون درنگ اقدام به آن لازم باشد مانند جواب سلام، واجب فوری و در غیر این صورت متراخی است.

در این جا توجه به دو نکته ضروری به نظر می‌رسد:

نخست: غرض از فور، فوریّت عرفی است و غرض از تراخی مقداری از تأخیر است که به نظر عرف، تخلّف محسوب نشود. به عنوان مثال وقتی پدری فرزندش را امر به خرید نان می‌کند، اقتضای چنین مامورٌبهی عدم فوریت یا همان تراخی است، اما نباید فرزند به قدری امتثال امر پدر را به تاخیر اندازد که عرفاً سرپیچی قلمداد شود. مثلا اگر نیم ساعت دیرتر برود اشکالی ندارد اما اگر آنقدر تاخیر کند که نانوایی تعطیل شود، عرفاً مستحق مذمت است. همچنین است قضای نمازهای فوت شده. درست است که شارع مقدس قضای این نمازها را فوراً از مکلف مطالبه نکرده است، اما او هم نباید آن قدر تعلل کند که عرفاً سهل انگاری در امتثال امر شارع به شمار آید و یا حتی به دلیل پیری یا بیماری، توان قضای نمازها را هم از دست بدهد.

دوم: فور و تراخی از مسائلی است که غالباً ابهامی در عالم خارج ندارد. زیرا در نوع موارد به وضوح  روشن است که آمر قصد فور دارد یا تراخی و تصور مواردی که چنین نباشد بسی دشوار است. به همین خاطر نیز اثبات اصل در آن مشکل است.

از سویی امر در ذات خود ملازم با فوریّت است، زیرا وقتی مأمورٌبه واجب می‌شود بدان معناست که باید انجام گیرد و تأخیر آن با فرض وجوب آن عند التأخیر درست نیست. از سوی دیگر می‌توان گفت این تحلیل مبتنی بر دقّت عقلی است و عند العرف چنین ظرافتی وجود ندارد و از آن‌جا که مردم در اجرای اوامر مسامحاتی دارند، آمر حکیم نیز وضع غالب را لحاظ می‌کند و در صورتی که قصد فوریت داشته باشد و قرینه‌ای بر آن نباشد، بدان تصریح می‌کند.

در هر حال تراخی با طبع مسامحی بشر سازگارتر است و آمر اگر بخواهد او را از این طبع جدا کرده و سریعاً به کار وادارد، باید تصریح کند. پس اصل تراخی در امر است. این مطلب با شفقت خدای متعال در ملاحظۀ بندگان و اصل مدارای با ایشان نیز همخوانی دارد. البته نهی همچنان که گذشت همیشه فوری است و این به خاطر ذات خود نهی است که عدم فوریت در آن منجر به عدم امتثال می‌شود.

۳-اقتضای مأمور

مأمور نیز اقتضائیات خاص خود را داراست.زیرا

  1. گاه مأمور، اهل طاعت و ادب است و نیازی به تکرار و تأکید ندارد و گفتار ملاطفت آمیز نیز او را به کار وامی‌دارد. گاه نیز مأمور چنین نیست و خیلی زود دچار غفلت و نسیان می‌گردد و با این که امر مهمّی به وی گوشزد شده است ممکن است فراموش کند، در این مواقع است که آمر حکیم و شفیق که غرضی جز خیر خواهی و رشد مأمور ندارد، با تکرار چند بارۀ امر یا نهی مذکور و تأکید بر آن، تمام سعی خویش را در تفهیم اهمّیت مطلب به مأمور، به کار می‌گیرد. راز تکرار چندین باره برخی از آیات قرآن کریم در همین نکته نهفته است. به عنوان مثال به آیات زیر توجه نمایید:

«يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ »[۲۹]، «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ »[۳۰]، «وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ »[۳۱]، «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى‏ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ »[۳۲]

در تمام این آیات شریفه پروردگار عالم انسان را از پیروی از گام‌های شیطان برحذر می‌دارد و دشمنی شدید او را برای انسان یادآوری می‌کند. زیرا می‌داند که این انسان در اثر غفلت‌ها و غوطه‌ور شدن در لذات عالم دنیا، خیلی زود، هم هدف را گم می‌کند و هم دشمنان مکار و خدعه گر و قسم خورده  خویش را از یاد می‌برد همچنان که آدم و حوا این گونه فریفتۀ شیطان شدند.[۳۳]

نمونه زیبایی از رعایت اقتضای مامور در روایت زیر خود را نشان می‌دهد:

مردی ثقفی می‌گوید امیر المومنین علی‌بن‌ابی‌طالب من را بر بانقیا و بخشی از کوفه عامل اخذ خراج قرار داد و در حضور مردم به من فرمود: در کار اخذ خراج دقت کن و در آن جدی باش و حتی یک درهم از آن را رها نکن. هر وقت خواستی برای کارت حرکت کنی نزد من بیا. گفت نزد حضرت رفتم به من فرمود: آنچه قبلاً از من شنیدی خدعه بود! مبادا هرگز مسلمانی را یا یهودی یا مسیحی را به خاطر یک درهم بزنی یا حیوان کاری کسی را به خاطر یک درهم بفروشی تا از او خراج بگیری. ما امر شده‌ایم که فقط زیادی را از آنان بگیریم.[۳۴]

در این روایت شریفه حضرت امیرالمونین در برابر مردم به گونه‌ای سخن می‌گوید که آنان سخت‌گیری شدیدی را در قضیه خراج تصور کنند و هرگز حتی فکر کوتاهی کردن یا فرار از پرداخت خراج در ذهنشان هم نیاید، زیرا طبیعت مردم این گونه است که در پرداخت واجبات مالی اهل فرارند و تن به پرداخت مال نمی‌دهند. اما در نهان با مسوول اخذ خراج می‌فرماید که آن سخنان نیرنگی بود تا مردم را وادار به پرداخت خراج کنم و مبادا آن حرف‌ها را جدی بگیری، بلکه روش ما آسان‌گیری و مدارا با بندگان خداست و باید فقط از زیادی مالشان خراج بگیریم.

  1. گاه مأمور، تلقّی درستی از مأمورٌبه دارد و لزوم یا عدم لزوم آن را می‌داند و گاه نمی‌داند. در صورتی که بداند، تأکید و تصریح لازم نیست و امر و نهی متعارف او را متوجه وظیفه‌اش می‌کند. امّا اگر وی  به هر دلیل (مانند گرایش غریزی و طبع لذت جو یا کینه و نفرت از شخص مقابل) متوجه جایگاه اهمیّت مامورٌبه نباشد، باید آمر یا ناهی حکیم، با نحوۀ بیان خویش، مامور را بیدار کند و اهمیت مطلب را به وی بفهماند. به عنوان مثال به آیات زیر توجه نمایید:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى‏ حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ»[۳۵]، «قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»[۳۶]،«وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاَّ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ»[۳۷]، «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبيلاً»[۳۸]، «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاَّ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً»[۳۹]

در تمام این آیات، خدای متعال متعال از اموری نهی کرده‌ است که یا بشدت مورد خواست غریزی بشر است (مانند رابطه جنسی نامحدود) یا این که نوعاً به دلیل طمع‌ورزی مورد غفلت انسان قرار می‌گیرد به گونه‌ای که زشتی و پلشتی کار خود را نمی‌بیند (مانند دست اندازی به اموال افراد زیردست.) لذا به یک نهی معمولی اکتفا نمی‌کند بلکه از واژۀ «لا تقربوا» استفاده می‌کند.

۴-اقتضای زمان و مکان

زمان و مکان نیز به نوبۀ خود اقتضائیات تأثیرگذاری در فهم کلام دارند. به عنوان مثال روز یا شب بودن، خلوت یا شلوغ بودن مکان، در زمان جنگ یا صلح بودن، در دوران آرامش سیاسی یا در کوران فتنه بودن، در سن جوانی یا پیری بودن و… همگی به نوعی هم در مراد آمر تأثیر بسزایی دارند و هم مخاطب باید در برداشتی که از کلام وی می‌کند آن‌ها را لحاظ کند. به عنوان مثال اگر فرمانده در اوج درگیری نظامی با دشمن به یکی از نیروهای خود دستوری بدهد بدون شک مراد وی دستور الزامی است، چون آن موقعیتِ زمانی و مکانی اقتضای چیزی جز این را ندارد. اما اگر همین فرمانده در زمان صلح و در بیرون از فضای پادگان و نظامی‌گری، از یکی از سربازان چیزی بخواهد، او لزوم را نمی‌فهمد.

و لذا در آیه شریفه زیر به دلیل همین قرینه زمانی و مکانی، جای هیچ گونه شکی در ارادۀ لزوم نیست:

«وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبينا»[۴۰]

توضیح این که در میدان جنگ که خوف حمله دشمن وجود دارد، رزمندگان به طور طبیعی و فطری می‌دانند که شرایط برای اقامه نماز مانند حالت طبیعی وجود ندارد، بلکه این شرایط مقتضی سقوط این تکلیف یا دست کم تخفیف و سبک شدن آن است. اما از آنجا که به خاطر تعبدی بودن نماز و احکام خاص آن، شاید این نکته در ذهن برخی از افراد وجود داشته که نماز مشمول این قاعده نیست، خدای متعال با تعبیر «لا جناح» این تلقی را نفی می‌کند و می‌فرماید که گناهی بر شما نیست و می‌توانید نماز را کوتاه کنید. با این توضیح روشن شد که وجوب شکسته شدن نماز از عبارت «لیس علیکم جناح» استفاده نشده است تا بحث پیش بیاید که این آیه فقط می‌گوید گناهی بر شما نیست و امر به وجوب نمی‌کند، بلکه اصل لزوم تخفیف و شکسته شدن از اقتضای زمان و مکان نشات گرفته است.

یا در روایت زیر، با توجه به  قرینه زمان و مکان می‌توان حرمت «استخفاف به نماز» را اثبات کرد:

ابوبصیر می‌گوید: بر ام حمیده وارد شدم تا شهادت امام صادق را به ایشان تسلیت بگویم. پس او گریست و من نیز با گریه‌اش گریه کردم. سپس به من گفت: ای ابا محمد اگر ابی عبدالله را هنگام مرگ می‌دیدی امر عجیبی را دیده بودی. چشمانش را گشود و سپس فرمود همه بستگانم را نزد من بیاورید.پس ما همه فامیل را جمع کردیم. ام حمیده گفت: امام به آنان فرمود: حقیقتاً شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمارد نمی‌رسد.[۴۱]

زیرا محتضر، بویژه اگر شخصی بزرگ و دارای جایگاهی مهم باشد که سخنان او مورد توجه عموم مردم قرار خواهد گرفت، طبیعتاً هنگام وفات و در آخرین لحظات عمر خویش، به بیان مهمترین اموری که تشخیص می‌دهد می‌پردازد نه مستحبات یا مکروهات. لذا با توجه به این روایت، تمام اموری که در عرف متشرعه از مصادیق استخفاف به نماز باشد حرامند.[۴۲]

جمع بندی

انسان‌ها نه بر اساس ادبیات خشک و بی‌روح که بر اساس اقتضائیات مختلفی که در اطراف خود مشاهده می‌کنند، به درک درستی از حقایق اطراف می‌رسند. آنان بر همین اساس امر و نهی‌ها را می‌فهمند و در قضاوت نهایی باید تمام این اقتضائیات و حتی اقتضائیات دیگری را که گاه به جهت خُرد بودنشان در علم یادی از آنها نمی‌شود، در نظر گرفت.

بیان اصل در اوامر و نواهی شرعی

اکنون که با اقتضائات گوناگون موجود در فضای محاوره آشنا شدیم باید به این پرسش مهم بپردازیم که اصل در اوامر و نواهی شرعی لزوم است یا عدم لزوم؟ در پاسخ این سوال باید گفت:

عرصه‌های مختلف دین و ساحت‌های گوناگونی که منابع دینی ما دارند، اقتضائیات متفاوتی خواهند داشت که به حسب آن‌ها، اصل اولیه تغییر می‌کند و چنین نیست که همه اوامر و نواهی شرعی، یکنواخت باشند و از اصلی ثابت تبعیت نمایند. از این رو باید میان قرآن و سنت تفصیل قائل شویم. به این معنا که می‌خواهیم یک راه میان‌بر به دست آوریم به نام اقتضای اولیه قرآن و سنت تا اگر در آن چهار اقتضا به نتیجه نرسیدیم از این راه به نتیجه برسیم.

قرآن و سنت

قرآن و سنت اگرچه در اتکای به وحی  وعلم الاهی مشترکند، به جهت تفاوت در رسالتی که برای هرکدام از آنها تعریف شده با همدیگر تفاوت دارند. توضیح این که:

  • قرآن
  1. قرآن کریم در صدد بیان همه احکام نبوده و تنها مسائل مهم و اساسی را آورده است. آن چه
  2. در قرآن کریم شاهد آن هستیم، اساسی‌ترین مسائل اعتقادی از قبیل خداشناسی، جهان شناسی، معاد شناسی، انسان شناسی و… است و نیز بیان ویژگی‌ها و اوصاف گروه‌ها و اصناف مختلفی که در مواجهه با انبیای الاهی در جامعه ایفای نقش می‌کردند. به علاوه برخی از مهمترین احکام تکلیفی که آن هم فقط به تشریع اصول آن‌ها اشاره شده و در اغلب موارد به جزئیات آن‌ها پرداخته نشده است یا اگر هم پرداخته باشد کامل نیست. مانند نماز، صوم، زکات، حج، جهاد و…
  3. از منظر دیگر، قرآن کریم به تدریج نازل شد تا ناظر به زندگی مردم بوده از مشکلات آنان گره گشایی بکند. مثلاً وقتی زمینه جهاد پیش می‌آید، آنان را دعوت به جهاد می‌کند. وقتی که در خلال جهاد با مشکلاتی مواجه می‌شوند، آنان را تشویق یا تنبیه می‌کند. وقتی مردی همسرش را ایلاء کرده سپس پشیمان می‌شود، راه برون رفت از مشکل خود ساخته را به او نشان می‌دهد. وقتی که طعنه‌های یهود درباره قبله، موجب اندوه پیامبر اکرم و مؤمنین می‌شود، آیات تغییر قبله نازل می‌گردد. وقتی به پیامبر نسبت «أبتر» می‌دهند، سوره کوثر نازل می‌شود و پاسخی دندان شکن به آنان می‌دهد. یا در سوره حجرات به آسیب شناسی رفتارهای مسلمانان در رابطه با خدا، رسول و همدیگر می‌پردازد. خلاصه کسی که در آیات قرآن کریم تتبع کرده و از این منظر به آن نگریسته باشد، قرآن را در مقام گره‌گشایی از مشکلات جامعۀ انسانی خواهد یافت. مرحوم علامه طباطبایی در این باره می‌فرمایند:

بسیاری از سور و آیات قرآنی از جهت نزول با حوادث و وقایعی که در خلال مدت دعوت اتفاق افتاده ارتباط دارد مانند سوره بقره و سوره حشر و سوره عادیات یا نیازمندی‌هایی از جهت روشن شدن احکام و قوانین اسلام موجب نزول سور یا آیاتی شده که احکام مورد نیاز را بیان می‌کند مانند سوره نساء و انفال و طلاق و نظائر آن‌ها.[۴۳]

با توجه به دو نکته بالا باید گفت:

کتابی که اولاً در مقام اصل تشریع و بیان مهمّات و در یک کلام قانون اساسی دین است، و ثانیاً در مقام گره گشایی و رفع مشکلات و گرفتاری‌های زندگی مردم نازل شده است، امکان ندارد که اصل اوّل را در اوامر و نواهی خود، بر استحباب و کراهت قرار دهد. به عبارتی شأن قرآن جز الزام را برنمی‌تابد و تا دلیل روشنی بر تخلف از آن نباشد، باید طبق اصل لزوم پیش رفت. به این معنا که اگر بر اساس اقتضائیات چهارگانه که توضیح داده شد، الزامی یا غیر الزامی بودنِ امر و نهیِ قرآنی روشن شد (که غالباً همین گونه است) که مشکلی نداریم، امّا در غیر این صورت، چنانچه در موردی با ابهام روبرو شدیم اصل در مطالبات قرآن کریم بر الزام است. مانند «استعاذه» که وقتی به هر یک از اقتضائات چهارگانه نظر می‌شود به نتیجه واضحی نمی‌رسیم اما به دلیل ذکر در قرآن کریم و اقتضای این کتاب شریف می‌توانیم آن را حمل بر وجوب کنیم.

نکته دیگر که ذکر آن خالی از لطف نیست این است که قرآن کریم خودش سرخط به مستحبات می‌دهد. به این معنا که اغلب مستحبات موجود در شریعت، مراتب شدت یافته همین واجباتند نه این که امر جدید و نوی باشند که هیچ سنخیتی با واجبات نداشته باشند. مانند نمازهای مستحبی، روزه‌های مستحبی، حج و عمره مستحبی، انفاقات و صدقات مستحبی، غسل‌های مستحبی و… که تماماً یک اصل و پایه حداقلی دارند که همان میزان وجوب آنهاست که نوعاً قرآن کریم بیان نموده است و دیگر مراتب که مستحبات باشند در سنت بیان شده‌اند، چرا که سنت شرح و ترجمان قرآن است و یکی از شؤون آن همان بیان مستحبات و مکروهات است. البته در مواردی نیز احکام غیر الزامی(مستحب و مکروه) در قرآن کریم آمده که ما منکر آن نیستیم اما نکته این است که آن موارد همگی دارای قرینه‌اند و سخن ما در تاسیس اصل است.

شایان ذکر است که ما مدعی خلو قرآن از اوامر و نواهی غیر الزامی نیستیم، بلکه معتقدیم مواردی نیز هست که با تحلیل درست ماموربه یا وجود قرائن روایی، حتی اوامر و نواهی موجود در قرآن نیز قابل حمل بر استحباب و کراهت هستند. مانند آیات زیر:

ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ»[۴۴]، « وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ[۴۵]

روشن است که پاسخ را بدی را با خوبی دادن، واجب نیست چرا که در همین قرآن کریم آمده است که «وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمين[۴۶]» و نیز عفو و چشم پوشی از خطای دیگران واجب نیست، بلکه گاهی مصلحت در انتقام و تقاص است.

۲) سنّت

در هندسه معرفت دینی، جایگاه سنت کاملاً با قرآن کریم متفاوت است. سنت، شرح و ترجمان قرآن کریم است و شأن پیامبر و ائمّۀ هدی سلام الله علیهم توضیح و تبیین معارف قرآنی است. همچنان که خدای متعال در قرآن کریم به این جایگاه برای ایشان تصریح می‌فرماید:

بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون‏[۴۷]

لذا پیامبر و اهل بیت، کلّیّات قرآن را تا جزئی‌ترین مسائل آن شرح و توضیح دادند، عموماتش را تخصیص زدند و مطلقاتش را مقیّد ساختند. با این توضیح روشن شد که سنت دربرگیرندۀ هر امر مهم و غیرمهمی اعم از واجبات و مستحبات، و محرمات و مکروهات و مباحات است. یعنی سنت همچنان که متکفل بیان الزامات است، بحث از امور غیر الزامی را که نقشی در تکامل انسان ایفا می‌کنند نیز عهده‌دار است.

با آن چه گذشت روشن شد که تعیین اصل در سنت کار ساده‌ای نیست و دقت بیشتری می‌طلبد. به این منظور میان عرصه‌های مختلف تفصیل می‌دهیم:

الف: مأمورٌبه عبادی

عبادت، ارتباط قلبی با پروردگار متعال است و این ارتباط قابلیّت شدت و ضعف دارد. به عبارت دیگر، عبادت امری کاملاً تشکیکی و دارای عمق و اوج است. چنین اموری ظرفیت آداب و مستحبات زیادی را دارند. شهید اول رحمه الله در ابتدای کتاب «النفلیه» می‌نویسد:

اما بعد: زمانی که من بر دو حدیث مشهور از اهل بیت واقف شدم یکی حدیث امام صادق علیه السلام: نماز چهار هزار حد دارد. و دیگری حدیث امام رضا علیه السلام که نماز چهار هزار در دارد. و خداوند به من توفیق املای رساله الفیه در واجبات را داد، بیان مستحبات را به آن ملحق کردم از باب تبرک به همان عدد تقریباً، گرچه معدود آن به تحقیق در خلد واقع نمی‌شود. پس چهار تا از خود مقارنات به اتمام رسید و سایر متعلقات به اتمام رسید و سایر متعلقات به آن‌ها اضافه شد و خداوند در همه حالات برای من کافی است. و این رساله به ترتیب همان رساله قبلی است و مشتمل بر یک مقدمه و سه فصل و خاتمه است.[۴۸]

در میان این آداب، نمازهای بسیار متنوّعی برای زمان‌ها و مکان‌ها و اهداف و اغراض گوناگون ذکر شده است. نیز عبادت‌های متنوعی مانند اذکار و اوراد و سجده‌ها و دعاهای بسیار زیادی وارد شده است که همۀ آنها از جملۀ مستحبّات هستند. غسل‌های بسیاری برای مناسبت‌ها و اغراض مختلف توصیه شده است که از میان آن‌ها تنها پاره‌ای واجبند. به جز ماه رمضان که روزه‌اش واجب است، سایر ایام سال به جز چند روز خاص که روزه‌اش حرام یا مکروه است، روزه‌اش مستحب است. لذا اگر کسی نگاهی از بیرون به مجموعۀ دستورات دینی در روایات بیندازد، با خیل انبوهی از مستحبات و مکروهات عبادی، در برابر حجم اندکی از تکالیف الزامی مواجه خواهد شد.

روایت زیر که درباره حج و کثرت اعمال آن می‌باشد نیز موید نکته فوق الذکر می‌باشد:

زراره می‌گوید به امام صادق عرض کردم خدا مرا فدای شما گرداند از چهل سال پیش تا کنون درباره حج از شما سوال می‌کنم و شما پاسخ می‌دهید. امام فرمودند: ای زراره! خانه‌ای که دو هزار سال پیش از آدم حج می‌شود، می‌خواهی مسائل آن در چهل سال تمام شود؟[۴۹]

باید دقت داشت این اعمالی که هنوز پس از چهل سال تعلیم آنها به پایان نرسیده است، درباره مستحبات است، زیرا اولاً زراره و دیگران باید در همان سال‌های نخستین حج انجام می‌دادند و عدم بیان واجبات با وجود امکان بیان، اغرای به جهل و تقصیر در مقام تبلیغ است که ساحت امام از آن دور است. ثانیاً کم بودن واجبات حج نسبت به مستحبات و آداب آن از بدیهیات نزد فقهاست.

با این توضیح روشن می‌شود که عبادت مقتضی استحباب است و موارد خاصی از آن که واجبند، نیازمند بیان بیشتر و نصب قرینه‌اند. به همین خاطر برای شارع مقدس نیز همین شیوه آسان‌تر و مورد پسندتر می‌باشد، زیرا اکثر اوامر عبادی غیر الزامی‌اند و لذا نصب قرینه برای اکثر، موجب زحمت و مخل به بلاغت کلام خواهد بود. با این توضیح ثابت شد که اصل در مطالبات عبادی بر عدم لزوم است.

ب: مأمورٌبه غیر عبادی

در مواردی که یا عبادت نیستند، مانند اجتماعیات دین و معاملات، از قبیل امور جنگی و روابط سیاسی، قصاص و حدود، طلاق، بیع، ضمانت و… یا اگر عبادتند، عباداتی در زمینه روابط اجتماعی و میان انسان‌ها هستند که به طور طبیعی نوسان ندارند، مانند زکات و خمس که گرچه عبادتند، مانند نماز و روزه و حج نیستند که بتوان احکام ریز و درشت زیادی برای آن‌ها بیان کرد، این گونه امور به طور طبیعی ظرفیت عمق و اوج زیادی ندارند و اساساً سنخ آن‌ها تشکیک بردار نیست که شارع بخواهد به بیان آداب برای آن‌ها بپردازد،  لذا اصل را باید بر لزوم قرار دهیم و در موارد شک (یعنی آن جا که با اقتضائات مذکوره به نتیجه روشنی نمی‌رسیم)  به همین اصل و روش شارع استناد کنیم. ناگفته نماند که در روایت «حد غائط» و نیز «این یتوضا الغرباء»، با تحلیل ماموربه بود که اولی را حمل بر حکم غیر الزامی و دومی را حمل بر حکم الزامی کردیم. به این معنا که با توجه به اقتضای مذکور، شک و ابهام در  این مورد برطرف می‌شود و نوبت به پرداختن به اقتضای روایات نمی‌رسد.

کتاب‌نامه

  • قرآن کریم
  • ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغة، ۲۰ جلد در ۱۰ مجلد، انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى قم، ۱۴۰۴ هجرى قمری
  • اردبیلی احمد بن محمد، مجمع الفائدة و البرهان في شرح إرشاد الأذهان‌،۱۴۰۳هجری قمری، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم‌، محقق/ مصحح: آقا مجتبى عراقى- على‌پناه اشتهاردى- آقا حسين يزدى اصفهانى‌
  • ‏ثقة الاسلام كلينى، الكافي، ۸ جلد، دار الكتب الإسلامية تهران، ۱۳۶۵ هجرى شمسى
  • سبزواری، علی مومن قمی، جامع الخلاف و الوفاق بين الإمامية و بين أئمة الحجاز و العراق‌، ۱۴۲۱ ه‍ ق‌، انتشارات زمينه سازان ظهور امام عصر عليه السلام‌
  • شيخ انصارى، فرائد الأصول، ۲ جلد، دفتر انتشارات اسلامى
  • شيخ صدوق، الأمالي، يك جلد، انتشارات كتابخانه اسلاميه، ۱۳۶۲ هجرى شمسی
  • شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ۴ جلد، انتشارات جامعه مدرسين قم، ۱۴۱۳ هجرى قمرى
  • شيخ صدوق، ثواب الأعمال، يك جلد، انتشارات شريف رضى قم، ۱۳۶۴ هجرى شمسى
  • ‏شيخ صدوق، كمال الدين، ۲ جلد در يك مجلد، دار الكتب الإسلاميه قم، ۱۳۹۵ هجرى قمری
  • ‏ ‏شيخ طوسى، التهذيب، ۱۰ جلد، دار الكتب الإسلاميه تهران، ۱۳۶۵ هجرى شمسى‏
  • شيخ مفيد، المقنعة، يك جلد، انتشارات كنگره جهانى شيخ مفيد قم، ۱۴۱۳ هجرى قمری
  • صادقى تهرانى محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن، ۳۰ جلد، انتشارات فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۵ هجری شمسی
  • طباطبايى سيد محمد حسين‏، الميزان فى تفسير القرآن‏، ۱۴۱۷ ق‏، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم‏
  • طباطبايى سيد محمد حسين‏، قرآن در اسلام، ۱۳۹۴ هجری قمری، دارالکتب الاسلامیه
  • عاملى، شهيد اول، محمد بن مكى‌، النفلیه، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۰۸هجری قمری
  • عاملى، شهيد اول، محمد بن مكى‌، ذكرى الشيعة في أحكام الشريعة‌،۱۴۱۹هجری قمری، انتشارات موسسه آل البیت
  • علامه مجلسى، بحار الأنوار، ۱۱۰ جلد، مؤسسة الوفاء بيروت – لبنان، ۱۴۰۴ هجرى قمرى
  • قمى على بن ابراهيم، تفسير قمى، دار الكتاب – قم، چاپ چهارم، ۱۳۶۷ ش.
  • كاظمي، فاضل، جواد بن سعد اسدى‌، مسالك الأفهام إلى آيات الأحكام‌،،
  • محقق خراسانى، كفاية الأصول، ۱ جلد، مؤسسه آل البيت «ع»، ۱۴۰۹ هجرى قمرى‏
  • محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ۲ جلد، انتشارات اسماعيليان
  • مكارم شيرازی ناصر، تفسیر نمونه، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۴شمسی
  • مكارم شيرازی ناصر، ترجمه قرآن کریم، دار القرآن الکریم، ۱۳۷۳ شمسی
  • موسوی همدانی سید محمد باقر، ترجمه تفسیر المیزان، ۱۳۷۴ هجری شمسی، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم
  • نجفى، صاحب الجواهر، محمد حسن‌، جواهر الكلام في ثوبه الجديد‌، ۱۴۲۱ ه‍ ق‌،، مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامى بر مذهب اهل بيت عليهم السلام‌

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[۱] -کفایه الاصول ج۱ ص ۱۳۱

[۲] -کفایه الاصول ج۱ ص۱۳۴

[۳] -اصول الفقه ص ۵۳

[۴] – کفایه الاصول ج۱ ص۱۳۸

[۵] – «هنگامى كه قرآن مى‏خوانى، از شرّ شيطان مطرود، به خدا پناه بر! » نحل/۹۸

[۶] -مرحوم صاحب جواهر تصریح می‌کند که اجماع و نص بر استحباب وجود دارد و می‌فرماید: « فما عن أبي عليّ ولد الشيخ من القول بالوجوب شاذّ و غريب.»جواهر الکلام ج۵ ص۳۲۱. و نیز ر.ک جامع الخلاف و الوفاق ص۶۹- مسالك الأفهام إلى آيات الأحكام؛ ج‌۱، ص: ۲۱۴-ذکری الشیعه فی أحکام الشریعه ج۳ ص۳۳۰- مجمع الفائدة و البرهان ج۲ ص۱۹۸

[۷] –  مزمل/۲۰

[۸] – مرحوم صاحب جواهر در دو جا بحث قرائه قرآن را مطرح کرده‌اند: یکی در ما یکره للجنب در بحث عدم کراهه سبع (ج۲ ص ۶۵) و دیگری در بحث واجبات قرائه نماز (ج۹ ص۲۸۵) که تصریح می‌کنند: «بعد العلم بان لا وجوب فی غیر الصلوه».

[۹] -عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فِي آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا قَالَ وَ مَنْ شَكَا إِلَيْهِ أَخُوهُ الْمُسْلِمُ فَلَمْ يُقْرِضْهُ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ.

(وسائل الشیعه ج۱۶ص۳۹۰) این روایت قرینه‌ای گویا بر اراده وجوب از امر موجود در آیۀ شریفه است، زیرا روشن است که خدای متعال هرگز یه خاطر ترک یک امر مستحب، بهشت را بر کسی حرام نمی‌کند.

[۱۰] – کافی ج۳ ص۱۵

[۱۱] – جواهر الکلام ج۱ ص۴۱۱

[۱۲] -کفایه الاصول ج۱ ص۱۲۰

[۱۳] – اصول الفقه ج۱ ص ۴۹

[۱۴] -اصول الفقه ج۱ ص۵۳

[۱۵] – « وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبين‏» نحل/۱۰۳

[۱۶] – « وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيم‏» زخرف/۴

[۱۷] – نور/۵۸

[۱۸] – « إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا » مریم/۵۸

[۱۹] – در مباحث فقهی از یک سری دستورات خاص برای پیامبر عظیم الشان اسلام یاد می‌شود که «خصائص النبی» نام دارد. مراد از خصائص النبی دستوراتی است که برای امت اسلام غیر الزامی ولی برای شخص پیامبر اکرم الزامی می‌باشد. این مسأله را باید در همین قالب (ربوبیت جامع و کامل پروردگار متعال) تحلیل کرد.

[۲۰] – البته این مسأله به حسب ابواب فقهی تفاوت می‌کند که در بحث اقتضای مأمورٌبه به آن خواهیم پرداخت.

[۲۱] – ترجمه: « پیامبر در سفارشی به  علی علیه السلام فرمودند: ای علی بر تو باد به نماز شب، بر تو باد به نماز شب، بر تو باد به نماز شب» ( فقیه ج۱ ص۴۸۴)

[۲۲] – ترجمه: « امام صادق فرمودند: نماز شب چهره و اخلاق را نیکو می‌کند و بوی بدن را خوش و روزی را زیاد می‌کند و سبب ادای دین است و غم را از بین می‌برد و چشم را جلا می‌دهد.» همان

[۲۳] -معانی الاخبار ح۱۲۵۱۳

[۲۴] –  قال علي بن الحسين ع «إن دين الله عز و جل لا يصاب بالعقول الناقصة و الآراء الباطلة و المقاييس الفاسدة و لا يصاب إلا بالتسليم فمن سلم لنا سلم و من اقتدى بنا هدي و من كان يعمل بالقياس و الرأي هلك و من وجد في نفسه شيئا مما نقوله أو نقضي به حرجا كفر بالذي أنزل السبع المثاني و القرآن العظيم و هو لا يعلم» (کمال الدین ج۱ ص۳۲۴)

[۲۵] – « وَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ مِنْ أَیوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ قَالَ قُوتُ عِيَالِكَ وَ الْقُوتُ يَوْمَئِذٍ مُدٌّ قُلْتُ أَوْ كِسْوَتُهُمْ قَالَ ثَوْبٌ » وسائل الشیعه ج۲۲ ص۳۷۸ طبق این روایت، قوت مردم به طور متوسط در آن زمان به اندازه یک مدّ(۷۵۰گرم) بوده است، اما در زمان کنونی غذای یک فرد معمولی کمتر از این مقدار است لذا میزان کفاره نیز به حسب آن تغییر می‌کند.

[۲۶] – فرائد الاصول ج۱ ص ۲۰

[۲۷] – (وسائل‏الشيعة ج : ۲۰ ص : ۱۹۵)

[۲۸] – این تفاوت ماهوی میان امر و نهی که منجر به تفاوت مقتضیات آن دو شده است از دید مشهور اصولیون نیز پنهان نمانده است. مرحوم مظفر در مباحث الفاظ، بحث دلالت صیغه نهی بر مره و تکرار می نویسد که صیغه نهی نیز مانند امر دلالتی بر مره یا تکرار ندارد و فقط یک تفاوت عقلی میان این دو وجود دارد و آن این است که امتثال نهی ممکن نیست مگر با ترک جمیع افرادش:« غير أن بينهما فرقا من ناحية عقلية في مقام الامتثال فإن امتثال النهي بالانزجار عن فعل الطبيعة و لا يكون ذلك إلا بترك جميع أفرادها فإنه لو فعلها مرة واحدة ما كان ممتثلا و أما امتثال الأمر فيتحقق بإيجاد أول وجود من أفراد الطبيعة و لا تتوقف طبيعة الامتثال على أكثر من فعل المأمور به مرة واحدة. و ليس هذا الفرق من أجل وضع الصيغتين و دلالتهما بل ذلك مقتضى طبع النهي و الأمر عقلا.» (اصول الفقه ج۱ص۱۰۳) توجه به اقتضائیات طبیعت هر یک از امر و نهی در کلام مرحوم مظفر قابل دقت است.

 

 

 

 

[۲۹] – « اى مردم! از آنچه در زمين است، حلال و پاكيزه بخوريد! و از گامهاى شيطان، پيروى نكنيد! چه اينكه او، دشمن آشكار شماست!» بقره/۱۶۸

[۳۰] – « اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد همگى در صلح و آشتى درآييد! و از گامهاى شيطان، پيروى نكنيد كه او دشمن آشكار شماست» بقره/۲۰۸

[۳۱] – «  (او كسى است كه) از چهارپايان، براى شما حيوانات باربر، و حيوانات كوچك (براى منافع ديگر) آفريد از آنچه به شما روزى داده است، بخوريد! و از گامهاى شيطان پيروى ننماييد، كه او دشمن آشكار شماست!» انعام/۱۴۲

[۳۲] – « اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از گامهاى شيطان پيروى نكنيد! هر كس پيرو شيطان شود (گمراهش مى‏سازد، زيرا) او به فحشا و منكر فرمان مى‏دهد! و اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود، هرگز احدى از شما پاك نمى‏شد ولى خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى‏كند، و خدا شنوا و داناست!» نور/۲۱

[۳۳] – « فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبين‏»:« و به اين ترتيب، آنها را با فريب (از مقامشان) فرودآورد. و هنگامى كه از آن درخت چشيدند، اندامشان [عورتشان‏] بر آنها آشكار شد و شروع كردند به قرار دادن برگهاى (درختان) بهشتى بر خود، تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آنها را نداد داد كه: «آيا شما را از آن درخت نهى نكردم؟! و نگفتم كه شيطان براى شما دشمن آشكارى است؟!» اعراف/۲۲

[۳۴] -مقنعه ص۲۵۷

[۳۵] – « اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مى‏گوييد!» نساء/۴۳

[۳۶] – « بگو: «بياييد آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است برايتان بخوانم: اينكه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد! و به پدر و مادر نيكى كنيد! و فرزندانتان را از (ترس) فقر، نكشيد! ما شما و آنها را روزى مى‏دهيم و نزديك كارهاى زشت نرويد، چه آشكار باشد چه پنهان! و انسانى را كه خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانيد! مگر بحق (و از روى استحقاق) اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده، شايد درك كنيد!» انعام/۱۵۱

[۳۷] – « و به مال يتيم، جز به بهترين صورت (و براى اصلاح)، نزديك نشويد، تا به حد رشد خود برسد!» انعام/۱۵۲

[۳۸] – « و نزديك زنا نشويد، كه كار بسيار زشت، و بد راهى است!» اسراء/۳۲

[۳۹] – « و به مال يتيم، جز به بهترين راه نزديك نشويد، تا به سر حد بلوغ رسد! و به عهد (خود) وفا كنيد، كه از عهد سؤال مى‏شود!» اسراء/۳۴

[۴۰] – « هنگامى كه سفر مى‏كنيد، گناهى بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد اگر از فتنه (و خطر) كافران بترسيد زيرا كافران، براى شما دشمن آشكارى هستند.» نساء/۱۰۱

[۴۱] – امالی صدوق ص۴۸۴

[۴۲] – مرحوم شیخ حر عاملی یک باب در وسائل را به خاطر روایاتی از این قبیل به همین عنوان اختصاص داده‌اند: «بَابُ تَحْرِيمِ الِاسْتِخْفَافِ بِالصَّلَاةِ وَ التَّهَاوُنِ بِهَا»وسائل الشیعه ج۴ص۲۳

[۴۳] – قرآن در اسلام ص۱۷۱

[۴۴] -بدى را به بهترين راه و روش دفع كن (و پاسخ بدى را به نيكى ده)! ما به آنچه توصيف مى‏كنند آگاهتريم!(مومنون/۶۶)

[۴۵] – آنها بايد عفو كنند و چشم بپوشند آيا دوست نمى‏داريد خداوند شما را ببخشد؟! و خداوند آمرزنده و مهربان است! (نور/۲۲)

[۴۶]

كيفر بدى، مجازاتى است همانند آن و هر كس عفو و اصلاح كند، پاداش او با خداست خداوند ظالمان را دوست ندارد (شوری/۴۰)

[۴۷] – « (از آنها بپرسيد كه) از دلايل روشن و كتب (پيامبران پيشين آگاهند!) و ما اين ذكر [قرآن‏] را بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى و شايد انديشه كنند!» نحل/۴۴

[۴۸] – النفلیه ص۸۱

[۴۹] – الفقیه ج۲ص۵۱۹

درباره نویسنده

مدیر سایت
وبلاگ

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

asd


Username
Create an Account!
Password
Forgot Password? (close)

adf


Username
Email
Password
Confirm Password
Want to Login? (close)

asdf


Username or Email
(close)