منو

پربيننده ترين مطالب
    • No Post To Show
    • No Post To Show
    • No Post To Show
خانه / علمی / یادداشت ها و مقالات علمی / متن کامل درس خارج استاد اکبرنژاد با موضوع «جزع؛ معیار و مصادیق آن» با رویکردی آسیب شناسانه

متن کامل درس خارج استاد اکبرنژاد با موضوع «جزع؛ معیار و مصادیق آن» با رویکردی آسیب شناسانه

 

بسمه تعالی

به مناسبت برگزاری همایش بررسی فقهی رفتارهای افراطی در عزاداری اهل بیت (علیهم السلام) که مورخ ۲۰ مهر ماه۹۴ با نظریه پردازی استاد اکبرنژاد در مرکز فقهی ائمه اطهار (علیهم السلام) برگزار شد و نیز فرا رسیدن ایام شهادت و عزای حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) و لزوم برخورد جدی با رفتارهای خلاف شرع در عزاداری امام حسین (علیه السلام) خصوصا رفتارهایی از قبیل قمه زنی که به تصریح مقام معظم رهبری(حفظه الله) حرام اعلام شده است، متن کامل درس خارج فقه استاد که در حدود ۷سال پیش از این و با موضوع جزع و با رویکردی آسیب شناسانه برگزار شده است، به طور کامل منتشر می گردد.  قابل ذکر است که این متن قبل از ویرایش  و بازبینی نهایی و صرفا جهت استفاده ی علاقه مندان و نیز بهره گیری از نظرات ارزشمند اساتید و فضلای گرامی منتشر شده است.

 

جزع؛ معیار و مصادیق آن

مقدمه

معنای لغوی، روایی و قرآنی

جزع در اصل به معنای بریدن طناب و دو نیمه کردن آن است. به این مناسبت “جزع الوادی” به پشت سر گذاشتن بیابان می‌گویند. « و أصل الجَزَع، قطع الحبل من نصفه»[۱] باز به همین مناسبت در بریدن طاقت و تحمل انسان در هنگام هجوم مصائب نیز استعمال شده است. «الجَزُوع: ضد الصَّبُورِ على الشرِّ، و الجَزَعُ نَقِيضُ الصَّبْر»[۲] راغب جزع را حالت خاصی از حزن می‌داند. حالتی که انسان از شدت حزن و اندوه دست از کار کشیده و از انجام کارهای روزمره منقطع می‌شود. «الجَزَع: أبلغ من الحزن، فإنّ الحزن عام و الجزع هو: حزن يصرف الإنسان‏ عمّا هو بصدده»[۳]

به بیانی دیگر، صبر با حزن و اندوه قابل جمع است. اما در اغلب موارد جزع با صبر قابل جمع نیست. همان چیزی که در فارسی به آن، بی‌تابی گفته می‌شود.

این معنا در روایت نیز پذیرفته شده «الصَّبْرُ وَ ضِدَّهُ الْجَزَع‏»[۴] و جزع در نقطه مقابل صبر قرار گرفته و با همین نوع بیان، جایگاه آن نیز روشن شده است. زیرا صبر سر ایمان است و در نتیجه انسان جزوع و بی‌تاب، ایمان مرده و بدون سری دارد. از سوی دیگر از آنجا که صبر از جنود عقل شمرده شده، بدان معناست که جزع کار احمقانه و خلاف عقلی است و از همین جهت نیز قبیح و نامشروع است. در روایتی از امام باقر ، شدیدترین حالت جزع این‌ گونه توصیف شده است.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ جَمِيعاً عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا الْجَزَعُ قَالَ أَشَدُّ الْجَزَعِ الصُّرَاخُ بِالْوَيْلِ وَ الْعَوِيلِ وَ لَطْمُ الْوَجْهِ وَ الصَّدْرِ وَ جَزُّ الشَّعْرِ مِنَ النَّوَاصِي وَ مَنْ أَقَامَ النُّوَاحَةَ فَقَدْ تَرَكَ الصَّبْرَ وَ أَخَذَ فِي غَيْرِ طَرِيقِهِ وَ مَنْ صَبَرَ وَ اسْتَرْجَعَ وَ حَمِدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ رَضِيَ بِمَا صَنَعَ اللَّهُ وَ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ يَفْعَلْ ذَلِكَ جَرَى عَلَيْهِ الْقَضَاءُ وَ هُوَ ذَمِيمٌ وَ أَحْبَطَ اللَّهُ تَعَالَى أَجْرَهُ[۵]

جابر نقل می‌کند که از امام باقر سوال کردم، جزع چیست؟ فرمود: شدیدترین حالت جزع، فریاد واویلا سر دادن و بر صورت و سینه سیلی زدن و کندن موی بالای پیشانی و البته کسی که نوحه –های این‌ چنینی – برپا کند، صبر را ترک کرده و به غیر راه و رسم اهل صبر رفته است. اما کسی که صبر کرده و انا لله… و الحمد لله بگوید، به کار خدا راضی شده و اجرش بر عهده او خواهد بود و کسی که چنین نکند، اراده خدا بر او در حالی جاری می‌شود که هم سرزنش شده و هم اجرش از بین رفته است.

آنچه که از این روایت استفاده می‌شود، این است که جزع شدید، نوعی بی‌تابی است که باعث انجام کارهای احمقانه و به دور از عقل و عادت می‌شود و نفس این عمل نشانگر عدم رضایت او به اراده قطعی خداست. خواه این شکایت را بر زبان جاری کند یا نکند.

در قرآن نیز جزع به معنای کم طاقتی در برابر ناملایمات و گرفتاری‌ها به کار رفته است.

إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا× إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا × وَ إِذَا مَسَّهُ الخَْيرُْ مَنُوعًا[۶]

به يقين انسان حريص و كم‏طاقت آفريده شده است، × هنگامى كه بدى به او رسد بيتابى مى‏كند، × و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى‏شود (و بخل مى‏ورزد).

خدای متعال در آیه دیگری از زبان رهبران کفر خطاب به پیروانشان می‌فرماید:

سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحيصٍ [۷]

چه بيتابى كنيم و چه شكيبايى، تفاوتى براى ما ندارد راه گريزى براى ما نيست!

در این آیه نیز جزع در نقطه مقابل صبر و تحمل به کار رفته است.

بنابراین جزع از نظر لغوی و روایی و قرآنی، تفاوتی ندارد و در هر سه به معنای کم تحملی و بی‌صبری به کار رفته است. با این تفاوت که صبر معنایی وسیع‌تر از تحمل گرفتاری‌ها دارد و شامل حبس نفس از معصیت نیز می‌شود. اما جزع تنها به بی‌صبری و بی‌تابی در برابر مصائب و گرفتاری‌‌ها گفته می‌شود.

مراتب جزع

در روایت جابر، امام باقر در پاسخ پرسش جابر از معنای جزع، از جزع شدید اسم می‌برد، گذشته از بحث‌های فقه الحدیثی و استفاده‌های فقهی از این نوع پرسش و پاسخ که در جای خود خواهد آمد، یک دست نبودن جزع و مراتب داشتن آن قابل استفاده است و آنچه که امام نام برده، مراتب شدید آن است. سوال این است که شاخص تعیین مراتب شدید و غیر شدید چیست؟ زیرا همان‌طور که خواهیم گفت، حکم فقهی این مراتب، چه در جزع برای امام حسین و چه در جزع برای دیگران، متفاوت است. بنابراین سخن از روش تشخیص مراتب جزع لازم است.

در پاسخ به این سؤال، توجه به این نکته کافی است،‌ که امام در تقسیم بندی خود از فهم عرف خارج نشده است. یعنی ایشان چیزهایی را به جزع شدید یاد می‌کند که عرف عمومی نیز آنها را جزع شدید می‌داند. به عبارتی حدیث در مقام متعبد کردن به تقسیم جدیدی نیست و از این حیث مطابق فهم عرف است. بنابراین تنها معیار تشخیص، عرف مردم است.

تبیین محل نزاع

جزع برای اولیای خدای متعال، اجمالا مطلوبیت شرعی دارد و نقل خلافی در آن نشده و در اغلب کتب فقهی با کلی گویی از آن یاد شده یا به جهت عدم ابتلا، از آن بحث نکرده‌اند، همین اجمال نیز باعث ظهور برخی از حرکت‌های تند و زننده شد و به مرور زمان و در اثر گسترش ارتباطات، شتاب فزاینده‌ای در انتقال و یا ابداع اقسام جدید جزع، رخ داد و رفته رفته به بحران مذهبی تبدیل شد. به همین جهت، امروزه نیاز شدیدی به بحث از فروع و جزئیات آن به وجود آمده است. در همین راستا به پاسخ پرسش‌هایی نظیر:

آیا جزع با تمام اطلاق آن مجاز است، یا معیار مشخصی از سوی شارع برای آن تعیین شده است؟

آیا مصادیقی از جزع که در زمان‌ ائمه متداول نبودند و در گذر زمان پیدا شدند، مشمول این اطلاق هستند، یا اطلاق صرف مصادیق رایج زمان صدور را شامل می‌شود؟

آیا برخی از مصادیق جزع که در زمان ما رایج شده‌اند، تنها از جهت حکم ثانوی، حرام هستند،‌ یا از نظر حکم اولی و ادله احکام، حرمت دارند؟

آیا جزع برای تمام ائمه جایز است، یا تنها در مصیبت سالار شهیدان؟

و… خواهیم پرداخت.

با این حال آنچه که بیش از هر چیز دیگری ذهن ما را به خود مشغول ساخته است، بررسی معیار جواز جزع در مصیبت سالار شهیدان است. با این توضیح ثمره و فوائد بحث روشن می‌شود.

ثمره بحث

مطلوبیت اجمالی جزع و بی‌تابی در رثای امام حسین ، فضای مبهمی را پدید آورده و مجالس عزاداری را در مسیر لغزنده‌ای قرار داده است. زیرا اگر مطلوبیت عملی، اجمالا ثابت شود، اما حدود آن به دقت روشن نشود، مانند دروازه بدون نگهبان، زمینه ورود و پیدایش بدعت‌های فراوانی خواهد شد. به ویژه اگر امر مطلوب، با احساسات پاک و مقدس عموم مردم گره بخورد. از آنجا که احساسات، منشا ادراکی ندارد و صرف انفعال نفسانی و خالی از مصلحت سنجی است، گرفتار کش و قوس‌های تند و دفعی شده و آن امر مطلوب را دستاویزی برای توجیه افسار گسیختگی‌های خود قرار خواهد داد.

همان‌طور که مجالس عزاداری معاصر ما، گرفتار این آفت شدند و گاه تا سر حدّ مجالس ضد فقهی و دینی تنزل یافته و به پایگاهی برای ترویج عقاید باطل غالیان مبدّل گردید. بروز رفتارهای خشن، غیر عقلایی، مفسده انگیز و نفرت آور از جمله ثمرات شجره ملعونه انحراف از اعتدال در جزع بود.

حکم اولیه جزع

اگر چه سخن درباره جزع برای سالار شهیدان است. اما به جهت اصل اشتراک احکام میان ایشان و سایر بندگان، اولا باید حکم کلی جزع مشخص شود، آنگاه از تخصیص یا عدم تخصیص و چگونگی و مقدار آن بحث شود.

دليل عقلي روایی

دلیل اول: غفلت از آغاز و انجام کار انسان

اولا: عقل عمليِ مبتني بر جهان بيني اسلامي و با فرض پذيرش اينكه خداي متعال انسان را براي عبادت و بندگي و قرب به خود آفريده است و تنها كمال موجودي كه فقر ذاتي دارد، اتصال به مبدا فيض است،‌ و اينكه انسان نه براي حيات دنيا كه براي بقاي در حيات اخروي آفريده شده و اينكه دنيا مزرعه آخرت و محل ابتلا و امتحان و رشد است و نه جاي تفريح و دلبستگي و استراحت، و از سوي ديگر مي‌دانيم كه عقل، غفلت از رشد و از دست دادن فرصت‌ها را بزرگ‌ترين و قبيح‌ترين اشتباه انسان مي‌داند. با همه اين پيش فرض‌ها، عقل دلبسته شدن به دنيا را زشت و نابخشودني دانسته و به شديدترين وجه ممكن، از آن منع مي‌كند.

ثانيا: گذشت كه جزع نقطه مقابل صبر و بردباري و استقامت در برابر مصائب دنياست. از نظر رواني جزع از كسي صادر مي‌شود كه دلبستگي شديدي به چيزي پيدا كند، به گونه‌اي كه دوري از آن، برايش غير قابل تحمل باشد. و گر نه، نوع انسان ها براي از دست دادن چيزهاي بي‌ارزش بي‌تابي نمي‌كنند و كسي كه جز اين كند، تحقير و سرزنش مي‌شود. بنابراين جزع در برابر مصيبت‌ها و گرفتاري‌هاي دنيا از قبيل: گرسنگي، تشنگي، تنهايي، جنگ و بدبختي، مرگ عزيزان، فقر و آفت‌ها، نشانه دلبستگي انسان به دنياست. هر چه اين دلبستگي و حرص و ولع انسان نسبت به آن بيشتر باشد، جزعش نيز افزون خواهد بود. زيرا احساس آسيب‌ ديدن و ناكام ماندن و بيچاره و بدبخت شدن بيشتر مي‌شود. مثلا كسي كه همه خودش را براي زندگي در دنيا بخواهد، طبيعي است كه شبانه روز بكوشد تا از لذت‌ها و مكنت‌هاي طبيعي دنيا بيشتر بهرمند شود. چنين شخصي اگر از خواسته‌هايي كه رشد و كمال و همه خودش را در آنها معنا مي‌كرد، محروم شود، احساس سياه بختي و بيچارگي كرده و به جزع و فزع خواهد افتاد.

نتیجه‌ای که از دو مقدمه گرفته می‌شود این است که منشا جزع، جهان بینی مادی و غفلت از هدف آفرینش و دلبستگی به دنیاست. این نوع استدلال در آیات قرآن با دقت تمام تبیین شده است که به جای خود بدان خواهیم پرداخت. کسی که جزع می‌کند فراموش کرده است که برای چه آفریده شده و از یاد برده است که هیچ یک از چیزهایی که به ظاهر متعلق به اوست، برای ماندن و نگه داشتن داده نشده بودند، بلکه براساس سنت‌های حتمی، گذرا هستند. او فراموش کرده است که خودش نیز به عزیزانش ملحق می‌شود و از دنیا جز خرابه‌ای باقی نمی‌ماند و گویا نمی‌داند که دنیا جلسه امتحان است، نه بزم عشوه و میگساری!

بنابراین از نظر عقل، جزع هیچ توجیهی جز غفلت از خدا و آرمان آفرینش انسان ندارد. آن هم نه غفلتی که قابل گذشت باشد، یا طبیعی به نظر برسد، بلکه غفلتی که او را به ابتذال می‌کشاند و اسیر دنیا می‌گرداند. به همین خاطر عقل این عمل را قبیح می‌شمارد.

این تعلیل را در روایات نیز می‌توان پیگیری کرد. از جمله آنها، روایاتی است که جزع را به کفر و صبر را به ایمان نسبت داده‌اند. این بدان معناست که منشا جزع، کفر به خدا و معاد است. حال اگر شخص به ظاهر مسلمان باشد، اما کفر باطنی او باعث جزع و بی‌تابی در برابر مصائب دنیا می‌شود.

۱) الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْمِيثَمِيِّ عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الصَّبْرَ وَ الْبَلَاءَ يَسْتَبِقَانِ‏ إِلَى الْمُؤْمِنِ فَيَأْتِيهِ الْبَلَاءُ وَ هُوَ صَبُورٌ وَ إِنَّ الْجَزَعَ وَ الْبَلَاءَ يَسْتَبِقَانِ إِلَى الْكَافِرِ فَيَأْتِيهِ الْبَلَاءُ وَ هُوَ جَزُوعٌ[۸]

امام صادق فرمود: صبر و بلا در رسیدن به مومن با هم مسابقه می‌دهند، اما زمانی که بلا به او می‌رسد، مومن را باصبر و بردباری می‌یابد و جزع و بلا در رسیدن به کافر مسابقه می‌دهند، اما زمانی که بلا می‌رسد، او را با جزع و بی‌تاب می‌یابد.

این روایت در واقع شرح آیه  الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۹] است. زیرا در این آیه منشا صبر صابران، باور به مالکیت خدا و آفرینندگی او و بازگشت به روز رستاخیز شناسانده شده است و کافر اعم از کفر باطنی و ظاهری، منکر همین دو عنصر است و به همین خاطر نیز به جزع و بی‌تابی گرفتار می‌شود. اما مومن به خاطر ایمان به دو عنصر یاد شده، در آسایش روحی و صبر به سر می‌برد. به همین خاطر نیز جزع در روایت دیگری به نفاق یعنی کفر باطنی نسبت داده شده است.

۲) قال الصادق ع الصبر يظهر ما في بواطن العباد من النور و الصفاء و الجزع يظهر ما في بواطنهم من الظلمة و الوحشة و الصبر يدعيه كل أحد و ما يثبت عنده إلا المخبتون و الجزع ينكره كل أحد و هو أبين على المنافقين لأن نزول المحنة و المصيبة مخبر عن الصادق و الكاذب[۱۰]

امام صادق فرمود: صبر نور و صفایی را که در دل بندگان است، و جزع تاریک و وحشتی را که در دلشان است، آشکار می‌کند. صبر چیزی است که هر کسی آن را می‌خواهد اما جز اهل خشوع در نزد آن، باقی نمی‌ماند و جزع چیزی است که همگان آن را از خود می‌رانند، در حالی که آن، منافقین را رسوا می‌کند. به خاطر اینکه سرازیر شدن گرفتاری و مصیبت، راستان و دروغگویان را مشخص می‌کند.

این نوع تعلیل در روایتی دیگر با بیانی زیباتر و رساتر چنین آمده است.

و عن جابر بن عبد الله الأنصاري رضي الله عنه قال أخذ رسول الله بيد عبد الرحمن بن عوف فأتى إبراهيم و هو يجود بنفسه فوضعه في حجره فقال يا بني إني لا أملك لك من الله تعالى شيئا و ذرفت عيناه فقال له عبد الرحمن يا رسول الله تبكي أ و لم تنه عن البكاء فقال ص إنما نهيت عن النوح عن صوتين أحمقين فاجرين صوت عند نغم لهو و لعب و مزامير شيطان و صوت عند مصيبة و خمش وجوه و شق جيوب و رنة شيطان إنما هذه رحمة و من لا يرحم لا يرحم لو لا أنه أمر حق و وعد صدق و سبيل بالله و أن آخرنا سيلحق أولنا لحزنا عليك حزنا شديدا و إنا بك محزونون تبكي العين و يدمع [يحزن‏] القلب و لا نقول ما يسخط الرب عز و جل[۱۱]

جابر نقل می‌کند که روزی رسول خدا به همراه عبد الرحمان بن عوف پیش ابراهیم آمد. ابراهیم در حال جان دادن بود. او را در آغوش گرفت و گفت: عزیزم، از جانب خدا نمی‌توانم کاری برایت انجام دهم، اشک از دیدگانش جاری شد. عبدالرحمان گفت: ای رسول خدا گریه می‌کنی! مگر شما از گریه نهی نکرده بودید؟ فرمود: من از نوحه کردن نهی کردم. از دو صدای احمقانه و فاجر، صدا به نغمه‌های لهو و باطل و شیطانی و صدا در هنگام مصیبت و خراشیدن صورت و گریبان چاک زدن و فریاد شیطان، اما این از رحمت است و کسی که رحم نکند، رحم نمی‌شود. خطاب به فرزندش فرمود: اگر چنین نبود که مرگ حق است و وعده‌ها راستند و راه، راه خداست و آخرین ما به اولین‌مان خواهد پیوست، برایت به شدت غمگین می‌شدیم. البته ما برای تو محزون هستیم. چشم گریه می‌کند و قلب محزون است، اما چیزی که خدا را به غضب آورد، نمی‌گوییم.

حضرت امير ع در رثاي رسول خدا ص چنين فرمود:

بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ … وَ لَوْ لَا أَنَّكَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْجَزَعِ لَأَنْفَدْنَا عَلَيْكَ مَاءَ الشُّئُونِ وَ لَكَانَ الدَّاءُ مُمَاطِلًا وَ الْكَمَدُ مُحَالِفاً وَ قَلَّا لَكَ وَ لَكِنَّهُ مَا لَا يُمْلَكُ رَدُّهُ وَ لَا يُسْتَطَاعُ دَفْعُهُ[۱۲]

پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! … اگر به شكيبايى امر نمى‏كردى، و از بى‏تابى نهى نمى‏فرمودى، آنقدر اشك مى‏ريختم تا اشك‏هايم تمام شود، و اين درد جانكاه هميشه در من مى‏ماند، و اندوهم جاودانه مى‏شد، كه همه اينها در مصيب تو ناچيز است! چه بايد كرد كه زندگى را دوباره نمى‏توان بازگرداند، و مرگ را نمى‏شود مانع شد.

در این دو روایت نیز منشا حزن شدید و جزع کردن، غفلت از مشیت خدا، توهم ماندگاری در دنیا و تردید در وعده‌های الهی و سنت مرگ دانسته شده است. در پایان روایتی را از امام صادق ع اضافه می‌کنیم، که بسیار گویاست.

رَأَى الصَّادِقُ ع رَجُلًا قَدِ اشْتَدَّ جَزَعُهُ عَلَى وَلَدِهِ فَقَالَ يَا هَذَا جَزِعْتَ لِلْمُصِيبَةِ الصُّغْرَى وَ غَفَلْتَ عَنِ الْمُصِيبَةِ الْكُبْرَى لَوْ كُنْتَ لِمَا صَارَ إِلَيْهِ وَلَدُكَ مُسْتَعِدّاً لَمَا اشْتَدَّ عَلَيْهِ جَزَعُكَ فَمُصَابُكَ بِتَرْكِكَ الِاسْتِعْدَادَ لَهُ أَعْظَمُ مِنْ مُصَابِكَ بِوَلَدِكَ[۱۳]

امام صادق (ع) مردى را ديد كه بر فرزندش بيتابى ميكرد فرمود اى مرد از مصيبت كوچك بيتابى كنى و از مصيبت بزرگ غافلى! اگر تو آماده بودى براى راهي كه فرزندت رفته اين قدر بيتابى نميكردى مصيبت آماده نبودنت بزرگتر از داغ فرزند است.

دلیل دوم: گستاخی و عصیانگری در برابر اراده خدا

دلیل دوم عقل عملی بر قبح جزع، عصانگرانه بودن آن در برابر اراده خدای متعال است. خدای متعال دو نوع اراده دارد که عبارتند از: اراده تکوینی و اراده تشریعی

همان‌طور که اطاعت از اراده تشریعی و امر و نهی خدا عقلا واجب است، اطاعت و تسلیم در برابر اراده تکوینی خدا نیز واجب است. از نظر عقل تفاوتی ندارد که انسان تسلیم امر تشریعی نشود یا از امر تکوینی تمرّد کند. کسی که در مرگ عزیزیش به سر و سینه می‌زند و داد و فغان سر می‌دهد، با زبان حال خود و رفتار زننده‌ای که دارد، بدترین شکایت و بی‌ادبی و عصیان‌گری را انجام می‌دهد، خواه به زبان بیاورد، خواه نیاورد. مانند فرزندی که به خاطر براورده نشدن خواسته‌اش توسط پدر، پاهایش به زمین بکوبد و داد و بیدا بکند و اشک بریزد. این کار یکی از بدترین شکل‌های بی‌ادبی و عصیانگری است.

زشتی این رفتارهای ناهنجار در رابطه انسان با خدا، ناشایست‌تر است. زیرا انسان به خاطر از دست دادن چیزی اعتراض می‌کند و به سر و صورت می‌زند که حقی در آن ندارد و تمام مدتی که دستش بوده است،‌ لطفی بود و بس. مانند اینکه کسی اتومبیلش را جهت رفاه حال همسایه یا رفیق مدتی در اختیار او قرار بدهد، اما به هنگام پس گرفتن آن، رفیق و همسایه به جای سپاس‌گذاری از اینکه برای مدتی وسیله‌اش را در اختیار او قرار داده بود، زبان به شکوه باز کند و دعوا راه بیندازد که تو به چه حقی وسیله به این خوبی را از من می‌گیری، من به این عادت کرده بودم، یا اعتراض خود را به زبان نیاورد، اما با چشمانی اشکبار و قیافه‌ای عبوس و ناراحت و دلگیر، ماشین را تحویل صاحبش بدهد. آیا عقلای عالم این را بی‌ادبی و ناسپاسی نخواهند شمرد؟

این نکته در روایاتی چند مورد توجه قرار گرفته است.

۱) عَنْهُ عَنْ يُونُسَ عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ ع عَلَى رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ فَقَالَ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ ارْفُقْ بِصَاحِبِي فَإِنَّهُ مُؤْمِنٌ فَقَالَ أَبْشِرْ يَا مُحَمَّدُ فَإِنِّي بِكُلِّ مُؤْمِنٍ رَفِيقٌ وَ اعْلَمْ يَا مُحَمَّدُ أَنِّي أَقْبِضُ رُوحَ ابْنِ آدَمَ فَيَجْزَعُ أَهْلُهُ فَأَقُومُ فِي نَاحِيَةٍ مِنْ دَارِهِمْ فَأَقُولُ مَا هَذَا الْجَزَعُ فَوَ اللَّهِ مَا تَعَجَّلْنَاهُ قَبْلَ أَجَلِهِ وَ مَا كَانَ لَنَا فِي قَبْضِهِ مِنْ ذَنْبٍ فَإِنْ تَحْتَسِبُوا وَ تَصْبِرُوا تُؤْجَرُوا وَ إِنْ تَجْزَعُوا تَأْثَمُوا وَ تُوزَرُوا[۱۴]

از امام صادق نقل شده است که رسول خدا پیش یکی از اصحابش رفت. او در حال جان دادن بود. فرمود: ای ملک الموت با دوست من مدارا کن، او مومن است. عرض کرد: ای محمد خوشحال باش، زیرا من با هر مومنی مدارا می‌کنم و بدان که من وقتی روح فرزند آدم را می‌گیرم و نزدیکانش برای او جزع می‌کنند، در گوشه‌ای می‌ایستم و می‌گویم: این جزع برای چیست؟ به خدا قسم که ما قبل از پایان مهلتش اقدام نکردیم و ما در قبض آن خطا کار نیستیم، پس اگر این مصیبت را به حساب خدا بگذارید و صبر پیشه کنید، اجر می‌برید و اگر جزع کنید، گناه کرده و بار سنگین آن را به دوش می‌کشید.

طبق این حدیث جزع و فزع کردن اطرافیان، شکایت به مرگ عزیزشان و شکایت از سنت خداست؛ سنت خدا در قبض روح انسان‌ها و بازگشت به سرای ابدی.

مشابه این مضمون در روایت دیگری با شرحی افزون چنین آمده است.

وَ قَالَ النَّبِيُّ مَا مِنْ بَيْتٍ إِلَّا وَ مَلَكُ الْمَوْتِ يَأْتِيهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ فَإِذَا وُجِدَ الرَّجُلُ قَدِ انْقَطَعَ أَجَلُهُ وَ نَفِدَ أُكُلُهُ أُلْقِيَ عَلَيْهِ غَمُّ الْمَوْتِ فَغَشِيَتْهُ كُرُبَاتُهُ وَ غَمَرَتْهُ غَمَرَاتُهُ فَمِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ النَّاشِرَةُ شَعْرَهَا وَ الضَّارِبَةُ وَجْهَهَا وَ الْبَاكِيَةُ شَجْوَهَا وَ الصَّارِخَةُ بِوَيْلِهَا فَيَقُولُ مَلَكُ الْمَوْتِ وَيْلَكُمْ فَمَا الْجَزَعُ وَ الْفَزَعُ وَ اللَّهِ مَا أَذْهَبْتُ لِوَاحِدٍ مِنْكُمْ رِزْقاً وَ لَا قَرَّبْتُ لَهُ أَجَلًا وَ لَا أَتَيْتُهُ حَتَّى أُمِرْتُ وَ لَا قَبَضْتُ رُوحَهُ حَتَّى اسْتَأْمَرْتُ وَ إِنَّ لِي فِيكُمْ عَوْدَةً ثُمَّ عَوْدَةً حَتَّى لَا يَبْقَى مِنْكُمْ أَحَدٌ

ثُمَّ قَالَ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ يَرَوْنَ مَكَانَهُ وَ يَسْمَعُونَ كَلَامَهُ لَذَهِلُوا عَنْ مَيِّتِهِمْ وَ لَبَكَوْا عَلَى نُفُوسِهِمْ حَتَّى إِذَا حُمِلَ الْمَيِّتُ فِي نَعْشِهِ رَفْرَفَتْ رُوحُهُ فَوْقَ نَعْشِهِ تُنَادِي يَا أَهْلِي وَ يَا وُلْدِي لَا تَلْعَبَنَّ بِكُمُ الدُّنْيَا كَمَا لَعِبَتْ بِي مَالٌ جَمَعْتُهُ مِنْ حِلِّهِ وَ مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ وَ خَلَّفْتُهُ لَكُمْ فَالْمَهْنَأُ لَكُمْ وَ التَّبِعَةُ عَلَيَّ فَاحْذَرُوا مِثْلَ مَا قَدْ نَزَلَ بِي‏[۱۵]

و نبى اكرم فرمود خانه‏اى نيست كه فرشته‏ى مرگ روزى پنج مرتبه بآن خانه نيايد پس هر گاه بيايد كه اجل مرد بپايان رسيده و خوردنش در دنيا تمام شده حزن و اندوه مرگ را بر روى اندازد و فراگيرد او را غصه‏هاى مرگ و سختى جان كندنش فرا رسد پس گروهى از خاندانش مو پريشان شوند بعضى بصورت زنند بعضى دگر گريان باشند، عده‏اى صدا را بوا ويلا بلند كنند سپس فرشته‏ى مرگ ميگويد واى بر شما اين جزع و بيتابى چيست؟ بخدا سوگند كه من روزى يكنفر از شما را نبردم و اجلش را نزديك نكردم من باجازه خودم نيامدم روحش را بدستور خودم نگرفتم و همانا براى من بسوى شما برگشتنى است بعد برگشتن كه يكنفر از شماها باقى نماند.

سپس فرمود: بآن خدائى كه جان من در دست قدرت اوست اگر جاى او را به بينند و كلامش را بشنوند از مرده‏ى خويش فراموش كنند و بر خويشتن اشك بريزند تا اينكه ميت را در تابوت بگذارند و بطرف گورستان بروند روحش بر فراز نعش بپرواز درآيد و فرياد ميكند اى خاندان و فرزندان من دنيا شما را مانند من بازى ندهد ثروتى را كه گرد آوردم از حلال و حرام پشت سر گذاشتم براى شما، بر شما گوارا ولى وزر و بالش بگردن من ماند بترسيد از آنچه كه من گرفتار شدم‏.

بخش اول روایت، به گستاخانه و معترضانه بودن این اعمال در برابر اراده خدا و بخش دوم آن به غفلت ایشان از فرجام کار انسان پرداخته است. زیرا دلیل دوم نیز در واقع متاثر از دلیل اول بوده و نتیجه آن است. زیرا انسان غافلی که بر اثر کفر باطنی آغاز و انجام کار خود را فرآموش کرده و منکر می‌شود، کارش به گستاخی و اعتراض در برابر اراده الهی می‌کشد.

مشابه این حکایت در داستان گفتگوی سلمان فارسی ره با جوانی که پس از مرگ زنده شد، آمده است. جوان در بخشی از نقل جریان مرگ خود از زبان ملک الموت می‌گوید:

…فَوَ اللَّهِ مَا ظَلَمْنَاهُ فَتَشْكُونَ وَ لَا اعْتَدَيْنَا عَلَيْهِ فَتَصِيحُونَ وَ تَبْكُونَ وَ لَكِنْ نَحْنُ وَ أَنْتُمْ عُبَيْدُ رَبٍّ وَاحِدٍ…فَإِنْ صَبَرْتُمْ أُوجِرْتُمْ وَ إِنْ جَزِعْتُمْ أَثِمْتُمْ…[۱۶]

…به خدا ما به شما ظلم نکردیم که شکایت می‌کنید و تجاوزی نکردیم تا فریاد بکشید و گریه کنید. لکن ما و شما بندگان پروردگار یگانه‌ای هستیم…پس اگر صبر کنید، ماجورید و اگر بی‌تابی کنید، گناه کرده‌اید…

از آنجا که در این روایت تصریح به شکایت و اعتراض بودن جزع کردن شده است، آن را آوردیم تا جای هیچ گونه شک و تردیدی باقی نماند.[۱۷]

دلیل سوم: از دست دادن امید و نشاط زندگی

وقتی که مصیبت‌ها از چپ و راست انسان، حمله‌ور می‌شوند، واکنش افراد به حسب نوع تفسیری که از مصیبت‌ها دارند، تفاوت می‌کند. کسانی که مصیبت‌ها را لازمه آبدیده شدن می‌دانند، بر این باورند که دنیا محل رشد کردن و ورزیده شدن است و رشد، بدون تحمل سختی‌ها و ایستادگی در برابر مصیبت‌ها و محرومیت‌ها به وجود نمی‌آید. در نتیجه نه تنها از آن فرار نمی‌کنند که با آغوش باز به استقبال امتحان و ابتلا می‌روند. این افراد در هر از دست دادنی، شروعی را می‌بینند و هیچگاه بن‌بست‌ها را تجربه نمی‌کنند. همیشه سرزنده و بانشاط هستند. خیلی زود، آثار مصیبت دیدگی سایه خود را از سر آنان می‌گیرد و تلاش و کوشش مجدد برای خود جا باز می‌کند.

در مقابل کسانی که از این نگاه لبریز نیستند و به خاطر غفلت از فلسفه آفرینش و حیات و ممات در دنیا، به دنبال ناز و نعمت بوده و خود را مهیای رنج و سختی و دوری و مصیبت نکرده‌اند، در هجوم مصیبت‌ها، به بن بست می‌رسند، خود را می‌بازند و بی‌تاب می‌شوند. دنیای آنان به آخر می‌رسد، ناامید دست از زندگی می‌شویند، گرفتار پیری زودرس شده و نشاط خود را در کار و فعالیت روزمره از دست می‌دهند و هم‌ آغوش غم و اندوه می‌شوند.

به همین جهت عقل، صبر و بردباری را ستایش می‌کند و جزع و بی‌تابی را نکوهش می‌نماید. تا بدانجا که اگر جزع و بی‌تابی باعث از دست دادن امید به زندگی و نشاط در کار و فعالیت شود، آن را حرام و گناه بسیار بزرگی می شمارد. زیرا چنین شخصی به سعادت خود ضربه‌های اساسی وارد کرده و از حرکت باز می‌ماند.

در روایات بسیاری از آثار سوء جزع سخن به میان آمده است. که برخی از آنها را یادآور می‌شویم:

۱) و عن علي ص أنه قال إياك و الجزع فإنه يقطع الأمل و يضعف العمل و يورث الهم و اعلم أن المخرج في أمرين ما كانت فيه حيلة فالاحتيال و ما لم تكن فيه حيلة فالاصطبار[۱۸]

حضرت امیر ع فرمود: مبادا بی‌تابی کنی! زیرا آن امید را قطع کرده و عمل را ضعیف می‌کند و مایه اندوه و غم می‌شود. بدان که امور دو گونه‌اند. یا چاره دارند، که باید بدان چاره بود یا چاره‌ای نیست که باید صبر کرد.

۲) مَنْ لَمْ يُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَكَهُ الْجَزَعُ[۱۹]

حضرت امیر ع فرمود: کسی که صبر او را نجات ندهد، بی‌تابی هلاکش می‌کند.

۳) الصَّبْرُ يُنَاضِلُ الْحَدَثَانَ وَ الْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ[۲۰]

صبر گرفتاری‌های بزرگ را می‌راند و بی‌تابی از یاوران زمانه است.

دلیل چهارم: آراء محموده

انسان در ذات خود موجودی کمال خواه است، به همین خاطر نیز صفات کمال را می‌ستاید و صفات پست و رذل را نکوهش می‌کند. به همین جهت است که شجاعان و دلیران و راست قامتانی را که در برابر مشکلات خم به ابرو نیاورده و ایستادگی می‌کنند، می‌ستاید و به دیده احترام به آنان می‌نگرد و کسانی را که در برابر مشکلات زودگذر دنیا سر خم کرده و ناله و زاری می‌کنند و خود را بیچاره می‌شمارند، امیدشان به یاس می‌گراید، انسان‌هایی ضعیف و بی‌خاصیت و بی‌ارزش تلقی کرده و نکوهش می‌کند. زیرا چنین انسان‌هایی در فراز و نشیب زندگی دنیا با سر به زمین می‌خورند، طاقت ایستادگی در برابر ظلم را ندارند و از دادن تاوان پیشرفت عاجزند و از هر خطری می‌ترسند. گویا نظام آفرینش به گونه‌ای آفریده شده است که جایگاهی جز حقارت و سیاه بختی، برای آنها در نظر نگرفته است.

خلاصه سخن اینکه؛ عقلای عالم جزع و فزع کردن را مخالف کرامت انسان می‌دانند، اگر چه خود نیز اغلب مرتکب آن می‌شوند. مانند ترس که زشت و پلید می‌دانند، اما نوع انسان‌ها نیز ترسو هستند و کمتر انسان شجاع پیدا می‌شود. بنابراین عقلی بودن یا عقلایی بودن، غیر از سیره عقلا است. سیره عقلا در جایی به کار می‌رود که عموم عقلا به آن پایبند باشند. اما عقلایی در جایی استفاده می‌شود که عقلا چیزی را پذیرفته باشند، خواه عامل به آن باشند یا نباشند.

قال الصادق ع … و الصبر يدعيه كل أحد و ما يثبت عنده إلا المخبتون و الجزع ينكره كل أحد و هو أبين على المنافقين[۲۱]

امام صادق فرمود: … صبر چیزی است که هر کسی آن را می‌خواهد اما جز اهل خشوع در نزد آن، باقی نمی‌ماند و جزع چیزی است که همگان آن را از خود می‌رانند، در حالی که آن، منافقین را رسوا می‌کند.

دلیل قرآنی

دليل اول:

از دیدگاه قرآنی، مرگ و زندگی مخلوقات خدا هستند و برای به امتحان کشیدن انسان آفریده شده‌اند.

الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفُورُ [۲۲]

همانكه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد، و اوست ارجمند آمرزنده.

حيات، شروع و امداد زندگي و ممات، خط پايان آن است. مقصود آيه اين است كه شما از لحظه‌اي به دنيا مي‌آييد تا روزي كه مي‌ميريد، در حال ابتلا و امتحان هستيد.

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَريبٌ[۲۳]

آيا پنداشتيد كه داخل بهشت مى‏شويد و حال آنكه هنوز مانند آنچه بر [سرِ] پيشينيان شما آمد، بر [سرِ] شما نيامده است؟ آنان دچار سختى و زيان شدند و به [هول و] تكان درآمدند، تا جايى كه پيامبر [خدا] و كسانى كه با وى ايمان آورده بودند گفتند: «يارى خدا كى خواهد بود؟» هشدار، كه پيروزى خدا نزديك است.

اين آيه با صراحت تمام به انسان هشدار مي‌دهد كه دنيا معركه نبرد با نفس و شيطان و موانع طبيعي و غير طبيعي زندگي است. دنيا،‌ ميدان جنگ است و تعارفي وجود ندارد. مانند فرماندهي كه به سربازانش نهيب مي‌زند كه اينجا جبهه است، اينجا رزمگاه است، اينجا محل شوخي نيست. هر آن و هر لحظه، ممكن است كه سنگين‌ترين حمله‌ها و ريزش رگبارها و خروش تانك‌ها شروع شود. معناي اين هشدار آن است كه دنيا جاي مناسبي براي افراد ترسو و جزوع نيست. كساني كه تاب تحمل مصيبت‌ها و سختي‌ها و رنج‌ها را ندارند و به جاي ايستادگي مانند كودكان پا بر زمين مي‌كوبند و ضجه مي‌زنند.

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَليمٌ [۲۴]

هرگز به نيكوكارى نخواهيد رسيد تا از آنچه دوست داريد انفاق كنيد؛ و از هر چه انفاق كنيد قطعاً خدا بدان داناست.

 

هر که در این راه مقرب تر است
يا صائب تبريزي در اينباره مي‌سرايد:خاكيان را از فلك اميد آسايش خطاست
پرده خارست اگر دارد گلي اين بوستان
ساحلي گر دارد اين دريا لب گور است و بس
سختي دوران به ارباب سعادت مي‌رسد
سنگ مي‌بارد به نخل ميوه دار از شش جهت
هر گدا چشمي نباشد مستحق اين نوال
جام بلا بیشترش می‌دهند

آسمان با اين جلالت گوي چوگان قضاست
نوش اين غمخانه را چاشني زهر فناست
هست اگر كامي درين ويرانه كام اژدهاست
استخوان از سفره اين سنگدل رزق هماست
سرو بي‌حاصل پيوسته در نشو و نماست
درد و محنت نزل خاص انبيا و اولياست

 

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبرِْ وَ الصَّلَوةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابرِِينَ× وَ لَا تَقُولُواْ لِمَن يُقْتَلُ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتُ بَلْ أَحْيَاءٌ وَ لكِن لَّا تَشْعُرُونَ× وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ × الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ × أُوْلَئكَ عَلَيهِْمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ  وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ[۲۵]

اى افرادى كه ايمان آورده‏ايد! از صبر (و استقامت) و نماز، كمك بگيريد! (زيرا) خداوند با صابران است. × و به آنها كه در راه خدا كشته مى‏شوند، مرده نگوييد! بلكه آنان زنده‏اند، ولى شما نمى‏فهميد! × قطعاً همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى، و كاهش در مالها و جانها و ميوه‏ها، آزمايش مى‏كنيم و بشارت ده به استقامت‏كنندگان! × آنها كه هر گاه مصيبتى به ايشان مى‏رسد، مى‏گويند: «ما از آنِ خدائيم و به سوى او بازمى‏گرديم!» × اينها، همانها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هستند هدايت‏يافتگان!

آيه از جهاتي قابل تامل است:

“يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا” اصل خطاب كردن امت و تعبير به اهل ايمان، نشانگر اهميت امر و عنايت ويژه شارع به آن و از لوازم ايمان بودن آن است.

“وَ الصَّلَوة” بيانگر آن است كه نماز به خاطر ويژگي إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر[۲۶] بودن، ياور خوبي براي انسان و تقويت كننده صبر اوست. زيرا انساني كه يا نماز نمي‌خواند يا در امر نماز سهل انگار است،‌ خواه ناخواه آلوده فحشا و منكر مي‌شود و در اثر آن نيز درون مايه‌هاي صبر از بين مي‌رود.

“إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابرِِين‏” با ادات تاكيد و لفظ “مع” بدان معناست كه خداي متعال نويد مي‌دهد كه اگر مسلمانان دست به دامن صبر و نماز شوند، خدا نيز با آنان همراهي خواهد كرد و گرنه،‌ آنها را تنها خواهد گذاشت. يعني كساني كه جزوع هستند، از همراهي خدا محرومند.

“وَ لَا تَقُولُوا” حكايت از برداشت غلط عرب از شهادت و مرگ دارد. اين برداشت مي‌توانست منشاء جزع باشد، به همين خاطر خداي متعال از آن نهي مي‌كند. تا از شهادت استقبال كنند.

“وَ لَنَبْلُوَنَّكُم‏” با تاكيد به امتحان، اهميت صبر و زشتي جزع را توضيح مي‌دهد. تا به قطع و يقين بدانند كه چاره‌اي جز صبر وجود ندارد و تنها راه نجات، صبر است. به همين خاطر نيز آيه را با “وَ بَشِّرِ الصَّابرِِين‏” به پايان مي‌برد. تا مردم بدانند كه تنها صابران از اين امتحان قطعي سربلند بيرون خواهند آمد و خود را مهياي آن سازند.

در آيه بعدي، صابران را معرفي مي‌كند؛ آنان كساني هستند كه هنگام ريزش بلاها، خود را نمي‌بازند، جزع نمي‌كنند و با توجه به آغاز خود كه از خدا هستند و پايان خود كه به سوي خدا هستند، تسلي مي‌يابند و در برابر تقدير خدا سر تسليم فرود مي‌آورند.

“أُوْلَئكَ عَلَيهِْمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ” و “أُوْلَئكَ هُمُ الْمُهْتَدُون‏” نيز بيانگر حصر رحمت خدا و هدايت خدا بر آنان است. به عبارتي، از تامل در مجموع آيات ياد شده، ترديد باقي نمي‌ماند كه ابتلا و گرفتاري سنت قطعي خداست و تنها راه نجات نيز صبر و بردباري است و جزع چيزي جز گمراهي نيست. بنابراين از آيات وجوب صبر در برابر گرفتاري‌ها و بلايا و حرمت جزع و فزع كردن در برابر آنها فهميده مي‌شود.

منشا و صبر و جزع از دیدگاه قرآن

از آیه ۱۵۶ یعنی آیه “انا لله و انا الیه راجعون” می‌توان دلیل صبر صابران را استفاده کرد. زیرا ایشان با توجه و یقین به اینکه خود نیز ملک خدا هستند و از سوی او آفریده شده‌اند اما نه برای ماندن که برای بازگشت به سوی او و زندگی در سرای ابدی، تحمل سختی‌ها و ناگواری‌ها برایشان قابل تحمل می‌شود. علامه طباطبایی ، عوامل صبر و استقامت صابران و بی‌تابی جزوعان را چنین شرح می‌دهد:

معلوم است كه مراد به گفتن (انا للَّه) الخ، صرف تلفظ به اين الفاظ و بدون توجه به معناى آن نيست و حتى با گفتن و صرف توجه به معنا هم نيست بلكه بايد به حقيقت معنايش ايمان داشت به اينكه آدمى مملوك خداست و مالكيت خدا به حقيقت ملك است، و اين كه دوباره بازگشتش به سوى مالكش مى‏باشد اينجاست كه بهترين صبر تحقق پيدا مى‏كند، آن صبرى كه ريشه و منشا هر جزع و تاسفى را در دل مى‏سوزاند و قطع مى‏كند، و چرك غفلت را از صفحه دل ميشويد.

توضيح اينكه: وجود انسان و تمامى موجوداتى كه تابع وجود آدمى هستند، چه قواى او و چه افعالش، همه قائم به ذات خداى عزيزى هستند كه انسان را آفريده و ايجاد كرده، پس قوام ذات آدمى به اوست و همواره محتاج او، در همه احوالش به اوست، و در حدوثش و بقاءش، مستقل از او نيست.

و چون چنين است، رب او و مالك او هر گونه تصرفى كه بخواهد در او ميكند و خود او هيچگونه اختيار و مالكيتى ندارد و به هيچ وجه مستقل از مالك خود نيست، مالك حقيقى وجودش و قوايش و افعالش.

چيزى كه هست آدمى تا در اين نشئه زندگى مى‏كند، كه ضرورت زندگى اجتماعى ناگزيرش كرده ملكى اعتبارى براى خود درست كند و خدا هم اين اعتبار را معتبر شمرده و اين نيز باعث شده كه رفته رفته امر بر او مشتبه گردد و خود را مالك واقعى ملكش بپندارد لذا خداى سبحان در آيه: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ، ملك امروز از آن كيست؟ از آن خداست، واحد قهار[۲۷]. مى‏فرمايد: بزودى اعتبار نامبرده لغو خواهد شد و اشياء به حال قبل از اذن خدا برميگردند، و روزى خواهد رسيد كه ديگر ملكى نماند، مگر براى خدا و بس، آن وقت است كه آدمى با همه آن چيزها كه ملك خود مى‏پنداشت، بسوى خداى سبحان برميگردد.

پس اگر آدمى متوجه حقيقت ملك خداى تعالى بشود و آن ملكيت را نسبت به خود حساب كند، مى‏بيند كه خودش ملك مطلق پروردگارش است، و نيز متوجه مى‏شود كه اين ملك ظاهرى و اعتبارى كه ميان انسانها دست به دست مى‏شود و از آن جمله ملك انسان نسبت بخودش و مالش، و فرزندانش و هر چيز ديگر، بزودى باطل خواهد شد و به سوى پروردگارش رجوع خواهد كرد، و بالأخره متوجه مى‏شود كه خود او اصلا مالك هيچ چيز نيست، نه ملك حقيقى و نه مجازى.

و معلوم است كه اگر كسى اين معنا را باور داشته باشد، ديگر معنا ندارد كه از مصائبى كه براى ديگران تاثر آور است، متاثر شود، چون كسى متاثر ميشود كه چيزى از ما يملك خود را از دست داده باشد، چنين كسى هر وقت گم شده‏اش پيدا شود و يا سودى به چنگش آيد خوشحال مى‏شود و چون چيزى از دستش برود غمناك ميگردد.

اما كسى كه معتقد است به اينكه مالك هيچ چيز نيست، ديگر نه از ورود مصيبت متاثر ميشود و نه از فقدان ما يملكش اندوهناك (و نه از رسيدن سودى مسرور) مى‏گردد، و چگونه از رسيدن مصيبت متاثر مى‏شود، كسى كه ايمان دارد به اينكه مالك تنها و تنها خداست؟ و او حق دارد و مى‏تواند در ملك خودش هر جور تصرفى بكند.[۲۸]

 

شهيد مطهري به نقل از ويل دورانت، اسلام را چنين توصيف مي‌كند:

«هيچ دينى مثل اسلام پيروان خودش را به قدرت دعوت  نكرده است. در اديان ديگر اين مسائل مطرح نيست، عظمت و شوكت  مطرح نيست، قدرت و قوت مطرح نيست. ولى اسلام كه دينى است كه علاوه بر جنبه هاى معنوى، جنبه اجتماعى هم دارد، قهرا به «قدرت» كه يكى از اصول و نواميس اجتماع است اهميت مى‌دهد. و اصبروا ان الله مع الصابرين  دستور ديگرش مسئله صبر است. صبر يعنى جزع و فزع نكردن در مقابل مصائبى كه پيش مى آيد، ثبات. در مقابل قدرت دشمن پا بر جا باشيد يعنى ترس و جبن به خود راه ندهيد. در مقابل مصائبى كه خواه ناخواه برايتان رخ مى دهد صابر باشيد.»[۲۹]

دليل دوم:

دسته ديگري از آيات كه دلالت بر حرمت جزع دارند، عبارتند از:

وَ لَا يَسَْلُ حَمِيمٌ حَمِيمًا × يُبَصَّرُونهَُمْ  يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِى مِنْ عَذَابِ يَوْمِئذِ  بِبَنِيهِ × وَ صَاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ × وَ فَصِيلَتِهِ الَّتىِ تُْوِيهِ × وَ مَن فىِ الْأَرْضِ جَمِيعًا ثمُ‏َّ يُنجِيهِ × كلاََّ  إِنهََّا لَظَى‏ × نَزَّاعَةً لِّلشَّوَى‏ × تَدْعُواْ مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلىَ‏ × وَ جَمَعَ فَأَوْعَى × إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا× إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا × وَ إِذَا مَسَّهُ الخَْيرُْ مَنُوعًا × إِلَّا الْمُصَلِّينَ × الَّذِينَ هُمْ عَلىَ‏ صَلَاتهِِمْ دَائمُونَ × وَ الَّذِينَ فىِ أَمْوَالهِِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ × لِّلسَّائلِ وَ الْمَحْرُومِ × وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ × وَ الَّذِينَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبهِِّم مُّشْفِقُونَ[۳۰]

و هيچ دوست صميمى سراغ دوستش را نمى‏گيرد! × آنها را نشانشان مى‏دهند (ولى هر كس گرفتار كار خويشتن است)، چنان است كه گنهكار دوست مى‏دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند، × و همسر و برادرش را، × و قبيله‏اش را كه هميشه از او حمايت مى‏كرد، × و همه مردم روى زمين را تا مايه نجاتش گردند × امّا هرگز چنين نيست (كه با اينها بتوان نجات يافت، آرى) شعله‏هاى سوزان آتش است، × دست و پا و پوست سر را مى‏كند و مى‏برد! × و كسانى را كه به فرمان خدا پشت كردند صدا مى‏زند، × و (همچنين آنها كه) اموال را جمع و ذخيره كردند! × به يقين انسان حريص و كم‏طاقت آفريده شده است، × هنگامى كه بدى به او رسد بيتابى مى‏كند، × و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى‏شود (و بخل مى‏ورزد)، × مگر نمازگزاران، × آنها كه نمازها را پيوسته بجا مى‏آورند، × و آنها كه در اموالشان حق معلومى است …× براى تقاضاكننده و محروم، × و آنها كه به روز جزا ايمان دارند، × و آنها كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند

اين آيات با ذكر اهوال روز رستاخيز آغاز مي‌شود و از درماندگي انسان و دست و پا زدن او براي گريختن از عذاب دردناكي است كه با گناهان خود آن را شعله‌ور ساخته است. در ادامه همين آيات، به منشا و عامل اين همه شقاوت و سياه بختي مي‌پردازد و از “هَلَع”؛ دلبستگي شديد انسان به دنيا، نام مي‌برد و دو شاخص اصلي براي چنين افرادي مي‌شمارد. اول؛ “جزع” و دوم؛ “منع” اين بدان معناست كه شاخص‌ترين ويژگي‌هاي اهل آتش،‌ جزع در برابر ناملايماتي است كه در طبيعت دنيا و لازمه امتحان شدن اوست و منع خير كردن از بندگان خدا به هنگام به دست آوردن نعمت‌هاي خداست. اين آيه با صراحت بر حرمت شديد جزع دلالت مي‌كند و با توجه به وعيد آتش براي آن، يكي از گناهان كبيره خواهد بود.

معنای هلوع

در معنای هلوع اختلاف است، برخی آن را به معنای حرص و ولع زیاد و برخی نیز جزع شدید گرفته‌اند. برخی نیز آن را معنایی مرکب از آن دو می‌دانند. گر چه معنای اول طرفداران بیشتری دارد.

الهَلَعُ: الحِرْصُ، و قيل: الجَزَعُ و قِلّةُ الصبرِ، و قيل: هو أَسْوأُ الجَزَعِ و أَفْحَشُه‏… رجلٌ هَلِعٌ و هالِعٌ و هَلُوعٌ و هِلْواعٌ و هِلْواعةٌ: جَزُوعٌ حرِيصٌ.[۳۱]

باز او در ادامه به نقل معمر و حسن آن را به معنا شَرَه و از فراء به معنای ضجور و بی‌تحمل معنا می‌کند و آیه را شاهد بر همین مطلب و در واقع اوصاف هلوع می‌شمارد و نتیجه می‌گیرد که هلوع به جزوع گفته می‌شود. در نهایت از ابوالعباس مبرد نقل می‌کند که

«رجلٌ هَلُوعٌ إِذا كان لا يصبر على خير و لا شرّ حتى يفعل في كل واحد منهما غير الحق»[۳۲]

هلوع کسی است که ظرفیت و تحمل خیر یا شر را ندارد و در هر کدام به غیر حق رفتار می‌کند.

کتاب العین نیز در همین راستا سخن گفته و مجمع البحرین نیز آن را به معنای حرص می‌داند و جزوع بودن به هنگام گرفتاری و منوع بودن در دارایی را از اوصاف شخص حریص می‌شمارد.[۳۳]

علامه طباطبایی نیز همین وجه را برگزیده است و می‌نویسد:

«كلمه “هلوع” صفتى است كه از مصدر “هَلَع”- به فتحه هاء و لام- كه به معناى شدت حرص است اشتقاق يافته. و نيز گفته‏اند كه اين كلمه را دو آيه بعد تفسير كرده، پس هلوع كسى است كه هنگام برخورد با ناملايمات بسيار جزع مى‏كند، و چون به خيرى مى‏رسد از انفاق به ديگران خوددارى مى‏كند. و به نظر ما اين وجه بسيار وجه خوبى است و سياق آيه هم با آن مناسب است.» [۳۴]

نتیجه اینکه؛ هلع به معنای جزع دور از ذهن است. زیرا در این صورت تعقیب آن در آیه به “جزوعا” خلاف قاعده می‌بود. زیرا إِنَّ الْانسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا[۳۵] اخبار از هلوع بودن انسان است و اذا بعد از جمله خبری برای توضیح می‌آید. مثلا گفته می‌شود: فلانی آدم خوبی است، وقتی که ضعیفی را ببیند، او را یاری می‌کند. یعنی خوبی او به یاری ضعیف است. تعقیب خبر از هلوع بودن انسان به إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا × وَ إِذَا مَسَّهُ الخَْيرُْ مَنُوعًا[۳۶] تفسیر هلوع است. بنابراین نظر آن عده از لغوی‌هایی که هلوع را به بی‌ظرفیتی در مواجهه با خیر و شر دانسته‌اند، تایید می‌شود. همین‌طور نظر کسانی که آن را به معنای شدت حرص و علاقه به دنیا معنا کرده‌اند. زیرا جزع در برابر ناکامی‌ها و منع از دارایی‌ها، نتیجه دلبستگی شدید به دنیاست.

جمع بندي مجموع آيات

فراتر از دلالت تک تک آیه‌های قرآن، دلالت مجموع آیات نیز وجود دارد که به آن برداشت از قرآن اطلاق می‌شود. به عبارتی گاه یک آیه به تنهایی یا تنها بخشی از یک حقیقت را بیان می‌کند یا به تنهایی نمی‌تواند بر مدعا را ثابت کند زیرا احتمالات معقول فراوانی در رد دلالت آن پیدا می‌شود و آن را از حجت بودن بر مطلوب ساقط می‌کند.

به همین خاطر نیز گاه بعد از بررسی ده‌ یا بیست آیه، به عدم دلالت هیچ کدام از آنها بر مطلوب می‌رسیم. اگر چه این اتفاق طبیعی به نظر می‌رسد، اما اشکال کار این است که نظر قرآن برای ما حجت است و نه تک تک آیات قرآن، به عبارتی ممکن است آیه‌ای حکم عامی را ثابت کند، آیا می‌توان قبل از فحص از آیاتی که ممکن است حکم یاد شده را تخصیص بزنند، مدلول آیه را به قرآن نسبت داد؟ یا اگر آیه‌‌هایی به تنهایی نتوانستند مطلبی را ثابت کنند، آیا می‌توان گفت که دلیل قرآنی بر مسئله وجود ندارد؟ در حالی که شاید اگر تمام آیاتی که جدا جدا از آنها بحث شد، و حتی آیات دیگری که به نوعی می‌توانستند فهم ما را کامل کنند، در کنار هم قرار می‌گرفتند، می‌توانستند ما را به برداشت جامع و کاملی برسانند و در نهایت نیز ما با خیال آسوده می‌توانستیم نسبت به وجود دلیل قرآنی یا نبود آن در مسئله فلانی قضاوت کنیم.

در مثل؛ می‌توان به روش رایج در استدلال به آیات در اثبات حجیت خبر واحد، اشاره کرد. به همین منظور از دوازه آیه استدلال شده است. اما روش تفسیر قرآن به قرآن یا کمک گرفتن از آیات برای کامل کردن معنای همدیگر استفاده نشده و نمی‌شود. اصولی بدون اینکه خود نیز متوجه باشد، آیه‌ها را مستقل از هم بحث می‌کند و در اغلب موارد آیه در برابر احتمالات فراوانی که ذهن پرجنب و جوش فقیه در استظهار از آن خلق می‌کند، تاب و تحمل نیاورده و ظهور اولیه آن از هم می‌پاشد و بر حجیت خبر واحد دلالت نمی‌کند. در بحث از آیه نبا بیش از بیست احتمال و تفسیر ارائه شده و در کل چهره آیه را مخدوش ساخته است. در حالی که اگر تمام قرآن یعنی تمام آیاتی که به نحوی مرتبط با بحث هستند، در کنار هم قرار می‌گرفتند و با هم معنا می‌شدند، بسیاری از احتمالات متولد نمی‌شد و زودتر به نتیجه می‌رسیدیم. البته این بحث مجال دیگری می‌طلبد که در صورت توفیق در مقاله‌ای دیگر بدان خواهیم پرداخت.

بعد از این مقدمه چینی، لازم است تا به نقاط اشتراک و اختلاف در دو دلیل گذشته، بپردازیم. دلیل اول که آیات صبر و استقامت بود، از صبر در برابر امتحانات خاصی سخن می‌گفت. دشواری‌ها و گرفتاری‌های بعد از ایمان به خدا که به خاطر حفظ دین در برابر بدخواهان و توسعه آن در برابر معاندان، به طور طبیعی پیش می‌آید. دلیل این برداشت، این است که این آیات بعد از بحث از برانگیختن رسولی از میان خودشان، شروع می‌شود، بعد از دعوت به صبر و نماز، به مسئله جهاد و شهادت می‌پردازد و بلافاصله پس از آن، با تاکید فراوان از امتحان شدن آنان به انواع بلاها خبر می‌دهد و تنها راه نجات را صبر معرفی می‌کند. جهت مطالعه بیشتر به تفسیر المیزان، ج۱، ص۳۴۳ مراجعه شود.

اما آیات دلیل دوم به مجاهدت‌های بعد از اسلام توجه ندارد. بلکه از عذاب دامنگیر و قطعی روز رستاخیز سخن را آغاز می‌کند و با شرح و تفصیل، حال و روز مجرمین را ترسیم می‌نماید، سپس دلیل این گرفتاری را توضیح می‌دهد و از حرص شدید که در شکل جزع و بخل خودنمایی می‌کند، سخن می‌گوید و در نهایت نیز راه نجات را در نماز و انفاق و یاد روز حساب جستجو می‌کند.

با این توضیح رابطه دو دسته مذکور از آیات، دانسته می‌شود. اولا: دسته دوم از آیات، اعم از آیات دلیل اول است. ثانیا: هر دو دسته از آیات منشا جزع را غفلت از خدا و روز رستاخیز و دلبستگی به دنیا می‌دانند.

مراتب جزع در بحث قرآني

به دو دليل جزع حرام از منظر آيات، تنها شامل جزع شديد مي‌شود.

اولا: با توجه به اينكه در آيه پيش از آيات جزع، از اهوال ترسناك روز رستاخيز سخن به ميان آمده و پس از آن از گرفتاري‌هاي شديد برخي در آن روز خبر مي‌دهد كه آنان حاضر مي‌شوند همه عزيزان خود را و تمام اهل زمين را فدا كند تا خود نجات يابد، و آنگاه منشا همه اين بدبختي‌ها را هلوع و جزوع و منوع بودن معرفي مي‌كند، معلوم مي‌شود كه جزع گناه كبيره و عنصر مهمي در معذّب شدن انسان دارد. به حسب حفظ تناسب ميان عذاب و گناه، بعيد است كه جزع شامل تمام مراتب شود و قدر متقين از آن تنها جزع شديد است. به عبارتي وعيدهاي عظيم، مانع از اطلاق گيري از لفظ «جزع» مي‌شود.

ثانيا: گذشت كه برخي هلوع را به معناي شديدترين و فاحش‌ترين مراتب جزع معنا كرده‌اند، و برخي نيز مانند علامه طباطبايي ره، آن را به معناي حرص شديد دانسته‌اند و روشن است كه لازمه حرص شديد، جزع و منع شديد است. كسي كه علاقه شديدي به دنيا داشته باشد، به هنگام محروميت از آن، جزع شديدي نيز خواهد كرد.

مراتب جزع

جزع از منظر روايات نيز به جزع شديد و غير شديد تقسيم مي‌شود و از اين ميان تنها جزع شديد تحريم شده است. روش بيان حرمت جزع شديد، به دو صورت بوده است. اول: تصريح به آن همراه با ذكر مثال و دوم: نام بردن از مصاديق شديد جزع براي موارد نهي و تحريم يا عذاب.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ جَمِيعاً عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا الْجَزَعُ قَالَ أَشَدُّ الْجَزَعِ الصُّرَاخُ بِالْوَيْلِ وَ الْعَوِيلِ وَ لَطْمُ الْوَجْهِ وَ الصَّدْرِ وَ جَزُّ الشَّعْرِ مِنَ‏ النَّوَاصِي وَ مَنْ أَقَامَ النُّوَاحَةَ فَقَدْ تَرَكَ الصَّبْرَ وَ أَخَذَ فِي غَيْرِ طَرِيقِِهِ وَ مَنْ صَبَرَ وَ اسْتَرْجَعَ وَ حَمِدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ رَضِيَ بِمَا صَنَعَ اللَّهُ وَ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ يَفْعَلْ ذَلِكَ جَرَى عَلَيْهِ الْقَضَاءُ وَ هُوَ ذَمِيمٌ وَ أَحْبَطَ اللَّهُ تَعَالَى أَجْرَهُ

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع مِثْلَهُ[۳۷]

جابر نقل می‌کند که از امام باقر پرسیدم: جزع چیست؟ فرمود: بدترین جزع‌ها، فریاد کردن به وا ویلا و لطمه زدن بر صورت و سینه و تراشیدن موهای بالای پیشانی است و کسی که نوحه خوانی برپا کند، صبر را ترک کرده و به راه ناحق رفته است. اما کسی که صبر کند و “انا الله…” بخواند و حمد خدای عزوجل را بکند، راضی به صنع و عمل خدا شده و اجرش بر خداست و کسی که چنین نکند، قضا حتمی خدا بر او جاری شده است، در حالی که خودش نکوهش شده و اجرش از بین رفته است.

در این روایت نکاتی چند جای تامل دارد. از جمله اینکه مقصود از “ما الجزع” چیست؟ آیا جابر جعفی گذشته از اینکه از اصحاب سرّ امام ع بود، به عنوان یک عرب و یک فرد از افراد عرف، نمی‌دانست که بی‌تابی و بی‌صبری یا بهتر بگوییم، جزع چیست!؟ گذشته از آن، اگر هم به فرض محال عادی نمی‌دانست، طبعا طرف حداقلی آن مبهم‌تر از طرف حداکثری آن است. زیرا همه می‌دانند که به سر و صورت زدن و داد و بی‌داد کردن و کارهای مشابه آن، به حتم و یقین جزو موارد بی‌تابی است. اما در اینکه آیا با صدای بلند و های های گریه کردن یا با دست بر ران پا زدن نیز جزع است، می‌تواند مردّد باشد. بنابراین این چه تعریفی است که در برابر سوال از اصل جزع، تنها به شمارش برخی از مصادیق جزع شدید می‌پردازد. مصادیقی که هر آشنای به عرفی آنها را می‌داند و نیازی به سوال و جواب نیست. به همین دلیل نمی‌توان پذیرفت که امام در مقام تعریف جزع یا جزع شدید بوده باشد.

راوی بهتر از هر کسی می‌داند که جزع چیست و شدید و غیر شدید دارد. منظور او این است که جزعی که در شرع از آن سخن گفته شده است، کدام جزع است؟ مانند کسی که می‌داند ترانه چیست و می‌داند که در اسلام حرام است، اما از نوع ترانه حرام خبر ندارد. وقتی چنین کسی از طلبه‌ای بپرسد ترانه چیست؟ مقصودش این نیست که من نمی‌دانم ترانه در عرف به چه چیزی گفته می‌شود. بلکه او از ترانه شرعی که احکام شرعی دارد، سوال می‌کند. به همین خاطر نیز اگر طلبه بگوید، ترانه تند، ترانه‌ای است که مناسب مجالس لهو و لعب باشد، شخص می‌فهمد که ترانه حرام، ترانه تند است و ترانه تند هم ترانه‌ای است که مناسب مجالس لهو و گناه باشد.

در این روایت نیز صحابی اهل سرّ امام از جزع شرعی سوال می‌کند، یعنی جزعی که می‌داند در شرع حرام است؟ اما نمی‌داند که کدام قسم از آن حرام است؟ آیا تمام اقسام آن یا برخی از اقسام آن؟ امام در پاسخ می‌فرماید: اشد جزع این است که شخص داد و فریاد کند و به صورت و سینه لطمه بزند و… در نتیجه از این حدیث فهمیده می‌شود که مطلق جزع حرام نیست، بلکه تنها جزع شدید حرام است و آنچه امام از آن نام برده‌اند، تنها نمونه‌هایی از جزع شدید است.

موید این مطلب، مجموعه روایات باب جزع است که اغلب از نمونه‌های تند و شدید جزع نام برده و به احکام فقهی آن پرداخته‌اند. به این روایات توجه کنید:

عن ابن مسعود قال قال رسول الله ص ليس منا من ضرب الخدود و شق الجيوب

رسول خدا ص فرمود: کسی که بر گونه‌هایش بزند و یقیه‌ پیراهنش را چاک بزند، از ما نیست.

اگر چه تعبیر به “لیس منا” صریح در حرمت نیست و در موارد ترک مکروه نیز استعمال می‌شود. اما جهت استشهاد به روایت، استدلال به حرمت نیست. فرض این است که اصل حرمت پذیرفته شده و این روایت نیز به قرینه روایاتی که صریح در حرمتند، به معنای حرمت گرفته شده است. هدف ما از استناد به این روایت، بیان مواردی از جزع است که موضوع حکم قرار گرفته‌اند.

و عن أبي أمامة أن رسول الله ص قال لعن الله الخامشة وجهها و الشاقة جيبها و الداعية بالويل و الثبور[۳۸]

رسول خدا ص فرمود: خدا لعنت کند کسی را که به صورتش چنگ بزند و یقه‌اش را پاره کند و داد و فریادش را به وا ویلا گفتن بلند کند.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ قَالَ الْمَعْرُوفُ أَنْ لَا يَشْقُقْنَ جَيْباً وَ لَا يَلْطِمْنَ خَدّاً وَ لَا يَدْعُونَ وَيْلًا وَ لَا يَتَخَلَّفْنَ عِنْدَ قَبْرٍ وَ لَا يُسَوِّدْنَ ثَوْباً وَ لَا يَنْشُرْنَ شَعْراً[۳۹]

امام صادق ع در تفسیر آیه «و در هیچ کار شایسته‌ای از تو مخالفت نکنند.» [۴۰] فرمود: منظور از معروف این بود که زنان یقه‌هایشان را پاره نکنند و بر گونه‌های خود سیلی نزنند و داد و فریاد به وا ویلا گویی بلند نکنند و کنار قبر نمانند و لباس سیاه نپوشند و موهایشان را آشفته نسازند.

ناگفته نماند، اغلب موارد یاد شده در این روایت، با هم صورت می‌گرفت. بنابراین ممکن است برخی از آنها مانند پوشیدن لباس سیاه به تنهایی جزع شدید نباشد، اما از آنجا که اغلب در کنار سایر موارد، انجام می‌گرفت، روی‌ هم رفته، جزع شدید شمرده شده است و یا اینکه در آن زمان به معنای جزع شدید بود. گر چه امروزه به خاطر جدا شدن صاحبان عزا از سایرین استفاده می‌شود.

این روایت از جمله روایاتی است که دلالت واضحی بر حرمت جزع و تعیین مرتبه آن از نظر شدت و ضعف دارد. زیرا فضای آیه‌ای که وَ لا يَعْصينَكَ في‏ مَعْرُوفٍ در آن قرار دارد، فضای سنگینی است. موضوع آیه بیعت رسول خدا با زنان عرب است. مفاد بیعت با شرک نورزیدن به خدا شروع می‌شود و با ترک سرقت، زنا، کشتن فرزندان و بهتان و افترا ادامه می‌یابد و در پایان به سرپیچی نکردن از رسول خدا ص در کارهای پسندیده، ختم می‌شود. مفاد بیعت، مهم‌ترین و شایع‌ترین مسائل مربوط به زنان عرب را شامل می‌شود و چیزی جز این از مفاد بیعت انتظار نمی‌رفت و بیعت در طبیعت خود باید شامل مهم‌ترین و کلیدی‌ترین مسائل میان بیعت کننده و بیعت شونده باشد. با این توضیح روشن می‌شود که بیعت دربردارنده شدید‌ترین و شایع‌ترین محرمات شریعت در میان آنهاست و تفسیر اعمال ناپسند به جزع‌ها شدید بدان معناست که آنها از جمله زشت‌ترین اعمال متعارف در میان ایشان بوده است.

همچنانکه از نام بردن موارد جزع شدید، می‌توان فهمید که مورد حرمت، هر جزعی نیست و تنها جزع شدید حرام است.

در روایتی از حضرت امیر ع که در تایید این روایت است،‌ مفاد بیعت رسول خدا ص چنین آمده است:

و عن علي ع أنه قال أخذ رسول الله ص البيعة على النساء ألا ينحن و لا يخمشن و لا يقعدن مع الرجال في الخلاء[۴۱]

حضرت امیر ع فرمود: رسول خدا با این شرط با زنان بیعت کرد که نوحه نکنند و چنگ به صورت نزنند و با مردها خلوت نکنند.

روشن است که مقصود از نوحه، نوحه‌های مطابق با آداب و رسوم جاهلی است که همراه با سخنان باطل و اعمال نابخردانه بود. همچنین اکتفا به «خمش وجه» از جهت بیان نمونه‌ای از کارهای نادرست آنهاست و خصوصیتی ندارد. یعنی کارهایی در این رده و مانند آن را باید ترک کنند.

در تفسير قمي در تفسير آيه مذكور چنين آمده است.

و قال علي بن إبراهيم‏ في قوله يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ … فإنها نزلت يوم فتح مكة و ذلك أن رسول الله (ص) قعد في المسجد يبايع الرجال إلى صلاة الظهر و العصر ثم قعد لبيعة النساء و أخذ قدحا من ماء فأدخل يده فيه ثم قال للنساء من أرادت أن تبايع فلتدخل يدها في القدح فإني لا أصافح النساء ثم قرأ عليهن ما أنزل الله من شروط البيعة عليهن فقال عَلى‏ أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ،

فقامت أم حكيم ابنة الحارث بن عبد المطلب فقالت يا رسول الله ما هذا المعروف الذي أمرنا الله به أن لا نعصيك فيه فقال أن لا تخمشن وجها و لا تلطمن خدا و لا تنتفن شعرا و لا تمزقن جيبا و لا تسودن ثوبا و لا تدعون بالويل و الثبور و لا تقيمن عند قبر، فبايعهن رسول الله (ص) على هذه الشروط[۴۲]

اين آيه در روز فتح مكه نازل شد، و حكايت آن چنين است كه رسول خدا ص در مسجد نشست و تا نماز ظهر و عصر با مردان بيعت مي‌كرد، پس از آن نشست و ظرف آبي خواست و دستش را در ميان آب گذاشت و به زنان گفت: كسي كه بخواهد بيعت كند، دستش را وارد ظرف كند، زيرا من با زنان دست نمي‌دهم. سپس آنچه از شروط بيعت آنان نازل شده بود، خواند. « كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، دزدى و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترايى پيش دست و پاى خود نياورند و در هيچ كار شايسته‏اى مخالفت فرمان تو نكنند، با آنها بيعت كن.»

ام حكيم نقل مي‌كند كه گفتم: اي رسول خدا، اين معروفي كه خدا امر كرده تا در آن از تو سرپيچي نكنيم، چيست؟ فرمود: اينكه چنگ به صورت نزنيد، بر گونه‌هايتان را با سيلي نكوبيد و موهايتان را نَكَنيد و گريبان‌هاتان را چاك نزنيد و لباس سياه نپوشيد و صدايتان را به واويلا بلند نكنيد و در كنار قبرها نمانيد.

رسول خدا ص با آنان بر اساس اين شروط بيعت كرد!

جزع برای انبیا و اولیای خدا

یکی از چیزهایی که اجمالا از ادله جزع استثنا شده است، جزع برای اولیای خداست. این اجمال از دو جهت است. اول: آیا جزع برای امام حسین یا سایر اولیای خدا، از ادله تحریم استثنا شده است یا ادله کراهت؟ به عبارتی آیا جزع غیر شدید که مکروه است، استثنا شده یا جزع شدید نیز استثنا شده است؟ دوم: آیا این استثنا شامل هر چهارده معصوم ع می‌شود، یا از ویژگی‌های خاص امام حسین ع است؟ در پاسخ به این پرسش‌ها، ادله عقلی، قرآنی و روایی را بررسی می‌کنیم.

دلیل عقلی

گریه و زاری برای اولیای خدا از دو جهت قابل بررسی است.

جهت اول:
رابطه عاطفی شخصی انسان با امام ع

اولیای خدا و رهبران الهی، اعم از پیامبران، اوصیا و علمای ربانی، پیک‌های رشد و سعادت انسان و کلید داران مخزن اسرار خدا و پرچم داران هدایتند. بنابراین هر انسان آگاهی، رشد و کمال خود را در همراهی و محبت و عشق به آنها جستجو خواهد کرد. به عبارتی انسان به هر اندازه که به کرامت خود و انسان بودن و گوهر وجودی خویش ارزش بدهد، به همان اندازه نیز رهبران الهی را دوست خواهد داشت. نتیجه طبیعی این محبت و دلدادگی، داغدار شدن به هنگام از دست دادن ایشان است. زیرا انسان با از دست دادن محبوب‌هایش به عزا می‌نشیند. بلکه برای اهل معرفت، این مصیبت از هر مصیبت دیگری سنگین‌تر است. زیرا هیچ کدام از نزدیکان انسان، به اندازه بزرگان دین در رشد و شکوفایی او تاثیر گذار نبوده‌اند. طبیعت این مصیبت، گریستن و نوحه خواندن، زیارت کردن از قبر و شرکت در تشییع جنازه و هر آن چیزی است که بایسته طبیعی مصیبت دیدن است. اما آیا عقل اجازه خروج از تعادل و قدم نهادن در وادی جزع را می‌دهد؟ حتی اگر جزع غیر شدید باشد؟ اگر چه عقل، جزع غیر شدید را حرام نمی‌داند، اما به قطع و یقین مکروه و ناپسند می‌شمارد. سخن در این است که آیا وفات یا شهادت امام ع یا هر کدام از اولیای خدا، می‌تواند دلیل مناسبی برای از بین رفتن پلیدی جزع غیر شدید باشد و آن را مستحب کند؟

از نظر عقل، از این جهت، تفاوتی چندان میان مصیبت اولیا و غیر ایشان نیست. زیرا مرگ یک سنت قطعی خداست و اولین انسانی که بر روی زمین خونش ریخته شد، هابیل ع، انسان معصومی بود که به جرم جانشینی پدرش آدم ع به شهادت رسید و آخرین کسی که بانک رحیل سر خوهد داد، ولی خداست. بنا نبود که باقی بمانند تا از رفتنشان شگفت‌زده شویم یا بنا نیست که ما بدون آنها بمانیم تا بی‌تابی کنیم. باز بنا نیست که بعد از آنها، گمراه و بدون راهنما رها شویم، تا نگران سعادت و کمال خود باشیم. اگر آنها رفتند، خدایشان با ماست و ما را راهنمایی خواهد کرد و راهنمایانی را بر هدایت ما خواهد گماشت. بنابراین چه دلیلی برای جزع و فزع کردن باقی می‌ماند. بنابراین از این جهت، حتی جزع غیر شدید هم درباره ایشان استحباب ندارد.

البته نوع مرگ و یا شهادت در میزان سوز و گذار انسان تاثیر گذار است، اما اختصاص به امام ندارد. زیرا اگر نزدیکان ما نیز در اوج مظلومیت و با وضع ناگواری کشته شوند، بر شدت انفعال و تاثرمان خواهد افزود. اما عقل هیچ‌گاه آن را دلیل بر جواز نمی‌شمارد، بلکه این مورد هم مانند بسیاری از موارد دیگری است که عقل و احساس با هم به جدال برمی‌خیزند. زیرا عقل با معیار مصلحت و مفسده حرکت می‌کند،‌ اما احساسات، بر اساس تخلیه شدن و رسیدن به خواسته‌ها و راندن ناخواسته‌ها، جست و خیز می‌کند. عقل به خوبی درک می‌کند که حتی اگر مظلومیت، به سر حدّ مظلومیت کربلا برسد، باز هم نباید داد و بی‌داد کرد یا به سر و صورت زد. زیرا عمل لغو و بی‌فایده و نابخردانه‌ای است. قضای الهی تحقق یافته و جزع و فزع ما هیچ تاثیر در بازگرداندن آن ندارد، بنابراین داد و بی‌داد چرا؟ بر سر و صورت زدن چرا؟ آیا با انجام این کار مصلحتی پیدا می‌شود؟ یا این کار باعث افزایش یاس و ناامیدی و سستی در امتحاناتی می‌شود که باید بعد از این فاجعه به انتظار آن بنشینند. جامعه‌ای را در نظر بگیرید که مادران و پدران شهیدش، از شهادت فرزندانشان نمی‌هراسند و با وقار و متانت با آن مواجه می‌شوند، و آن را مقایسه کنید با جامعه‌ای که وقتی خبر شهادت را به خانواده‌ها می‌دهند، جیغ و داد و لطم و فغان زمین و زمان را پر می‌کند. آیا جز این است که در صورت اول، روز به روز بر استقامت جامعه افزوده می‌شود و ترس از شهادت فروکش می‌کند؟ و آیا جز این است که در صورت دوم، دیگرانی که فرزند به میدان نفرستاده‌اند، تازه از کار خود خرسند می‌شوند و در دل به حماقت خانواده شهید می‌خندند؟ مصداق روشن و خارجی که حکم عقل را تایید می‌کند، عملکرد امام سجاد ع در روز عاشورا و بعد از آن تا پایان عمر شریفشان است. امام ع که میزان و تراز دین است، حتی در روز عاشورا جزع و فزع نکرد و جز گریه و سخنان جانگذار، روشی را در پیش نگرفت. استاد مطهری قده در اینباره می‌گوید:

دوم اينكه به چشم يك آدم نفله شده كه حداكثر مقامش اينست كه بى تقصير به دست يك ظالم كشته شد پس بايد برايش متأثر بود به امام نگاه كرديم. فكر نكرديم كه تنها كسى كه نفله نشد و براى هر قطره خون خود ارزش بى نهايت قرار داد او بود. كسى كه موجى ايجاد كرد كه قرنها كاخهاى ستمگران را لرزاند و مى لرزاند و نامش با آزادى و برابرى و عدالت و توحيد و خداپرستى و ترك خود پرستى يكى شده چگونه هدر رفته است ؟ ! ما هدر رفته ايم كه عمرى را جز در پستى و نكبت زندگى نكرده و نمى كنيم.[۴۳]

برخی در توجیه زیاده‌روی‌ها، ادعای سلب اختیار می‌کنند. یعنی کسی که در جریان مصیبت بزرگی نظیر عاشورا قرار می‌گیرد و آن را تصور می‌کند، چنان بی‌اختیار می‌شود که ممکن است،‌ هر کاری از او سر بزند! و چون این موارد خارج از اختیار است، حرمت ندارد!

در پاسخ از این مطلب باید گفت: اگر چه گاه به خاطر شدت فاجعه ممکن است، اختیار از انسان سلب شود و چنین حالتی حکم فقهی ندارد. ولی اگر منظور گوینده توجیه رفتارهای تند و نابخردانه‌ای باشد که برخی در حین عزاداری‌ها انجام می‌دهند، باشد، «کلمه حق یراد به الباطل» است. زیرا این افراد اغلب در حدّ‌ این حرف‌ها و ادعاها نیستند. کسی که به صفای باطن نرسیده باشد، چگونه می‌تواند مدعی معرفت به مصائب اهل بیت ع را داشته باشد. کسی که هنوز الفبای دینش را درست نفهمیده، چگونه به چنان معرفتی نسبت به امام ع رسیده باشد که در مصیبت او بی‌تاب و بی‌اختیار شود. چرا این افراد بعد از اتمام مجلس، بذله گو می‌شوند، خیلی راحت و آسوده با رغبت و تمایل می‌توانند بخورند و بیاشامند. در حالی که اگر کسی به چنین مرحله‌ای از جزع و بی‌تابی رسیده باشد، تا ساعت‌ها نمی‌تواند حرف بزند،‌ بخندد و حتی غذا بخورد. برای ما ثابت شده است که اغلب این افراد چون از ته دل نسوخته‌اند و اشکی برای گریستن ندارند، داد و بی‌داد می‌کنند و پیراهن چاک می‌زنند، میکروفون به سر می‌کوبند، خودشان را به حالت غش می‌زنند. در حالی که اگر کسی گریه کند، آرام می‌گیرد. ما شرح حال اولیایی را شنیده‌ایم، که با شنیدن نام حسین ع سیلاب اشک از دیدگانشان جاری می‌شد، با این حال هیچ‌گاه نشنیدیم که ایشان چنین کارهای احمقانه و نابخردانه‌ای انجام داده باشند. همان‌طور که اصحاب ائمه ع نیز چنین بودند.

از نظر ما آنچه که درباره فاطمیات و زنان حرم در عاشورا گفته شده است، از همین قبیل است. یعنی ایشان در آن شرایط که همه چیز و همه کس خود را از دست داده بودند، اسب رمیده و مجروح امام ع را دیدند که بی‌سوار آمده است و لشکر دشمن را دیدند که مانند طوفان سیاه به سوی ایشان می‌تازند و چادر از سرشان می‌کشند و شلاقشان می‌زنند و فحش و ناسزا می‌گویند، بی‌تاب و بی‌اختیار شدند و بر سر و صورت زدند و داد و فغان سر دادند. به همین جهت نیز کار ایشان که درود و سلام خدا بر آنان باد، محل خدشه و ایراد نیست.

جهت دوم:
رابطه ديني و آرماني با امام ع

اين بخش در بحث از مشروعيت و ضرورت عزاداري و نوحه سرايي براي امام حسين ع گذشت. به همين جهت تكرار نمي‌شود. آنچه از مجموع دليل عقلي برمي‌آيد، ضرورت حفظ نام و شعار و آرمان امام حسين ع است، و اين مساله هيچ نوع رابطه‌اي با انجام كارهاي نامتعارف، افراطي و نابخردانه ندارد و بلكه در تعارض با اهداف امام حسين ع است. به ويژه كه بر اساس ادله سه گانه؛ عقل، قرآن و روايت، اين اعمال في حدّ نفسه حرام هستند و از منظر عقل، نه تنها امام حسين ع استثنا نمي‌شود، بلكه قبح اين اعمال در ساز و كار امام حسين ع بيشتر است.  دليل قرآني نيز مطابق با دليل عقلي است.

دلیل روایی

دو یا سه سال پیش وقتی که اولین مقاله خود را در موضوع جزع به چاپ رساندم،[۴۴] روایات را بر حسب نوع حکمی که از آنها قابل استفاده بود، دسته بندی کرده بودم. این کار اگر چه مطابق روش معمول و رایج اجتهادی است. اما اغلب باعث فاصله‌ گرفتن روایات ناظر به هم می‌شد، در مَثَل، چند روایت از رسول خدا ص در تحریم جزع، به دست ما رسیده است. در مقابل سخنانی از حضرت امیر ع در رثای ایشان ثبت شده است که به ظاهر با روایات تحریم سازگار نیست. در روش قبلی، میان روایات رسول خدا ص و رثای حضرت امیر ع فاصله می‌افتاد و همین باعث مشکل شدن جمع دلالی روایات می‌گردید. در نگارش این دوره بر اساس تجربه گذشته، روش خود را تغییر داده و با سبک دیگری بحث می‌کنیم. به این صورت که هر مجموعه روایی مرتبط را با هم و در کنار هم می‌آوریم. مانند اینکه همه روایات مربوط به جزع برای رسول خدا ص را با هم و همه روایات مربوط به جزع برای امام حسین ع را با هم و امام صادق ع را با هم، می‌آوریم.

روایات رسول خدا ص

دسته اول: روایات موافق با عمومات نهی از جزع

۱) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ الْخُزَاعِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ تَدْرُونَ مَا قَوْلُهُ تَعَالَى وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ قُلْتُ لَا قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لِفَاطِمَةَ ع إِذَا أَنَا مِتُّ فَلَا تَخْمِشِي عَلَيَّ وَجْهاً وَ لَا تَنْشُرِي عَلَيَّ شَعْراً وَ لَا تُنَادِي بِالْوَيْلِ وَ لَا تُقِيمِي عَلَيَّ نَائِحَةً قَالَ ثُمَّ قَالَ هَذَا الْمَعْرُوفُ الَّذِي قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ[۴۵]

مقدام نقل می‌کند که از اما باقر ع شنیدم که می‌فرمود: می‌دانید که منظور خدا از آیه «و زنان از تو در هیچ کار نیکی سرپیچی نکنند.» چیست؟ گفتم: نه!، فرمود: رسول خدا ص به فاطمه س فرمود: دخترم وقتی که من مُردم، چنگ به صورتت نزن و موهایت را به خاطر من، پریشان نساز و صدایت را به وا ویلا بلند نکن و مجلس نوحه برایم برپا کن، سپس امام ع فرمود: این همان معروفی است که خدای متعال فرموده است.

روشن است كه در اين روايت، مقصود از اينكه مجلس نوحه برپا نكن، مجالس متعارف و رايج دوران جاهليت است و الا اصل نوحه خواندن مجاز و مطلوب است.

این حکایت از زبان جابر بن عبد الله انصاری چنین نقل شده است.

۲) فرات قال حدثني عبيد بن كثير معنعنا عن جابر بن عبد الله الأنصاري رضي الله عنه قال قال رسول الله ص في مرضه الذي قبض فيه لفاطمة [ع‏] بأبي أنت و أمي أرسلي إلى بعلك فادعيه لي فقالت فاطمة للحسن [ع‏] انطلق إلى أبيك فقل يدعوك جدي قال فانطلق إليه الحسن فدعاه فأقبل أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ع حتى دخل على رسول الله ص و فاطمة ع عنده و هي تقول وا كرباه لكربك يا أبتاه فقال لها رسول الله ص لا كرب لأبيك بعد اليوم يا فاطمة إن النبي لا يشق عليه الجيب و لا يخمش عليه الوجه و لا يدعى عليه بالويل و لكن قولي كما قال أبوك على إبراهيم تدمع العينان و قد يوجع القلب و لا نقول ما يسخط الرب و أنا بك يا إبراهيم لمحزونون[۴۶]

رسول ص در بيماري مرگ به‌ دخترش فاطمه س فرمود: دخترم، پدر و مادرم بفدايت، كسى را بفرست شوهرت را خبر كند حضرت زهرا عليها السّلام به‌ امام حسن ع فرمود: برو نزد پدرت بگو جدّم شما را مى‏خواهد. امام حسن ع پيغام را رسانيد حضرت على عليه السّلام آمد.

فاطمه عليها السّلام نيز خدمت پيغمبر ص با ديدگان پر حسرت به پدر نگاه مي‌كرد و مي‌فرمود واى از گرفتارى زياد بخاطر اندوه و غم تو اى پدر.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود از امروز به بعد اندوهى براى پدر تو نيست، اي‌ فاطمه در مصيبت پيامبران نبايد گريبان چاك زد و نبايد بصورت لطمه وارد ساخت و در مرگ او ويل و واى (الفاظى كه حكايت از بيچارگى و بدبختى مي‌كند) نبايد گفت.

مي‌تواني همان سخناني را بگويي كه پدرت در مرگ ابراهيم گفت؛ «اشك مي‌ريزد، دل دردناكست و در عزاى تو نميگوئيم چيزى كه خداى را خشمگين سازد، اى ابراهيم ما در مرگ تو محزونيم‏.»

نتیجه این تاکیدها و توصیه‌ها در عملکرد آن حضرت بعد از وفات پدر بزرگوارش چنین انعکاس یافت که:

۳) مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَنِ الْأَصَمِّ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مُرُوا أَهَالِيَكُمْ بِالْقَوْلِ الْحَسَنِ عِنْدَ مَوْتَاكُمْ فَإِنَّ فَاطِمَةَ لَمَّا قُبِضَ أَبُوهَا أَسْعَدَتْهَا بَنَاتُ هَاشِمٍ فَقَالَتِ اتْرُكْنَ التَّعْدَادَ وَ عَلَيْكُنَّ بِالدُّعَاءِ[۴۷]

امام صادق ع از حضرت امیر ع نقل کرد که ایشان فرمود: از خانواده‌هایتان بخواهید تا در مرگ عزیزانتان سخنان نیکو بگویند. زمانی که رسول خدا ص رحلت فرمود، دختران هاشم فاطمه ع را در این مصیبت یاری کردند. فاطمه ع به آنها فرمود: سخنان باطل را رها کنید و دعا بخوانید.

روايت ديگري كه همين مطلب را تاكيد و تاييد مي‌كند، سخناني است كه حضرت امير ع در رثاي رسول خدا ص گفتند:

۴) قَالَهُ وَ هُوَ يَلِي غُسْلَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ تَجْهِيزَه‏:

بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ خَصَّصْتَ حَتَّى صِرْتَ مُسَلِّياً عَمَّنْ سِوَاكَ وَ عَمَّمْتَ حَتَّى صَارَ النَّاسُ فِيكَ سَوَاءً

وَ لَوْ لَا أَنَّكَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْجَزَعِ لَأَنْفَدْنَا عَلَيْكَ مَاءَ الشُّئُونِ وَ لَكَانَ الدَّاءُ مُمَاطِلًا وَ الْكَمَدُ مُحَالِفاً وَ قَلَّا لَكَ وَ لَكِنَّهُ مَا لَا يُمْلَكُ رَدُّهُ وَ لَا يُسْتَطَاعُ دَفْعُهُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي اذْكُرْنَا عِنْدَ رَبِّكَ وَ اجْعَلْنَا مِنْ بَالِكَ[۴۸]

حضرت امير ع زماني اين سخنان را فرمود كه مشغول غسل و كفن آن حضرت بود:

پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! با مرگ تو رشته‏اى پاره شد كه در مرگ ديگران اينگونه قطع نشد، با مرگ تو رشته پيامبرى، و فرود آمدن پيام و اخبار آسمانى گسست. مصيبت تو، ديگر مصيبت ديدگان را به شكيبايى واداشت، و همه را در مصيبت تو يكسان عزادار كرد.

اگر به شكيبايى امر نمى‏كردى، و از بى‏تابى نهى نمى‏فرمودى، آنقدر اشك مى‏ريختم تا اشك‏هايم تمام شود، و اين درد جانكاه هميشه در من مى‏ماند، و اندوهم جاودانه مى‏شد، كه همه اينها در مصيب تو ناچيز است! چه بايد كرد كه زندگى را دوباره نمى‏توان بازگرداند، و مرگ را نمى‏شود مانع شد، پدر و مادرم فداى تو! ما را در پيشگاه پروردگارت ياد كن، و در خاطر خود نگهدار!

بخش اول گفتار حضرت امیر ع، نشانگر آن است که بی‌تابی برای حضرت رسول ص به خاطر مسائل صرفا شخصی نیست. بلکه مسائلی نظیر قطع وحی و محرومیت عظیم بشر از وجود گوهر وجود محمدی ص دلیل آن همه غصه و اندوه است.

از بخش دوم می‌توان فهمید که مقصود از جزع در کلام ایشان، گریه بسیار و اندوه بی‌پایان است و نه چیز دیگر. زیرا ایشان به غیر گریه‌های جزوعانه از چیزی اسم نمی‌برد.

رفتار حضرت فاطمه س پس از وفات رسول خدا ص، مويد روايات فوق است. زيرا در هيچ روايت يا تاريخي نيامده است كه آن حضرت، براي پدرش، جزع‌هايي مثل سيلي زدن به صورت، آشفته كردن موها، گريبان چاك زدن، چنگ انداختن به صورت و امثال آن، انجام داده باشند. البته حكايت جانسوز بيت الاحزان و گريه‌هاي بسيار ايشان، شهره آفاق است. كه از موضوع جزع شديد خارج است و در ادامه مباحث از آن سخن خواهيم گفت. در مَثَل، نحوه حضور ايشان بر مزار پدر شريف‌شان چنين وصف شده است.

۵) و روي أنها أخذت قبضة من تراب قبره ص فوضعتها على عينيها و أنشدت تقول

ما ذا علي من شم تربة أحمد            أن لا يشم مدى الزمان غواليا

صبت علي مصائب لو أنها            صبت على الأيام صرن لياليا[۴۹]

چه مي‌توان گفت به كسي كه تربت احمد را بوئيده و به همين خاطر تا آخر عمر از عطر استفاده نكند.

مصيبت‌هايي بر من وارد شد كه اگر بر همه روزگار مي‌رسيد، شب مي‌شدند.

يكي ديگر از مواردي كه رسول خدا ص، حضرت زهرا س را از چنين اعمالي نهي كردند، مصيبت شهادت جعفر بن ابيطالب؛ برادر حضرت امير ع است.

۶) وَ قَالَ ص لِفَاطِمَةَ ع حِينَ قُتِلَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ لَا تَدْعِي بِذُلٍّ وَ لَا ثُكْلٍ وَ لَا حَرَبٍ وَ مَا قُلْتِ فِيهِ فَقَدْ صَدَقْتِ[۵۰]

هنگامي كه جعفر بن ابي‌طالب كشته شد، رسول خدا ص به فاطمه س فرمود: براي جعفر با خفت و شدت زنان داغديده و افسوس، نوحه نخوان.

 

دسته دوم: روایات به ظاهر مخالف با عمومات نهی از جزع

در اين ميان دو روايت از حضرت امير ع نقل شده است كه نياز به توضيح دارند و عبارتند از:

۱) وَ قَالَ ع عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص سَاعَةَ دَفْنِهِ:

إِنَّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلَّا عَنْكَ وَ إِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلَّا عَلَيْكَ وَ إِنَّ الْمُصَابَ بِكَ لَجَلِيلٌ وَ إِنَّهُ قَبْلَكَ وَ بَعْدَكَ لَجَلَلٌ[۵۱]

و بر مزار رسول خدا ص، هنگام به خاك سپردن او گفت:

شكيبايى نيكوست جز در از دست دادنت، و بى تابى ناپسند است مگر بر مردنت. مصيبت تو سترگ است و مصيبتهاى پيش و پس خرد، نه بزرگ.

اگر ما باشيم و اين روايت، ظهور در قبيح نبودن جزع براي رسول خدا ص دارد. به عبارتي، جزع براي رسول خدا ص را از عموم قبح جزع خارج مي‌كند. اما وقتي كه آن را در مقايسه با عمل‌كرد آن حضرت و روايات ديگري كه از رسول خدا ص و خود ايشان صادر شده، ببينيم، معناي ديگري خواهد داشت.

در هيچ روايت و حديث و نكته تاريخي از به سر و صورت زدن آن حضرت، مطلبي نقل نشده است. حتي در همين روايت نيز سخن از عملي غير از گفتن همين جملات به ميان نيامده است. در حالي كه اگر ايشان بر سر قبر رسول خدا ص به جزع و فزع مي‌پرداخت و به سر و صورت مي‌زد يا صدايش را به ناله و فغان بلند مي‌كرد، در تاريخ نوشته مي‌شد و انعكاس پيدا مي‌كرد.

به عبارتي، حال و روز آن حضرت، مقصودش را از جزع مشخص مي‌كند. يعني وقتي مردم مي‌ديدند كه آن حضرت در مرگ پدر و مادر و حتي برادرش جعفر، تا اين اندازه شكسته و اندوهگين نشده و اين‌گونه اشك نريخته بود، و همين انسان با حال رقت انگيزي در كنار قبر ايستاده و اشك مي‌ريزد و مي‌گويد: صبر زيباست مگر از تو و بي‌تابي بد است مگر بر تو، خود مي‌فهمند كه منظور علي ع از بي‌تابي و بي‌صبري، همين حالتي است كه دارد.

اين مطلب را روايت چهارم از روايات قبلي، تاييد مي‌كند. زيرا حضرت فاطمه س با اينكه زن بود و به طور طبيعي از احساسات و عواطف بيشتري برخوردار بود، بر سر قبر پدر جزع نكرد و تنها مشتي از خاك قبر را بر روي چشمانش گذاشت، بوئيد و ابياتي از شعر سرود. بنابراين اين روايت در صدد اثبات جواز جزع شديد نيست. به نظر ما مقصود حضرت جزع غير شديد است. يعني جزع غير شديد براي ديگران زشت و ناپسند است، اما براي شما زشت نيست. اين وجه، بسيار پسنديده است و با عمومات تحريم و چهار روايت قبلي سازگار است. زيرا طبيعي است كه در مصيبت بزرگي مانند مصيبت رسول خدا ص كه در واقع سوگ دين بود، سوگواري بايد شديدتر از سوگواري براي ديگران باشد.

۲) فَنَزَلَ بِي مِنْ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص مَا لَمْ أَكُنْ أَظُنُّ الْجِبَالَ لَوْ حُمِّلَتْهُ عَنْوَةً كَانَتْ تَنْهَضُ بِهِ فَرَأَيْتُ النَّاسَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي بَيْنَ جَازِعٍ لَا يَمْلِكُ جَزَعَهُ وَ لَا يَضْبِطُ نَفْسَهُ وَ لَا يَقْوَى عَلَى حَمْلِ فَادِحِ مَا نَزَلَ بِهِ قَدْ أَذْهَبَ الْجَزَعُ صَبْرَهُ وَ أَذْهَلَ عَقْلَهُ وَ حَالَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْفَهْمِ وَ الْإِفْهَامِ وَ الْقَوْلِ وَ الِاسْتِمَاعِ وَ سَائِرَ النَّاسِ مِنْ غَيْرِ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ بَيْنَ مُعَزٍّ يَأْمُرُ بِالصَّبْرِ وَ بَيْنَ مُسَاعِدٍ بَاكٍ لِبُكَائِهِمْ جَازِعٍ لِجَزَعِهِمْ وَ حَمَلْتُ نَفْسِي عَلَى الصَّبْرِ عِنْدَ وَفَاتِهِ بِلُزُومِ الصَّمْتِ وَ الِاشْتِغَالِ بِمَا أَمَرَنِي بِهِ مِنْ تَجْهِيزِهِ وَ تَغْسِيلِهِ وَ تَحْنِيطِهِ وَ تَكْفِينِهِ وَ الصَّلَاةِ عَلَيْهِ وَ وَضْعِهِ فِي حُفْرَتِهِ وَ جَمْعِ كِتَابِ اللَّهِ وَ عَهْدِهِ إِلَى خَلْقِهِ لَا يَشْغَلُنِي عَنْ ذَلِكَ بَادِرُ دَمْعَةٍ وَ لَا هَائِجُ زَفْرَةٍ وَ لَا لَاذِعُ حُرْقَةٍ وَ لَا جَزِيلُ مُصِيبَةٍ حَتَّى أَدَّيْتُ فِي ذَلِكَ الْحَقَّ الْوَاجِبَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ ص عَلَيَّ وَ بَلَّغْتُ مِنْهُ الَّذِي أَمَرَنِي بِهِ وَ احْتَمَلْتُهُ صَابِراً مُحْتَسِباً[۵۲]

چون پيغمبر درگذشت باندازه‏اى غم بر سر من ريخت كه گمان ندارم كوهها را توان تحمل آن باشد، تمام افراد خاندان من بيتابى ميكردند اختيار از دست آنها رفته بود خود را از دست داده بودند، توانائى بار سنگين اين سوگوارى را نداشتند زيرا گريبان صبرشان را دريده و عقل را از كف آنها ربوده بود نه چيزى ميفهميدند و نه دستورى ميدادند نه ميتوانستند بگويند و نه بشنوند مردم ديگر گرفتار و تحت تأثير اين وضع اسفناك بودند جمعى بتسليت ما پرداخته و دلدارى ميدادند و جمعى با ما هم ناله شده بيتابى ميكردند تنها من بودم كه عنان صبر از كف ندادم خود دارى كردم و بدستور پيغمبر ببرداشتن نعش آن حضرت و غسل دادن و حنوط كردن و كفن نمودن و نماز بر او پرداختم و او را بخاك سپردم و بجمع قرآن و تنظيم دستورات خدا نسبت بخلق او وقت صرف كردم اشك فراوان و ناله‏هاى جانسوز و سوزش دل و بزرگى مصيبت مرا از انجام اين وظيفه باز نداشت تا حق واجب خداى عز و جل و پيغمبرش را ادا كردم و آنچه بمن فرمان داده بودند بپايان رسانيدم و با بردبارى و خيرانديشى آن را متحمل شدم.

اين روايت دلالت مي‌كند كه اطرافيان حضرت امير ع، بعد از رسول خدا ص، به جزع و فزع پرداختند و تنها آن حضرت، جزع نكرد و اقدام به كفن و دفن رسول خدا ص و جمع آوري قرآن پرداخت.

البته كسي به اين روايت و روايت قبلي جهت اثبات جواز جزع استدلال نكرده است و ما تنها از جهت كامل كردن بحث خود و پرداختن به تمام جوانب موجود مساله، آنها را مطرح مي‌كنيم. اين روايت نه تنها مغاير با روايات قبلي نيست و نه تنها دلالت بر جواز جزع نمي‌كند، بلكه نشان مي‌دهد كه حجت خدا، حتي در چنين شرايط پيچيده و دشواري كه همه به جزع و فزع پرداختند، جزع و بي‌تابي نكرد و رفتار نابخردانه‌اي از او سر نزد. بلكه به كفن و دفن رسول خدا ص پرداخت و قرآن را جمع آوري كرد.

ممكن است اين اشكال بشود كه اگر عمل سايرين حرام بود، چرا امام ع مانع ايشان نشد. آيا نهي از منكر واجب نيست؟ بنابراين سكوت امام ع نشانگر عدم حرمت است. اگر چه مكروه بوده باشد.

در پاسخ از آن بايد گفت: در اين نوع قضاوت‌ها بايد شرايط را سنجيد و به حسب آن انتظار انجام يا ترك كاري را از امام ع داشت. شرايط پس از رسول خدا ص، شرايط بسيار دشوار و پيچيده‌اي بود. از يكسو، در آخرين ساعات حيات رسول خدا ص، جلسه انصار در سقيفه بني ساعده، تشكيل شده بود. از سوي ديگر ابوبكر و عمر و برخي ديگر به دنبال دسيسه بودند. لشكر اسامه از هم پاشيده شده بود. مردم در خانه رسول خدا ص، جمع شده بودند. در چنين وضع دشواري مي‌توان از حضرت امير ع انتظار جلوگيري از جزع و فزع اطرافيان و يا مردم را داشته باشد؟ به ویژه اگر شدت مصیبت رسول خدا ص را از یکسو و عادت دیرینه آنان را در جزع و فزع از گذشته از سوی دیگر در نظر بگیریم، این سخن حضرت امیر ع را بهتر خواهیم فهمید:

قَدْ أَذْهَبَ الْجَزَعُ صَبْرَهُ وَ أَذْهَلَ عَقْلَهُ وَ حَالَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْفَهْمِ وَ الْإِفْهَامِ وَ الْقَوْلِ وَ الِاسْتِمَاعِ

بی‌تابی صبرش را برده و عقلش را ربوده و میان او و فهمیدن و فهماندن و سخن گفتن و شنیدن حائل شده است.

در واقع آن حضرت با بیان این جمله غیر قابل ارشاد بودن آنها را یاد آور می‌شود. آیا کسی که صبرش را از دست داده، عقلش از بین رفته و نه می‌فهمد و نه می‌فهماند و نه سخن می‌گوید و نه گوش می‌دهد، قابل هدایت و نهی از منکر شدن خواهد بود؟ در چنین حالتی نه تنها، شرایط نهی از منکر آماده نیست که حتی ممکن است به کفر گویی شخص بینجامد. شخصی که در حالتی شبیه به دیوانگی قرار گرفته است، خواه به خاطر جزع و خواه به خاطر عصبانیت، اگر موعظه شود، ممکن است به کفرگویی منجر شود. در بسیاری از موارد، بهترین کار سکوت و انتظار است. تا پس از فروکش کردن خشم و جزع، نوبت امر به معروف و نهی از منکر فرا برسد.

در هر حال این روایت نه تنها موید جواز جزع نیست، بلکه دلیل روشنی بر مخالفت سیره ائمه ع با آن است. از عجایت این است که چگونه ممکن است کسی، رفتار حجت خدا را رها سازد که مانند آیات محکم قرآن، روشن و خالی از ابهام است و به رفتار اولاد عبد المطلب بپردازد که هیچ مستندی بر حجیت اعمال ایشان وجود ندارد.

روایات امام حسین ع

سخن از جزع و زاری و بی‌تابی برای امام حسین ع، مرکز ثقل بحث است و اغلب روایات، ناظر به همین موضوع است و بیشتر گفتگوها درباره جواز و یا عدم جواز پیرامون عزای امام حسین ع می‌چرخد. زیرا عزاداری برای رسول خدا ص و سایر ائمه ع گرچه برپا می‌شود، اما هیچکدام سوز و حال و گرمی مراسم امام حسین ع را ندارد. طبق روال قبلی در این بحث نیز در آغاز، روایات موافق با عمومات نهی از جزع را می‌آوریم، آنگاه به روایاتی که به ظاهر مخالف با آن هستند، خواهیم پرداخت.

دسته اول: روایات موافق با عمومات نهی از جزع

حكايت شب عاشورا

حکایت شب عاشورا از زبان امام سجاد ع، از جمله اتفاقاتی است که قریب به اتفاق مورّخین، به آن پرداخته‌اند. آنچه که ما در نوشته آورده‌ایم، به نقل از ارشاد است. همه مورّخین در اصل ماجرا، یعنی جزع کردن حضرت زینب س و نهی کردن امام حسین ع از ایشان اتفاق نظر دارند که در ادامه یاد آور خواهیم شد.

قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع إِنِّي جَالِسٌ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ الَّتِي قُتِلَ أَبِي فِي صَبِيحَتِهَا وَ عِنْدِي عَمَّتِي زَيْنَبُ تُمَرِّضُنِي إِذِ اعْتَزَلَ أَبِي فِي خِبَاءٍ لَهُ وَ عِنْدَهُ فُلَانٌ مَوْلَى أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ وَ هُوَ يُعَالِجُ سَيْفَهُ وَ يُصْلِحُهُ‏ وَ أَبِي يَقُولُ

يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ            كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ‏

مِنْ صَاحِبٍ وَ طَالِبٍ قَتِيلٍ            وَ الدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ‏

وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِيلِ            وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِي‏

فَأَعَادَهَا مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلَاثاً حَتَّى فَهِمْتُهَا وَ عَلِمْتُ مَا أَرَادَ فَخَنَقَتْنِيَ الْعَبْرَةُ فَرَدَدْتُهَا وَ لَزِمْتُ السُّكُوتَ وَ عَلِمْتُ أَنَّ الْبَلَاءَ قَدْ نَزَلَ وَ أَمَّا عَمَّتِي فَلَمَّا سَمِعَتْ مَا سَمِعْتُ وَ هِيَ امْرَأَةٌ وَ مِنْ شَأْنِ النِّسَاءِ الرِّقَّةُ وَ الْجَزَعُ فَلَمْ تَمْلِكْ نَفْسَهَا أَنْ وَثَبَتْ تَجُرُّ ثَوْبَهَا وَ هِيَ حَاسِرَةٌ حَتَّى انْتَهَتْ إِلَيْهِ وَ قَالَتْ وَا ثُكْلَاهْ لَيْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَنِيَ الْحَيَاةَ الْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي عَلِيٌّ وَ أَخِيَ الْحَسَنُ يَا خَلِيفَةَ الْمَاضِي وَ ثِمَالَ الْبَاقِي فَنَظَرَ إِلَيْهَا الْحُسَيْنُ ع وَ قَالَ لَهَا يَا أُخْتَهْ لَا يَذْهَبَنَّ حِلْمَكِ الشَّيْطَانُ وَ تَرَقْرَقَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ وَ قَالَ لَوْ تُرِكَ الْقَطَا لَيْلًا لَنَامَ فَقَالَتْ يَا وَيْلَتَاهْ أَ فَتَغْتَصِبُ نَفْسَكَ اغْتِصَاباً فَذَلِكَ أَقْرَحُ لِقَلْبِي وَ أَشَدُّ عَلَى نَفْسِي ثُمَّ لَطَمَتْ وَجْهَهَا وَ هَوَتْ إِلَى جَيْبِهَا وَ شَقَّتْهُ وَ خَرَّتْ مَغْشِيَّةً عَلَيْهَا فَقَامَ إِلَيْهَا الْحُسَيْنُ ع فَصَبَّ عَلَى وَجْهِهَا الْمَاءَ وَ قَالَ لَهَا يَا أُخْتَاهْ اتَّقِي اللَّهَ وَ تَعَزَّيْ بِعَزَاءِ اللَّهِ وَ اعْلَمِي أَنَّ أَهْلَ الْأَرْضِ يَمُوتُونَ وَ أَهْلَ السَّمَاءِ لَا يَبْقَوْنَ وَ أَنَ‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَ اللَّهِ تَعَالَى الَّذِي خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ يَبْعَثُ الْخَلْقَ وَ يَعُودُونَ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ وَ أَبِي خَيْرٌ مِنِّي وَ أُمِّي خَيْرٌ مِنِّي وَ أَخِي خَيْرٌ مِنِّي وَ لِي وَ لِكُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ فَعَزَّاهَا بِهَذَا وَ نَحْوِهِ وَ قَالَ لَهَا يَا أُخْتَاهْ إِنِّي أَقْسَمْتُ عَلَيْكِ فَأَبِرِّي قَسَمِي لَا تَشُقِّي عَلَيَّ جَيْباً وَ لَا تَخْمِشِي عَلَيَّ وَجْهاً وَ لَا تَدْعَيْ عَلَيَّ بِالْوَيْلِ وَ الثُّبُورِ إِذَا أَنَا هَلَكْتُ ثُمَّ جَاءَ بِهَا حَتَّى أَجْلَسَهَا عِنْدِي ثُمَّ خَرَجَ إِلَى أَصْحَابِهِ[۵۳]

حضرت على بن الحسين عليهما السّلام فرمايد من در آن شبى كه پدرم فرداى آن كشته شد نشسته بود و عمه‏ام زينب نيز نزد من بود و از من پرستارى ميكرد، در آن هنگام پدرم بخيمه خويش رفت و جوين‏ غلام أبى ذر غفارى نيز نزد او سرگرم اصلاح شمشير آن حضرت عليه السّلام بود و پدرم اين (اشعار را كه خبر از بى‏وفائى و بى‏اعتبارى دنيا دهد) ميخواند: و (برخى اين اشعار را چنين بنظم در آورده‏اند):

اف بتو اى روزگار يار ستمگر
بر كنى از يار و دوست افسر و همسر
كار همانا است سوى حضرت داور
چند بصبح و پسين چه گرگ تناور
نيست قناعت و را باندك و كمتر
هر كه بود زنده راه من رود آخر

و اين اشعار را دو بار يا سه بار از سر گرفت تا اينكه من آن را فهميدم و مقصود او را دانستم، پس گريه گلوى مرا گرفت ولى خوددارى كرده خاموش شدم، و دانستم بلاء نازل گشته، و اما عمه‏ام پس او نيز شنيد آنچه را من شنيدم و او چون زن بود و زنان دل نازك و بى‏تاب‏تر ميباشند نتوانست خوددارى كند و از جا جسته دامن كشان با سر و روى باز بيخودانه بنزد آن حضرت دويده گفت: وا ثكلاه (اى عزاى و مصيبت من) كاش مرگ من رسيده بود و زنده نبودم، امروز (چنان ماند كه) مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن از دنيا رفته‏اند! اى باز مانده گذشتگان، و اى دادرس بازماندگان! حسين عليه السّلام باو نگاه كرده فرمود: خواهرم، شكيبائيت را شيطان از دستت نربايد، (اين سخن را فرمود) و اشك چشمانش را گرفت و فرمود: اگر مرغ قطا را در آشيانه‏اش بحال خود مى‏گذاردند (آسوده) مى‏خوابيد.

زينب گفت: اى واى بر حال من آيا تو بناچارى خود را بمرگ سپردى (و تن بدان داده‏اى)؟ اين بيشتر دل مرا ريش كند، و بر من سخت‏تر است (اين سخن را گفت) سپس سیلی بصورت زد و دست بگريبان برده چاك زد و بيهوش بزمين افتاد! حسين عليه السّلام برخاسته آب بروى خواهر پاشيد و باو فرمود: آرام باش اى خواهر، پرهيزكارى پيشه كن، و بآن شكيبائى كه خدا بهره‏ات سازد بردبارى كن، و بدان كه اهل زمين ميميرند و اهل آسمان بجاى نمانند، و همانا هر چيز هلاك گردد جز خداوندى كه آفريدگان را بقدرت خود آفريد، و مردم را برانگيزد، و دوباره بازگرداند، و او است يگانه و يكتاى بى‏همتا، جد من بهتر از من بود، و پدرم بهتر از من بود، و مادرم به از من بود، و برادرم به از من بود (و همه از اين دنيا رفتند) و من و هر مسلمانى بايد برسول خدا (ص) تأسى كنيم، و خواهر را باين سخنان و مانند آن دلدارى داد و باو فرمود: خواهر جان من ترا سوگند ميدهم- و بايد بدين سوگند رفتار كنى- چون من كشته شدم (در كشته شدن و ماتم من) گريبان چاك مزن، و روى خود مخراش و ويل (واى) و ثبور (هلاكت) براى خود مخواه (يعنى چنانچه رسم زنان عرب است وا ويلا و وا ثبورا مگو).

على بن الحسين عليهما السّلام فرمايد: سپس پدرم زينب را بياورد تا او را پيش من نشانيد، آنگاه بنزد ياران خويش رفته بايشان دستور داد خيمه‏ها را نزديك هم بزنند و طنابهاى آنها را درهم داخل كنند و آنها را چنان نصب كنند كه خود در ميان آنها قرار گيرند، و با دشمنان از يكسو روبرو شوند، و خيمه‏ها در پشت سر و سمت راست و چپ ايشان قرار داشته باشد كه از سه سمت ايشان را احاطه كرده باشد جز آن سمت كه دشمن بنزد ايشان آيد، و خود آن حضرت عليه السّلام بجاى خويش بازگشت و همه شب را بنماز و دعا و استغفار مشغول بود، و ياران آن حضرت نيز همچنان بنماز و دعا و استغفار آن شب را بپايان بردند.

بخش اصلی حکایت از سایر کتب تاریخی

نام برخی از کتب تاریخ که این حکایت در آنها با قدری کم و زیاد آمده، از این قرارند:

  1. البدايةوالنهاية،ج‏۸،ص۱۷۷

و أما عمتي فقامت حاسرة حتى انتهت إليه فقالت: وا ثكلاه!! ليت الموت أعدمنى الحياة اليوم، ماتت أمى فاطمة و على أبى، و حسن أخى، يا خليفة الماضي، و ثمال الباقي فنظر إليها و قال: يا أخيّه، [لا يذهبن حلمك الشيطان، فقالت: بأبي أنت و أمى يا أبا عبد الله، استقتلت؟ و لطمت وجهها و شقت جيبها و خرت مغشيا عليها، فقام إليها فصبّ على وجهها الماء و قال يا أخيه‏] اتّق الله و اصبري و تعزى بعزاء الله، و اعلمي أن أهل الأرض يموتون

  1. تاريخ‏الطبري،ج‏۵،ص۴۲۰

در تاریخ طبری، گذشته از آنچه که در البدایه و النهایه آمده، قسم دادن آن حضرت نیز اضافه شده است.

انى اقسم عليك فابرى قسمي، لا تشقى على جيبا، و لا تخمشى على وجها، و لا تدعى على بالويل و الثبور إذا انا هلكت

  1. تاريخ‏اليعقوبى،ج‏۲،ص۲۴۴

در تاریخ یعقوبی تعبیر «لا یذهبن حلمک الشیطان» نیامده و تنها تعبیر «اتقی الله» و قسم دادن آمده است.

۴.الفتوح، ج۵، ص۸۴

در کتاب فتوح، سایر زنان و از جمله ام کلثوم س نیز اضافه شده است.

و سمعت ذلك أخت الحسين زينب و أم كلثوم فقالتا: يا أخي! هذا كلام من أيقن بالقتل، فقال: نعم يا أختاه! فقالت زينب: وا ثكلاه! ليت الموت أعدمني الحياة! مات جدّي رسول الله صلّى الله عليه و سلّم، و مات أبي علي، و ماتت أمي فاطمة، و مات أخي الحسن عليهم السلام، و الآن ينعى إليّ الحسين نفسه، قال: و بكت النسوة و لطمن الخدود، قال: و جعلت أم كلثوم تنادي: وا جداه! وا أبي علياه! وا أماه! وا حسناه! وا حسيناه! وا ضيعتنا بعدك! وا أبا عبد الله! فعذلها الحسين و صبرها و قال لها [۵]: يا أختاه تعزي بعزاء الله و ارضي بقضاء الله… ثم قال لهن: انظرن إذا أنا قتلت فلا تشققن عليّ جيبا و لا تخمشن وجها.

حکایت فتوح از این جهت که سایر زنان را نیز در این اتفاق شرکت داده است، قریب به واقع به نظر می‌رسد. زیرا با وجود سر و صدایی که از ناحیه حضرت زینب ایجاد شد و نزدیک خیمه‌های محارم امام حسین ع به همدیگر، دلیل قابل قبولی برای حضور سایر زنان است. این نکته در برخی دیگر از کتب تاریخی وارد شده است.

  1. سبل‏الهدى،ج‏۱۱،ص۷۸

در سبل الهدی، آغاز حکایت و از جمله تعبیر «لا یذهبن حلمک الشیطان» وارد شده ولی قسم دادن امام حسین ع نیامده است.

  1. الكامل،ج‏۴،ص۵۹

در کامل، نیز مانند مشابه همان چیزی وارد شده است که به نقل از ارشاد مفید گذشت.

  1. مثيرالأحزان، ص۵۰

در مثیر الاحزان، به اختصار نقل شده، تعبیر «لا یذهبن حلمک الشیطان» وارد شده ولی قسم دادن امام ع نقل نشده است.

  1. اللهوف، ص۸۲

لهوف نیز با کمی اختصار و در قالب دو نقل، مطالب ارشاد را آورده و دلالت می‌کند که علاوه بر حضرت زینب سایر زنان محارم نیز حضور داشته‌اند. ویژگی نقل لهوف، الفاظی است که امام ع با آن قسم داده است.

ثم قال يا أختاه يا أم كلثوم و أنت يا زينب و أنت يا فاطمة و أنت يا رباب انظرن إذا أنا قتلت فلا تشققن علي جيبا و لا تخمشن علي وجها و لا تقلن هجرا

از آنچه گذشت، روشن شد که کامل‌ترین نقل و رساترین آنها را شیخ مفید ره در ارشاد خود نقل کرده است.

استاد مطهری نیز در حماسه حسینی این حکایت را نقل می‌کند:

ما مى بينيم در شب عاشورا، زينب يكى دو نوبت حتى نمى تواند جلوى گريه اش را بگيرد، يكبار آنقدر گريه مى كند كه بر روى دامن حسين بيهوش مى شود، و حسين ع با صحبتهاى خود زينب را آرام مى‌كند. لا يذهبن حلمك الشيطان. خواهر عزيزم ! مبادا هوس شيطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو بربايد، صبر و تحمل را از تو بربايد.

وقتى حسين ع به زينب س مى فرمايد كه چرا اين طور مى كنى، مگر تو شاهد و ناظر وفات جدم نبودى؟ جد من از من بهتر بود، پدر ما از ما بهتر بود، برادر همين طور، مادر همين طور، زينب با حسين ع اين چنين صحبت مى كند : برادر جان ! همه آنها اگر رفتند بالاخره من پناهگاهى غير از تو داشتم، ولى با رفتن تو براى من پناهگاهى باقى نمى ماند.[۵۴]

تحلیل و بررسی

تعبیراتی امام حسین ع خطاب به خواهر ارجمندشان به کار برده‌اند، از این قرار است:

۱) يَا أُخْتَهْ لَا يَذْهَبَنَّ حِلْمَكِ الشَّيْطَانُ

۲) يَا أُخْتَاهْ اتَّقِي اللَّهَ وَ تَعَزَّيْ بِعَزَاءِ اللَّهِ

۳)‌ قَالَ لَهَا يَا أُخْتَاهْ إِنِّي أَقْسَمْتُ عَلَيْكِ فَأَبِرِّي قَسَمِي لَا تَشُقِّي عَلَيَّ جَيْباً وَ لَا تَخْمِشِي عَلَيَّ وَجْهاً وَ لَا تَدْعَيْ عَلَيَّ بِالْوَيْلِ وَ الثُّبُورِ إِذَا أَنَا هَلَكْتُ

وجه اشتراک آنها، انذاری بودن، استفاده از کلماتی که همراه با ترساندن هستند و اغلب در مسائل مهم و حساس به کار می‌روند. مانند اینکه مراقب باش شیطان حلمت را نرباید، از خدا بترس و قسم می‌دهم و می‌خواهم که به قسمم عمل کنی! همه و همه ادبیات تند و محکم هستند که هر گونه احتمال مخالف را دفع می‌کنند. از این جهت نیاز به بحث بیشتری ندارد و این روایت به صراحت دلالت می‌کند که حکم جزع شدید برای امام حسین ع مطابق با حکم عمومی جزع شدید است.

نباید فرآموش کرد که اصل اولیه طبق روایات، حرمت جزع شدید است که طبق قاعده اشتراک احکام میان معصوم و غیر معصوم ع، شامل ائمه نیز می‌شود. بنابراین ما برای اثبات جواز لطم و… نیازمند دلیل خاص هستیم نه برای اثبات عدم جواز! با این حساب همین مقدار که این روایت در راستای روایات تحریم باشد، کافی است. گذشته از اینکه باز این روایت موافق با روایاتی است که جزع شدید را در رثای رسول خدا ص حرام می‌داند.

نکته‌

برخی تحت تاثیر احساسات پاک و مقدسی که از محبت و ارادت ایشان به حضرت زینب س ریشه می‌گیرد، در پذیرش این روایت، با سوالاتی مواجه می‌شوند که با احساسات آنها خوانایی ندارد. مثلا می‌پرسند، مگر ممکن است که شیطان بتواند حلم حضرت زینب س را برباید یا بر او مسلط شود؟ آیا ممکن است آن حضرت گرفتار معصیت شود؟ تا جایی که امام حسین ع ایشان را با این ادبیات تند و روشن، نهی کند و با قسم از او بخواهد که جزع نکند؟

در پاسخ می‌توان گفت: نفوذ شیطان ،گرچه به اندازه‌ای که پیامبران و اولیای خدا را به لغزش‌هایی در حدّ ترک اولی بوده باشد، حقیقت ثابت شده‌ای است. خدای متعال از لغزش و نفوذ شیطان نام می‌برد.

فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حينٍ [۵۵]

پس شيطان موجب لغزش آنها از بهشت شد و آنان را از آنچه در آن بودند، بيرون كرد. و (در اين هنگام) به آنها گفتيم: «همگى (به زمين) فرود آييد! در حالى كه بعضى دشمن ديگرى خواهيد بود. و براى شما در زمين، تا مدت معينى قرارگاه و وسيله بهره بردارى خواهد بود.»

وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني‏ عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ[۵۶]

و به آن يكى از آن دو نفر، كه مى‏دانست رهايى مى‏يابد، گفت: «مرا نزد صاحبت [سلطان مصر] يادآورى كن!» ولى شيطان يادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى برد و بدنبال آن، (يوسف) چند سال در زندان باقى ماند.[۵۷]

یا حکایت حضرت موسی ع و خضر ع یکی از همان موارد است. زیرا حضرت خضر ع، موسی ع را به بی‌صبری و کم تحملی متهم می‌کند و آن حضرت نیز می‌پذیرد یا داستان حضرت یونس و پشیمانی و توبه او از رها کردن امت، از همین قبیلند. بنابراین نفوذ شیطان ولو در محدوده‌ای خاص، حتی درباره اولیای خدا نیز تحقق یافته است.

حجیت عمل امام زاده‌ها

البته تفاوت این مورد با موارد قرآنی در این است که جزع شدید، حرام است نه مکروه، و حضرت زینب س مرتکب جزع شدید شدند و برادرشان با تعبیرات تند و صریحی از این کار نهی کردند، و این با مقام عصمت ایشان سازگار نیست.

در پاسخ از این سؤال نیز باید گفت:

اول: مقام عصمت برای ایشان و سایر بزرگان کربلا ثابت نیست، گرچه محتمل است و به صِرف تعبیراتی نظیر «و أنت بحمد الله عالمة غير معلمة فهمة غير مفهمة»[۵۸] عصمت ثابت نمی‌شود.

ثانیا: وجوه دیگری نیز می‌توان در نظر گرفت تا ایشان متهم به معصیت نشود. مانند اینکه گاه مصیبت چنان بزرگ است و به یکباره بر سر انسان خراب می‌شود که کنترل خود را از دست می‌دهد و به معنای واقعی، بی‌اختیار می‌شود. مانند زنی که موجود چندش آوری به ناگاه از پیش پایش فرار کند، بی‌اختیار جیغ می‌زند. در این صورت گرچه می‌توان او را نصیحت کرد و از او خواست که شجاع باشد، اما نمی‌توان گفت که مثلا عمل او متعلق حکم شرعی است و اگر جیغ زدن او باعث از خواب پریدن و بدخواب شدن کسی شده باشد، کار حرامی کرده است. یا مانند کسی که دستش به کِتری داغی بخورد و بسوزد. این شخص بی‌اختیار، فریاد می‌زند و فریاد او حتی اگر آثار بدی و لوازم جانبی حرامی هم داشته باشد، نمی‌توان او را متهم به معصیت کرد.

شب عاشورا، قبل از اینکه آن حضرت به خیمه خود بیاید و آن اشعار را بخواند، اصحاب خود را جمع کرد و از اتفاقات فردا خبر داد و از آنان خواست تا از تاریکی شب استفاده کنند و خود را نجات دهند. زیرا این قوم با کسی جز او کاری ندارد. همه اینها و همه آنچه در راه از امام شنیده بود، در دل آشوب زده خواهرش زینب، طوفانی به پا کرده بود و آخرین ضربات خود را بر ساقه صبر او وارد می‌کرد. تا اینکه وقتی ایشان در مکانی خلوت و به دور از هیاهو و اصحاب، اشعار فراق و دوری را از زبان برادرش شنید، ساقه صبرش بریده شد و بی‌اختیار فریاد زد و به سوی برادرش دوید و شد آنچه شد. بنابراین عمل حضرت زینب س، گر چه پسندیده نبود،‌ اما جای ملامت نیز نداشت. گر چه امام حسین ع وظیفه داشت تا خواهرش را از تکرار چنان کارهایی بترساند و قسمش بدهد. تعبیری که امام سجاد ع درباره عمه‌اش به کار می‌برد، از همین مساله حکایت می‌کند:

وَ هِيَ امْرَأَةٌ وَ مِنْ شَأْنِ النِّسَاءِ الرِّقَّةُ وَ الْجَزَعُ

امام ع انگشت اشاره خود را به سوی نازک دلی و بی‌تابی نوعی زنان گرفته تا مخاطب را متوجه بی‌تقصیر بودن عمه‌اش بکند و کار او را طبیعی آن شرایط بسیار دشوار نشان دهد. و الله العالم

نکته جالب‌تر این است که حضرت زینب س بعد از توصیه‌های برادرش، زینب دیگری می‌شود، صبر او بر بی‌تابیش غلبه می‌کند و بعد از شهادت حسین ع، ستون خیمه خاندان عصمت و خانواده‌های شهدا می‌شود. حکایت سخنرانی او در کوفه و در میان مردم در هنگام ورود به آن معروف است.

قال حذيم الأسدي لم أر و الله خفرة قط أنطق منها كأنها تنطق و تفرغ على لسان علي ع و قد أشارت إلى الناس بأن أنصتوا فارتدت الأنفاس و سكنت الأجراس‏[۵۹]

حذیم اسدی نقل می‌کند: به خدا که هیچ زن نجیب و باحیایی را سخنورتر از او ندیدم، گویا او سخنانش خود را از زبان علی ع می‌گفت. به مردم اشاره کرد تا سکوت کنند. نفس‌ها برگشتند و سر و صداها خوابیدند.

این، نشانگر عظمت روحی زینب و صبر و بردباری او در برابر مصیبت‌های بعد از عاشوراست. کار زینب در این جلسه عمومی تمام نمی‌شود، زینب در مجلس ابن زیاد، چون شیرزنی ظاهر می‌شود و کاسه و کوزه‌ی آنان را در هم می‌کوبد.

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَحَكُمْ وَ أَكْذَبَ أُحْدُوثَتَكُمْ فَقَالَتْ إِنَّمَا يَفْتَضِحُ الْفَاسِقُ وَ يَكْذِبُ الْفَاجِرُ وَ هُوَ غَيْرُنَا فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ وَ أَهْلِ بَيْتِكِ فَقَالَتْ مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا- هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلى‏ مَضاجِعِهِمْ وَ سَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنْ يَكُونُ الْفَلْجُ يَوْمَئِذٍ هَبَلَتْكَ أُمُّكَ يَا ابْنَ مَرْجَانَةَ.[۶۰]

ابن زیاد: حمد خدایى را كه رسوايتان كرده بافته‏تان را باطل نمود.

زينب فرمود: همانا فاسق، رسوا و فاجر مكذوب گردد و آن هم غير ماست.

ابن زياد: كار خدا را با برادر و اهل بيتت چه ديدى؟

زينب ع فرمود: جز زيبا نديدم، آنان (حسين و يارانش) گروهى بودند كه خدا بر آنان شهادت را مقرّر داشته، و آنان به سوى قتلگاه خود شتافتند و به زودی خدا بين‏ تو و آنان جمع کرده و تو را محاکمه کرده و دشمنانه رفتار کنند، بنگر پيروزى از آن چه كسى خواهد بود، مادرت به عزايت بنشيند اى پسر مرجانه.

باز زینب است که در مجلس زیاد، سپر بلای امامت می‌شود و زیاد را از کشتن امام سجاد ع منصرف می‌کند. همین طور حکایت آن حضرت در میانه‌های راه که نان خود را به بچه‌های گرسنه همراهش می‌داد و با گرسنگی خود می‌ساخت. نماز شب‌های او که در بدترین شرایط روزهای بعد از عاشورا ترک نمی‌شد و در نهایت مجلس یزید که همه و همه از روح بلند او صبر بی‌انتهای آن بانوی مکرمه و کم نظیر تاریخ اسلام حکایت می‌کنند.

استاد مطهری در توصیف شرایط روحی آن حضرت پس از عاشورا می‌گوید:

اما همينكه ايام عاشورا سپرى مى شود و زينب، حسين ع را با آن روح قوى و نيرومند و با آن دستورالعملها مى بيند، زينب س ديگرى مى شود كه ديگر احدى در مقابل او كوچكترين شخصيتى ندارد. امام زين العابدين ع فرمود: ما دوازده نفر بوديم و تمام ما دوازده نفر را بيك زنجير بسته بودند كه يك سر زنجير به بازوى من و سر ديگر آن به بازوى عمه ام زينب بسته بود.[۶۱]

خلاصه سخن اینکه همه اینها و آنچه در بحث از فاطمیات خواهد آمد، احتمال مذکور را تقویت می‌کند و نشانگر آن است که حضرت زینب س در اثر بی‌اختیار شدن به معنای واقعی و نه ساختگی آن، اقدام به لطم و خدش کرد، به همین خاطر نیز معصیت‌کار نیست. گرچه نیازمند تذکر بود تا با تصمیمی تازه و اراده‌ای نو به تکاملی بالاتر برسد و بر صبر و بردباریش بیفزاید تا پس از عاشورا نه تنها چنان کارهایی را تکرار نکند، بلکه ستون خیمه حرم امام ع نیز باشد.

حكايت زنان در مدينه

امام حسين ع قبل از خروج از مدينه، با زنان خاندان عبدالمطلب، ديدار داشتند. نوع رفتار امام ع  با آنان نشانگر عظمت حركت حسيني بوده و جدا بودن راه حسين با راه كساني است كه رفتارهاي سبك و نابخردانه‌اي از ايشان سر مي‌زند.

۲) حَدَّثَنِي أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ وَ جَمَاعَةُ مَشَايِخِي عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي خَلَفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْمُعَاذِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ [الْحَسَنُ‏] بْنُ مُوسَى الْأَصَمُّ عَنْ عَمْرٍو عَنْ جَابِرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ لَمَّا هَمَّ الْحُسَيْنُ ع بِالشُّخُوصِ عَنِ الْمَدِينَةِ أَقْبَلَتْ نِسَاءُ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَاجْتَمَعْنَ لِلنِّيَاحَةِ حَتَّى مَشَى فِيهِنَّ الْحُسَيْنُ ع فَقَالَ أَنْشُدُكُنَّ اللَّهَ أَنْ تُبْدِينَ هَذَا الْأَمْرَ مَعْصِيَةً لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ فَقَالَتْ لَهُ نِسَاءُ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَلِمَنْ نَسْتَبْقِي النِّيَاحَةَ وَ الْبُكَاءَ فَهُوَ عِنْدَنَا كَيَوْمٍ مَاتَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ رُقَيَّةُ وَ زَيْنَبُ وَ أُمُّ كُلْثُومٍ فَنَنْشُدُكَ اللَّهَ جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاكَ مِنَ الْمَوْتِ يَا حَبِيبَ الْأَبْرَارِ مِنْ أَهْلِ الْقُبُورِ وَ أَقْبَلَتْ بَعْضُ عَمَّاتِهِ تَبْكِي وَ …[۶۲]

امام باقر ع نقل می‌کند: هنگامى كه حضرت حسين عليه السّلام با افراد و نفرات از مدينه آهنگ خروج نمودند زنان بنى عبد المطّلب خود را رساندند و براى نوحه‏سرائى و گريستن اجتماع کردند، امام حسين عليه السّلام از میان ایشان به راه افتاد تا برود و فرمود:

شما را به خدا سوگند مى‏دهم این کاری را که نافرمانی خدا و رسولش است، شروع نکنید.

زنان بنى عبد المطلب محضر مباركش عرضه داشتند: پس براى چه كسى نوحه و گريه را ذخيره نمائيم امروز مانند روزى است كه در آن رسول خدا ص از دنيا رفتند و همانند روزى است كه حضرت على و فاطمه عليهما السّلام از دنيا رحلت نمودند و همچون روزى است كه رقيه و زينب و ام كلثوم (دختران رسول خدا ص) ارتحال نمودند؟!! فدايت شويم تو را به خدا سوگند كه از مرگ كناره بگير اى دوست خوبان از اهل قبور و سپس برخى از عمّه‏هاى آن حضرت جلو آمده گریستند و…

واضح است كه نوحه و گريه معصيت خدا و رسولش نيست، بلكه در اغلب موارد مطلوب و در خصوص اولياي الهي، ماجور است. بنابراين چرا امام ع اجازه نوحه و گريه نداده و قسم ياد مي‌كند كه مبادا با اين‌ كار اقدام به معصيت كنند؟ اين حكايت از اين جهت، مانند رواياتي است كه به طور مطلق از نوحه سرايي نهي كرده‌ است و ما همان جواب را در اينجا تكرار مي‌كنيم. يعني از نهي امام ع فهميده مي‌شود كه نوحه و گريه آنها، خارج از روش‌هاي متعارف بوده است. زيرا روش رايج در ميان اعراب، روشي نامتعارف و همراه با دروغ و لطم و گريبان چاك زدن بوده است. دليل اين برداشت را از بيان عمه ايشان مي‌توان فهميد. عمه امام، آن روز را به روز وفات رسول خدا ص تشبيه مي‌كند. حضرت امير ع درباره وضع عمومي خاندان ايشان مي‌فرمايد:

قَدْ أَذْهَبَ الْجَزَعُ صَبْرَهُ وَ أَذْهَلَ عَقْلَهُ وَ حَالَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْفَهْمِ وَ الْإِفْهَامِ وَ الْقَوْلِ وَ الِاسْتِمَاعِ

بنابراين آنان مي‌خواستند مانند روز وفات رسول خدا، جزع و بكا و نوحه‌هاي نامتعارف انجام دهند كه آن حضرت مانع شد و اجازه نداد.

حكايت وداع امام حسين ع

يكي ديگر از منظره‌هاي باشكوه عاشورا، وداع امام حسين ع با خانواده خود مي‌باشد. آن حضرت در اين وداع آنان را به صبر دعوت كرده و جهان آخرت و ثواب و اجر الهي و آبرومندي در دنيا و خفت و خواري دشمنان‌شان را متذكر شدند. تا احساس خواري و بي‌تابي را از ايشان بگيرند.

۳) ثم ودع ع أهل بيته وأمرهم بالصبر، ووعدهم بالثواب والأجر، وأمرهم بلبس أزرهم، وقال لهم: استعدوا للبلاء، واعلموا أن الله تعالى حافظكم وحاميكم، وسينجيكم من شر الأعداء، ويجعل عاقبة أمركم إلى خير، ويعذب أعاديكم بأنواع البلاء، ويعوضكم الله عن هذه البلية بأنواع النعم والكرامة، فلا تشكوا، ولا تقولوا بألسنتكم ما ينقص قدركم.[۶۳]

سپس امام ع با خانواده‌اش وداع كرد و از آنان خواست تا صبور باشند و وعده ثواب و اجر داد و لباس‌هايتان را بپوشيد و گفت: خود را آماده بلا كنيد و بدانيد كه خداي متعال حافظ و حامي شماست، و به زودي از شر دشمنان نجاتتان خواهد داد و پايان كار شما را خير و خوبي قرار داده و دشمنان‌تان را به انواع بلا عذاب خواهد كرد و از اين بلا با انواع نعمت‌ها و بزرگواري‌ها، عوض خواهد داد، پس شكايت نكنيد و سخني نگوييد كه از ارزشتان بكاهد.

اين روايت گرچه دلالت بر حرمت جزع شديد و انجام اعمال نابخردانه ندارد. اما دلالت مي‌كند كه امام حسين ع، نه تنها موافق با انجام چنين كاري نيست و به آن تشويق نمي‌كند، بلكه با صراحت از انجام هر نوع كاري كه قدر و ارزش انسان را كاهش مي‌دهد، مخالف است و به صبر و بردباري دعوت مي‌كند.

همين مقدار از دلالت براي ما كافي است. زيرا گذشت كه اصل اوليه طبق روايات  جزع شديد، حرمت است و خروج از آن نيازمند دليل است. بنابراين مخالفت امام حسين ع با آن دليل مناسبي براي عدم خروج عزاي ايشان از عمومات و اطلاقات حرمت جزع است.

دسته دوم: روایاتی که برای اثبات جواز جزع به آنها استناد شده است.

۱.روايات جزع و بكاء

۱) مُحَمَّدٍ الْأَنْصَارِيِّ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ أَنَّهُ قَالَ لِشَيْخٍ أَيْنَ أَنْتَ عَنْ قَبْرِ جَدِّيَ الْمَظْلُومِ الْحُسَيْنِ قَالَ إِنِّي لَقَرِيبٌ مِنْهُ قَالَ كَيْفَ إِتْيَانُكَ لَهُ قَالَ إِنِّي لآَتِيهِ وَ أُكْثِرُ قَالَ ذَاكَ دَمٌ يَطْلُبُ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ ثُمَّ قَالَ كُلُّ الْجَزَعِ وَ الْبُكَاءِ مَكْرُوهٌ مَا خَلَا الْجَزَعَ وَ الْبُكَاءَ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ [۶۴]

معاویه بن وهب نقل می‌کند که (در مجلس امام ع نشسته بودیم، پیرمردی وارد شد و با چشمان اشکبار دست امام را گرفت و بوسید. امام پرسید: برای چه گریه می‌کنی؟ عرض کرد: من نزدیک صدسال است که در انتظار حکومت شما به سر می‌برم! می‌گویم فرداست، وقتی نشد، می‌گویم، هفته بعد یا ماه بعد یا سال بعد!‌ حال صدسال است که در انتظار دولت شما سوخته و ساخته‌ام. چگونه گریه نکنم! امام ع به او فرمود: ای پیرمرد چه تو به آروزیت برسی و چه آرزویت به تاخیر بیفتد، در هر حال در روز قیامت با ما هستی…) امام صادق ع به پیرمرد گفت: تو چقدر با قبر جدم حسین ع فاصله داری؟ گفت: من نزدیکم، گفت: چقدر به زیارتش می‌روی؟ گفت: من می‌روم و زیاد هم می‌روم. گفت: آن خونی است که خدا انتقامش را خواهد گرفت. فرمود: هر بی‌تابی و گریه‌ای ناپسند است مگر بی‌تابی و گریه برای کشته شدن حسین ع

۲) جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَيْهِ فِي الْمَزَارِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْجَامُورَانِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ الْبُكَاءَ وَ الْجَزَعَ مَكْرُوهٌ لِلْعَبْدِ فِي كُلِّ مَا جَزِعَ مَا خَلَا الْبُكَاءَ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَإِنَّهُ فِيهِ مَأْجُورٌ[۶۵]

ابی حمزه به واسطه پدرش از امام صادق ع نقل می‌کند که شنیدم که می‌فرمود: همانا گریه و بی‌تابی برای بنده خدا، ناپسند است، در هر آنچه بی‌تابی کند، مگر گریه بر امام حسین ع، او برای این گریه ثواب خواهد داشت.

کیفیت استدلال به روایت

در دو روایت مذکور، جزع و گریه برای امام حسین ع از عموم کراهت جزع، استثناء شده است. در روایت اول، «کل» بر آن وارد شده و عموم جزع را شامل می‌شود و در روایت دوم، جزع با الف و لام استعمال شده و اطلاق دارد و هیچ نوع تخصیص و یا قیدی بر آن دو وارد نشده است. از این رو می‌توان برای اثبات عموم و اطلاق جزع بدان استناد کرد و جزع شدید را نیز ملحق به جزع غیر شدید کرد. به ویژه که در روایت امام باقر ع جزع شدید، به لطم و خدش و گریبان چاک زدن و… تفسیر شده بود، می‌توان استفاده کرد که لطم و موارد مشابه آن، در رثای امام حسین ع جایز است و پاداش دارد. صاحب جواهر ره چنین می‌نویسند:

على أنه قد يستثنى من ذلك الأنبياء و الأئمة ع أو خصوص سيدي و مولاي الحسين بن علي ع كما يشعر به الخبر المتقدم، و كذا غيره من الأخبار التي منها حسن معاوية السابق عن الصادق ع «كل الجزع و البكاء مكروه ما خلا الجزع و البكاء لقتل الحسين» المراد به فعل ما يقع من الجازع من لطم الوجه و الصدر و الصراخ و نحوها، و لو بقرينة ما رواه جابر عن الباقر ع «أشد الجزع الصراخ بالويل و العويل و لطم الوجه و الصدر و جز الشعر» إلى آخره مضافا إلى السيرة في اللطم و العويل و نحوهما مما هو حرام في غيره قطعا، فتأمل‏[۶۶]

«علاوه اينکه انبيا و ائمه ع و يا خصوص آقا و مولايم حسين بن علي ع از حكم جزع استثنا ‌مي‌شوند؛ چنان كه روايت پيش گفته و روايت های ديگر از جمله حسنه معاوية از امام صادق ع كه پیشتر ذكر شد بدان اشاره دارد؛ «هر جزع و گريه اي مكروه است مگر جزع و گريه بر حسين». مراد از «جزع» افعالي از قبيل سيلي زدن به صورت و سينه و فرياد كشيدن و مانند آن است كه از انسان بی تاب صادر مي‌شوند ولو به قرینه روايت امام باقر ع كه فرمود: «شديد ترين جزع فرياد به ويل و عويل و لطمه زدن به صورت و سينه و كندن مو است …» نيز شاهد بر اين معنا است. علاوه بر اين روايات، سيره [متدينان و شيعيان] در انجام دادن لطم و عويل و مانند آن ـ که در ساير مصيبت‌ها حرام است ـ بر جواز آن در اين خصوص دلالت دارد. پس تأمل كن».

در فتاوا نیز صدق عنوان جزع ملاک جواز معرفی شده است. مانند اینکه وقتی از ایشان سوال می‌شود که آیا لطم شدید بر سینه و یا زنجیر زدن با ضربات محکم بر کتف‌ها، تا اندازه‌ای که باعث سرخی شدید و خون مردگی در زیر پوست شود، جایز است یا نه؟ در پاسخ چنین می‌نویسد:

باسمه تعالى كل ما يدخل في عنوان الجزع لما أصاب سيدنا سيد الشهداء ع فهو مرغوب إليه، كما ورد في الروايات الصحيحة، و كذا غيره من الأئمة ع، و اللَّه العالم.

بسمه تعالی، هر آنچه که در عنوان جزع برای سرورمان سیدالشهدا ع داخل شود، به آن تشویق شده است. همان‌طور که در روایات صحیح وارد شده است. جزع برای سایر ائمه نیز همین طور است.

در سوال مشابهی، پاسخ خود را چنین تکرار می‌کند.

باسمه تعالى إذا صدق عليه عنوان الجزع فلا بأس، و اللَّه العالم. [۶۷]

بسمه تعالی، زمانی که عنوان جزع بر آن صدق کند، اشکالی ندارد.

از بیان مرحوم نائینی نیز همین مطلب قابل استفاده است. ایشان این اعمال را جایز دانسته و جزع بودن را دلیل حرمت نمی‌داند، بلکه مادامی که عناوین ثانویه‌ای نظیر، اقدام به هلاکت نفس و اضرار فاحش صدق نکند، جزع کردن به هر قسمی که باشد، خالی از اشکال می‌داند.

مطلب دوم: بر سر و سينه و وصورت زدن به حدي كه به مرتبه سرخي عضو يا سياهي رسد اشكالي ندارد بلكه زنجير زدن بر شانه و پشت كه به مرتبه مزبور رسد جايز است، بلكه اعمال مذكوره بر سر و سينه وصورت زدن موجب شود كه خون كمي از عضو صدمه ديده بيرون آيد عيب و اشكالي ندارد….. (حرره الاحقر محمد حسين الغروي النائيني، ۵/ربيع الاول/۱۳۴۵ ق)[۶۸]

تحلیل و بررسی

صاحب جواهر ره، دو چیز را مستند خود در جواز جزع برای امام حسین ع ذکر می‌کند. اول: روایت معاویه بن وهب؛‌ روایت شماره۱، و دوم: سیره متشرعه بر لطم کردن و جزع شدید در عزای سالار شهیدان ع. اکنون به بررسی و تحلیل ادله ایشان می‌پردازیم.

اول: دلالت روایت معاویه بن وهب بر جواز جزع

نکته اول: روایت‌های ۱و۲، هر دو به یک روایت برمی‌گردند. یعنی امام ع در مجلسی که چند نفر حاضر بودند، این مطلب را فرموده و دو راوی آن را نقل به معنا کرده‌اند. زیرا هر دو روایت از امام صادق ع نقل شده و کلید واژه‌های هر دو یکی است. کلید واژه‌هایی مانند جزع و بکا، مکروه، حسین ع، و نوع شروع ختام و آهنگ روایت در هر دو شباهت زیادی به همدیگر دارد. به گونه‌ای که فرض دوتا بودن آنها بعید به نظر می‌رسد.[۶۹]

همچنانکه در شماره۲ از مقاله «نقل به معنا؛ ابعاد و آثار آن»[۷۰] توضیح داده‌ایم، زمانی که یک مطلب از امام ع توسط چند نفر نقل به معنا شود، نسبت آنها به همدیگر، نسبت مفسر و قرینه خواهد بود. یعنی هر کدام از آنها، قرینه و دلیلی برای تفسیر دیگری و تکمیل همدیگر خواهند بود. از دیگر آثار آن، شناسایی غرض اصلی امام ع است. زیرا نقل به معنا بر فرض فهم صحیح مقصود امام ع مبتنی است و اصل در آنها انتقال غرض امام ع است. بنابراین در مواردی که متن روایات با هم تفاوت دارند ولی می‌دانیم که همه در صدد بیان یک مطلب از امام ع هستند، با شناسایی وجه اشتراک و عرضه آنها به همدیگر می‌توانیم منظور حقیقی را کشف کنیم. بنابراین نباید این روایات را تک تک در نظر بگیریم، بلکه باید پس از بررسی معنای تک تک آنها، مجموع آنها را با هم معنا کرد.

در روایت اول لفظ عام «کل» بر دو لفط مطلق «الجزع» و «البکاء» وارد شده است ولی آنچه از آن استثنا شده است، مرتبه‌ای از مراتب جزع نیست. بلکه مصداقی از افرادی است که جزع برای او انجام می‌گیرد. به این معنا که عموم از ناحیه افرادی است که جزع برای آنهاست، نه از جهت مراتب، بلکه مراتب جزع و بکا از جهت شدت و ضعف، از اطلاق جزع و بکاء قابل استفاده هستند. بنابراین روایت بدین معناست که جزع و گریه برای هر کسی مکروه است، مگر برای حسین ع، در غیر این صورت، تناسب میان مستثنا و مستثنا منه از هم خواهد پاشید یا دست کم نیازمند توجیه و تاویل خواهد شد.

أَيْنَ أَنْتَ عَنْ قَبْرِ جَدِّيَ الْمَظْلُومِ الْحُسَيْنِ قَالَ إِنِّي لَقَرِيبٌ مِنْهُ قَالَ كَيْفَ إِتْيَانُكَ لَهُ قَالَ إِنِّي لآَتِيهِ وَ أُكْثِرُ قَالَ ذَاكَ دَمٌ يَطْلُبُ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ ثُمَّ قَالَ كُلُّ الْجَزَعِ وَ الْبُكَاءِ مَكْرُوهٌ مَا خَلَا الْجَزَعَ وَ الْبُكَاءَ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ [۷۱]

در این روایت چند احتمال وجود دارد.

احتمال اول: جزع و بکا به عنوان کلمات متباین به کار رفته‌اند. یعنی مقصود امام ع هم شامل جزع و هم شامل بکا می‌شد و به جهت جمع میان آن دو، در کنار هم ذکر شده‌اند. اين احتمال گرچه از نظر قواعد ادبي، سازگار است، اما از نظر هماهنگي در معنا با سوالاتي، مواجه است. مانند اينكه بنابر اين اساس، هر نوع بي‌تابي و گريه‌اي براي غير امام حسين ع مكروه و ناپسند خواهد بود. در حالي گذشت كه گريه براي ديگران نيز نشانه رحمت و رقّت و عواطف پاك انساني است. چنانچه رسول خدا ص در وفات فرزند خردسالش ابراهيم و حضرت زهرا س در كنار قبر خواهرش رقيه، گريه كردند. يا در جايي كه شخص مصيبت ديده، تحت فشار روحي قرار گرفته و تحمل مصيبت برايش دشوار است، گريستن را توصيه كردند تا دلش آرام گيرد و از آسيب‌هاي روحي در امان بماند. بنابراين گريه به طور متعارف آن، علاوه بر امام حسين ع در اغلب موارد كار پسنديده‌اي است.

بل قد يكون راجحا كما إذا كان مسكنا للحزن و حرقة القلب … بل قد مر استحباب البكاء على المؤمن‏[۷۲]

بلكه گريه گاه رحجان پيدا مي‌كند. زماني كه آرام بخش حزن و سوز دل باشد… بلكه گذشت كه گريه بر مومن، مستحب است.

بنابراين معلوم مي‌شود كه مقصود از گريه مکروه، گريه متعارف نيست. بلكه گريه‌اي است كه همراه با جزع و بي‌تابي است. به عبارتي گريه جزوعانه است و همين نكته ظريف و لطيف نشانگر آن است كه به كار بردن جزع و بكا در كنار هم، از جهت جمع بين دو چيز متباين نيست. بلكه در معنايي نزديك به هم است. همان چيزي كه در احتمال دوم به آن مي‌پردازيم.

اگر گفته شود؛ مي‌توان با تصرف در معناي مكروه، اين اشكال را برطرف كرد. يعني مكروه را به معناي ناپسند نگيريم، بلكه به معناي مباح بگيريم.

فالظاهر ان المراد بالكراهة هنا عدم ترتب الثواب و الأجر عليه مجازا لا الكراهة الموجبة للذم، و ذلك فإنه ليس في شي‏ء من افراد البكاء ما يوجب الثواب الجزيل و الأجر الجميل مثل البكاء عليه و البكاء على آبائه و أبنائه ع و قصارى البكاء على غيرهم ان سبيله سبيل المباحات.[۷۳]

ظاهر اين است كه كراهت در معناي مجازي آن استعمال شده و به معناي ثواب نداشتن و ماجور نبودن است، نه كراهتي كه موجب نكوهش مي‌شود، زيرا در هيچ يك از افراد گريستن، ثواب بسيار و اجر زيبايي مانند گريستن بر حسين ع و پدران و فرزندانش نيست و گريستن براي ديگران، در نهايت مانند امور مباح است.

اين در حالي است كه مكروه نمي‌تواند به معناي مباح به كار رود. يا بايد به معناي لغوي خود؛ نكوهيده به كار رود و يا در معناي كم ثواب بودن. زيرا اگر عمل از عبادات نباشد، استعمال مكروه به معناي مباح، نامتعارف و غير معقول است. و در صورتي كه از عبادات باشد، به معناي كم ثوابي آن است. بنابراين در اينجا نيز اگر گريه بر مردگان را عبادت بدانيم، به معناي كم ثوابي است و اگر عبادت ندانيم، نكوهيده است.

در هر حال، اشكال اين احتمال آن است كه مكروه خبر از جزع و بكا است و گيرم كه بپذيريم كه بكا براي ميت مباح باشد، اما جزع براي او چه شديد و چه ضعيف، بي‌شك، نكوهيده است و لازمه آن، استعمال لفظ واحد در دو معناست.

احتمال دوم: در مجموع از جزع و بكا معناي مشتركي قصد شده است. يعني جزعي كه بر محوريت گريه استوار است. به عبارتي گريه جزوعانه منظور امام ع بوده است. در اين صورت، مشكل احتمال قبلي برطرف مي‌شود. زيرا گريه جزوعانه براي ديگران ناپسند است. اما درباره امام حسين ع نه تنها ناپسند نيست بلكه ماجور نيز هست. اين احتمال از روايت اول، با روايت دوم تقويت مي‌شود. زيرا در روايت دوم مي‌خوانيم:

إِنَّ الْبُكَاءَ وَ الْجَزَعَ مَكْرُوهٌ لِلْعَبْدِ فِي كُلِّ مَا جَزِعَ مَا خَلَا الْبُكَاءَ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَإِنَّهُ فِيهِ مَأْجُورٌ[۷۴]

در آغاز روايت، بكا و جزع، هر دو آمده است. ولي در ادامه يكبار «جزع» به جاي هر دو و يك بار «بكا» به جاي هر دو به كار رفته است. اين بدان معناست كه برداشت راوي از «جزع و بكا» در آغاز روايت، معناي واحدي است. به همين خاطر نيز به خود اجازه مي‌دهد كه هر كدام از آن دو را به جاي هر دو تعبير به كار گيرد. به ويژه كه در طرف استثنا تنها «بكا» را استثنا كرده است.

مويد اين برداشت، روايتي از امام صادق ع در تجليل از برگزاري مراسم عزاداري سالار شهيدان است.

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ فِي الْمِصْبَاحِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلْقَمَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي حَدِيثِ زِيَارَةِ الْحُسَيْنِ ع يَوْمَ عَاشُورَاءَ مِنْ قُرْبٍ وَ بُعْدٍ قَالَ ثُمَّ لْيَنْدُبِ الْحُسَيْنَ ع وَ يَبْكِيهِ وَ يَأْمُرُ مَنْ فِي دَارِهِ مِمَّنْ لَا يَتَّقِيهِ بِالْبُكَاءِ عَلَيْهِ وَ يُقِيمُ فِي دَارِهِ الْمُصِيبَةَ بِإِظْهَارِ الْجَزَعِ عَلَيْهِ وَ لْيُعَزِّ بَعْضُهُمْ بَعْضاً بِمُصَابِهِمْ بِالْحُسَيْنِ [۷۵]

عقلمه در حديث زيارت امام حسين ع در روز عاشورا از نزديك و دور، از امام صادق ع نقل مي‌كند كه فرمود: براي حسين نوحه بخواند و گريه كند و از آن عده از اهل خانواده‌اش كه از آنها تقيه نمي‌كند، بخواهد كه گريه كنند و در خانه‌اش با آشكار كردن بي‌تابي بر او، مصيبت را برپا كند، و برخي به برخي ديگر به خاطر مصيبت حسين ع تعزيت و تسليت بگويند.

در اين روايت نيز مانند بسياري از روايات ديگر، بيش از هر چيزي بر بكا و گريه تاكيد شده و محور قرار داده شده است. امام ع در آغاز، از ندبه كردن و گريستن و تشويق به گريه نزديكان،‌ سخن مي‌گويد و پس از آن، مي‌فرمايد: با آشكار كردن بي‌تابي، مجلس مصيبت را در خانه خود برپا كند. اين بدان معناست كه مجلس مصيبتي كه با بي‌تابي برگزار مي‌شود، همان مجلسي است كه در آن ندبه و گريه مي‌شود و ديگران نيز تشويق به گريستن مي‌شوند و مومنين به همديگر تعزيت و تسليت مي‌گويند. مانند اينكه گفته شود، در عيد غدير، مجالسي تشكيل دهيد و در آن مجالس از فضائل ما بگوييد و خوشحال باشيد و به همديگر صله بدهيد و تبريك بگوييد و مجالس جشن و سرور برگزار كنيد. جمله پاياني در واقع تاكيدي بر تمام جملات قبلي و عصاره همه آنهاست. نه اينكه كسي بخواهد از كلمه جشن و سرور اطلاق گيري كند. بلكه بيان قبلي، تفسير كننده جشن و سرور است و مقصود گوينده را از جشن و سرور مشخص مي‌كند. به همين خاطر، برداشت مخاطب از جشن و سرور همان چيزهايست كه در جملات قبلي توضيح داده شده است. بنابراین نمی‌تواند اطلاق گیری کند و هر آنچه را که عرف آن را جشن و سرور می‌داند، مانند تار و طنبور و …، به امام نسبت بدهد. بلکه باید نوع جشن‌ را با مواردی که امام شمرده است، تعیین کند و به موارد مشابه سرایت بدهد.

البته احتمالات ديگري نيز ممكن است، مطرح شود. اما با توجه به اينكه ما به دنبال خلق احتمال نيستيم، تنها دو احتمال معقول را طرح و بررسي كرديم و به اين نتيجه رسيديم كه معناي واحدي از جزع و بكا مورد نظر بوده است.

نکته دوم: حتي اگر احتمال اول را بپذيريم و از اشكال آن صرف نظر بكنيم، تازه به يك دليل عام و يك دليل مطلق دست يافته‌ايم كه يكي به عموم خود و ديگري به اطلاق خود، دلالت بر جواز جزع شديد براي امام حسين ع مي‌كند. كدام روش فقهي و اصولي به فقيه اجازه مي‌دهد كه بر اساس روايتي مطلق يا عام و قبل از جستجوي از مخصص يا مقيد، به عام يا مطلق عمل كند؟! به ويژه در شرايطي كه مي‌دانيم كه در عمل هيچ عامي به عموم خود باقي نمانده و هيچ مطلقي به اطلاق خود رها نشده و قيودي را به خود گرفته و مخصص‌هايي بر آن وارد شده است.

آيا روايت امام سجاد ع از واقعه شب عاشورا و حكايت جزع حضرت زينب س، و انذارهاي تند و قسم دادن‌هاي امام حسين ع براي لطم و خدش نكردن، دليل كافي براي تخصيص و تقييد نبوده است؟ ايراد ما به اين نيست كه چرا اين روايت را نپذيرفته‌اند. ممكن است كسي به هر دليل ولو ناموجّه اين روايت را نپذيرد. اشكال ما به اين است كه چرا دنبال مخصص و مقيد نبوده و به اين روايت و يا رواياتي نظير آن كه بسيار نيز هستند، توجه نكرده‌اند. مانند رواياتي كه دلالت بر حرمت جزع حتي براي رسول خدا ص مي‌كند. يا رواياتي كه امام صادق ع از جزع شديد بعد از وفاتش نهي كردند. بگذريم از روايات متعددي كه حرمت جزع شديد را با طور عموم، تحريم مي‌كردند. آيا همه اين موارد، دليل كافي براي تخصيص و تقييد روايات مذكور نبود. در حالي كه صاحب جواهر ره خود اين روايات را در مباحث خود آورده است.

البته اين احتمال مقبول نيست كه شايد جزع شديد مانند لطم و خدش و گريبان چاك زدن، براي رسول خدا ص حرام باشد، اما براي امام حسين ع مجاز و مستحب باشد! زيرا اولا: اين احتمال با روايت امام سجاد ع برطرف مي‌شود. ثانيا: در روايات متعددي وارد شده است كه ما مصيبت‌هاي خود را با ياد مصيبت رسول خدا ص تسلي مي‌دهيم. يعني مصيبت رسول خدا ص چنان بزرگ است كه همه مصيبت‌ها در برابر آن، كوچك مي‌نمايد.[۷۶] زيرا هر چه مصيبت بر اين خاندان وارد شد، پس از وفات رسول خدا ص بود. پس از ايشان بود كه امت از صراط مستقيم امامت، خارج شد و شد آنچه نبايد مي‌شد، افزون بر اینکه لحن این روایات به گونه‌ای است که ابای از تخصیص دارد. یعنی به گونه‌ای است که خروج امام حسین ع از آن را برنمی‌تابد. به ویژه که آنها موارد جزع شدید مانند لطم و … را دارند، اما در مورد امام حسین ع، جز اطلاق جزع چیز دیگری وجود ندارد. بگذریم از اینکه آیا تحریم شدن لطم و … در تمام مواردی که از آن اسمی برده شده است، حتی درباره رسول خدا و امام صادق ع، مانع از اطلاع جزع نخواهد شد؟ چگونه ممکن است فقیهی با وجود این تحریم‌ها، باز هم بتواند به اطلاق روایت تمسک کند.

دوم: سيره متشرعه بر لطم و جزع شديد

سيره متشرعه زماني حجت است كه از اتصال آن به دوره معصوم ع اطمينان خاطر داشته باشيم، در غير اين صورت، هيچ نوع حجيتي نخواهد داشت. بنابراين سيره متشرعه در قرون اخير مبني بر لطم و خدش و غيره زماني حجت شرعي است كه ثابت شود تا عصر معصوم سابقه دارد و از رضايت و عدم ردع او كشف مي‌كند. در حالي كه نه ايشان و نه كس ديگري، نتوانسته است دليلي بر اين استمرار اقامه كند، بگذريم از اينكه تمام ادله برخلاف اين ادعاست و حتي نشان مي‌دهد كه سيره اصحاب ائمه ع برخلاف روش موجود در لطم و خدش و … بوده است. ما اين مساله را در بحث‌هاي پسين ياد آور خواهيم شد. شيخ انصاري ره درباره نحوه پيدايش بسياري‌ از سيره‌هاي متشرعه مي‌نويسد:

و أمّا ثبوت السيرة و استمرارها على التوريث، فهي كسائر سيراتهم الناشئة عن المسامحة و قلّة المبالاة في الدين ممّا لا يحصى في عباداتهم و معاملاتهم و سياساتهم، كما لا يخفى.[۷۷]

و اما ثبوت سيره و استمرار آن بر ارث بردن، پس آن‌هم مانند بسياري از سيره‌هاي ديگرشان است كه از مسامحه و كم توجهي در امور دين، ريشه گرفته است. مسامحه‌هاي بي شمار در عبادت‌ها و معامله‌ها و سياست‌هايشان، چنانچه اين مساله مخفي نيست.

بسياري از اين سيره‌ها در امتداد سيره‌هاي مردم در زندگي روزمره خودشان به وجود مي‌آيند، نشو و نما مي‌كنند و به مرور زمان به سيره متشرعه تبديل مي‌شوند. به ويژه كه مي‌دانيم مردم چنين رفتارهاي زننده و تندي را در مرگ عزيزان خود نيز روا مي‌دانند. بنابراين چه مانعي دارد كه به مرور زمان، همان روش مرتكز و جا افتاده خودشان در سبك و روش عزاداري براي حضرات معصومين ع نيز اثر گذاشته و به روش مقبولي تبديل شود. افزون بر اينكه عزاي اهل بيت ع، در ذات خودش، مقدس است و زماني كه سيره‌اي ولو اشتباه و غلط، لباس تقدس بپوشد، به يك جريان پايدار و نيرومند تبديل مي‌شود كه شايد معصوم ع نيز نتواند در برابر آن، مقاومت بكند. مانند باور اعراب به اينكه مرد نمي‌تواند با زن پسر خوانده خودش ازدواج كند. اين باور وقتي با مسائل ناموسي گره مي‌خورد، مواجهه با آن سخت دشوار مي‌شود. به همين خاطر نيز پيامبر اسلام ص از ازدواج با همسر زيد كه پسر خوانده‌اش بود، اكراه داشت. زيرا اين كار موج عظيم اجتماعي را به راه مي‌انداخت و باز به خاطر ايستادگي در برابر اين موج بود كه آيه

ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً [۷۸]

محمّد پدر هيچ يك از مردان شما نيست، ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است. و خدا همواره بر هر چيزى داناست.

نازل شد تا پيامبر اسلام را در اين حركت مخالف سيره، ياري دهد.

البته ناگفته پیداست که استمرار نیافتن سیره متشرعه در لطم و… تا عصر معصوم ع، به خاطر تقیه شیعیان از دستگاه حاکم نیست. یعنی چنین نیست که چون تقیه بود، شیعیان نتوانستند لطم کنند و گریبان چاک بزنند و… زیرا اولا در هر حال سیره متشرعه به هر دلیلی که باشد، متصل نشده و نمی‌توان موافقت امام ع را احراز کرد. ثانیا: تقیه اختصاص به لطم و خدش و جزع شدید ندارد و هر نوع جزع و گریه‌ای را در برمی‌گیرد. چنانچه در روایت اخیر آوردیم که امام ع می‌فرماید: «يَأْمُرُ مَنْ فِي دَارِهِ مِمَّنْ لَا يَتَّقِيهِ بِالْبُكَاءِ عَلَيْهِ» به عبارتی گریه نیز با تقیه انجام می‌شد. زیرا آنچه برای حاکمیت خطر داشت، اقامه عزاداری برای سالار شهیدان بود، و برای او تفاوت چندانی نداشت که با گریه باشد یا با لطم! گذشته از اینکه عزاداری همراه با وقار و اندیشه از نظر آنها بسیار خطرناک‌تر از عزاداری همراه با اعمال نابخردانه است. از سوی دیگر لطم کردن در خلوت یا در صحرا، چه منافاتی با تقیه داشته و دارد. بسیار از اوقات امام سجاد ع به صحرا می‌رفتند و صورت مبارک را بر روی سنگ می‌گذاشتند و آنقدر اشک می‌ریخت که سنگ‌ها را خیس می‌کرد. آیا خلاف تقیه بود که آن حضرت در صحرا، لطم کند یا گریبان چاک بزند و…!

مسامحه در برخورد با جریان‌های اجتماعی مقدس نما

باز اينجا مي‌توان فهميد كه گاه برخي از فقها نيز در مواجهه با سيره‌ها و عادت‌هاي نوپيدايي كه در متن شريعت وارد نشده‌اند، اما لباس قداست پوشيده‌اند، ناخواسته و ندانسته كوتاه آمده‌اند. به ويژه اگر آن امر مقدس با احساسات پاك و ديني مردم گره خورده باشد. جاي شگفت است كه برخي از افراد متتبّع و فقيه نيز از كنار اين روايات به آساني گذشته و به دنبال بررسي دلالي آن و فحص و جستجوي از مخصص و مقيد نبوده‌اند. آنچه انتظار مي‌رفت، رفتاري مشابه با همان رفتاري است كه با ساير موضوعات و مسائل فقهي مي‌شود. يعني همان‌طور كه مساله‌اي از مسائل نماز، با دقت تمام بررسي مي‌شود، تك تك روايات و مجموع آنها با همه عموم‌ها و خصوص‌ها، قيدها و اطلاق‌هايش ديده مي‌شود، شرايط زمان صدور، نظر رايج اهل سنت در آن زمان، آيات قرآن و ادله عقلي مطالعه مي‌شود، چرا در بحث مهمي مانند عزاداري براي خاندان عصمت و به خصوص سيد الشهدا ع، با همه اين دقت‌ها بررسي نمي‌شود. افزون بر اينكه حكمي كه در مورد ايشان صادر مي‌شود، مخالف با تمام عمومات و حتي روايات خاص به اهل بيت ع است.

اين مساله و مسائل مشابه آن است كه گاه انسان را در شهرت برخي از مشهورها به ترديد وا مي‌دارد و اين گمانه را در ذهن انسان مي‌نشاند كه شايد برخي از مشهورهاي ما نيز همين گونه درست شده باشند. مثلا شخصيت بزرگي مانند شيخ طوسي ره، نظريه‌اي را به اثبات مي‌رساند و تا صدسال پس از او، همه حتي مجتهدين در قالب اجتهاد خود از او تقليد مي‌كنند و فتاوا و حتي ادله‌ او در مسائل، بر كل حوزه و افكار آن سايه مي‌اندازد. يا وقتي فقيه سترگي چون علامه حلي ره، ظهور مي‌كند و با برخي از اقوال مشهور، نظير قول به نجاست آب چاه، مخالفت مي‌كند، فتواي مشهور پس از ايشان، ۱۸۰ درجه چرخش مي‌كند و يا زماني كه شيخ انصاري ره در صده‌هاي اخير، نامدار مي‌شود و سبك نويي را در فقاهت پي مي‌ريزد، بسياري از ايشان تقليد مي‌كنند و برخي نيز ضعف خود را با سنگر گرفتن در پشت آرا و ادله وي، پنهان مي‌كنند.

۲.روايات فاطميات

يكي ديگر از موضوعاتي كه براي اثبات جواز جزع، به آن استناد شده، حكايت جانسوز زنان حرم امام حسين ع و خانواده‌هاي شهداي حاضر در كربلا است.

به روايت امام صادق ع باز مي‌گرديم. روايتي كه در بحث از عمومات حرمت جزع شديد به آن استناد كرديم. امام صادق ع بعد از بيان اينكه جزع شديد حرام است و پس از بيان كفاره برخي از آنها، گويا از پرسشي كه در ذهن راوي نسبت به جزع زنان كربلا پيدا شده، جواب مي‌دهد و مي‌فرمايد:

وَ قَدْ شَقَقْنَ الْجُيُوبَ وَ لَطَمْنَ الْخُدُودَ الْفَاطِمِيَّاتُ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع وَ عَلَى مِثْلِهِ تُلْطَمُ الْخُدُودُ وَ تُشَقُّ الْجُيُوبُ[۷۹]

و بدون ترديد، زنان فاطمي براي حسين، گريبان چاك كردند و سيلي به صورت زدند، و البته براي مثل حسين، بر صورت زده مي‌شود و گريبان چاك مي‌خورد.

كيفيت استدلال به روايت

امام صادق ع پس از بيان حرمت جزع شديد و بيان كفاره براي برخي از آنها، از لطم و جزع زنان حرم براي امام حسين ع را ياد آور مي‌شود. و مي‌فرمايد: براي مثل حسين، بر گونه‌ها سيلي زده مي‌شود و گريبان‌ها چاك مي‌خورد. اين بدان معناست كه امام ع عمل فاطميات را در جزع براي امام تاييد كرده و با تعبير «وَ عَلَى مِثْلِهِ تُلْطَمُ الْخُدُودُ وَ تُشَقُّ الْجُيُوبُ»، قاعده‌اي كلي را ياد آور مي‌شود. اينكه بر مثل امام حسين ع چنين كاري جايز است. از اطلاق كه در «علي مثله» وجود دارد، مي‌توان جواز استمرار آن در همه زمان‌ها و توسط همه افراد را استفاده كرد. صاحب جواهر ره چنين مي‌نويسد:

و ما يحكى من فعل الفاطميات كما في ذيل خبر خالد بن سدير عن الصادق ع بل ربما قيل إنه متواتر، و هو موقوف على فعل ذلك من غير ذات الأب و الأخ و على علم علي بن الحسين ع و تقريره المفيد رضاه به، و دونه خرط القتاد

و آنچه كه از رفتار فاطميات در پايان روايت خالد بن سدير از امام صادق ع حكايت شده است، اي بسا برخي گفته‌اند كه اين حكايت متواتر است. و آن بيان شامل كساني كه امام حسين ع پدر و برادرشان نيز نبوده، نيز مي‌شود. افزون بر اينكه اين رفتار با علم امام سجاد ع به آن انجام يافته و تاييد او، رضايتش را نشان مي‌دهد و غير از اين، سخن باطلي است.

آيت الله سيد احمد خوانساري ره و آيت الله اراكي ره نيز اين مطلب را با ترديد بيان كرده‌اند:

و أمّا ما في ذيلها من حكاية فعل الفاطميات- عليهم السلام- فلعلّه من مختصات مولانا الحسين- صلوات اللَّه عليه-، كما ربّما يستشعر من قوله- عليه السّلام-: على مثله تشق الجيوب.[۸۰]

و اما آنچه در پايان روايت از حكايت فاطميات ع آمده است، شايد از ويژگي‌هاي سرورمان حسين ع باشد. همچنانكه اي بسا از تعبير امام ع «علي مثله تشق الجيوب» فهميده مي‌شود.

آيت الله سيد احمد خوانساري ره در جامع المدارك مي‌نويسد:

ما تقدم من خبر خالد بن سدير الذي فيه: و لقد شققن الجيوب و لطمن الخدود الفاطميات على الحسين عليه السّلام (و لا يخفى) انه يحتمل في الخبر كون الفاطميات بنات الحسين عليه السّلام و أخواته مضافا الى احتمال ان يكون الحكم بالجواز في غير الأب و الأخ مختصا بمصيبته صلوات اللّه عليه، بل يعم غير الفاطميات في كل عصر و زمان كما يدل عليه ذيل الخبر المذكور و هو قوله عليه السّلام: و على مثله تلطم الخدود و تشق الجيوب. و في حسن بن عمار عن الصادق عليه السّلام كل الجزع و البكاء مكروه ما خلا الجزع على الحسين عليه السّلام بناء على ارادة ما يصدر من الجازع من اللطم و الصراخ و شق الجيوب و نحوها.[۸۱]

و آنچه از خبر خالد بن سدير گذشت؛ و فاطميات براي امام حسين ع گريبان چاك زده، بر صورتشان لطمه زدند، پنهان نيست كه احتمال دارد كه فاطميات مذكور، دختران و خواهران حسين ع بوده باشند.[۸۲] افزون بر اينكه احتمال دارد كه حكم به جواز در غير پدر و برادر ويژه مصيت امام حسين ع باشد. بلكه شامل غير فاطميات در هر عصر و زماني باشد، همان‌طور كه بخش پاياني روايت به آن دلالت مي‌كند. كه عبارت است از؛ «و بر مثل او برگونه لطم مي‌شود و گريبان‌ها چاك مي‌خورد» و در روايت از امام صادق ع آمده است؛ «هر بي‌تابي و گريه‌اي ناپسند است، مگر براي حسين ع» بنابر اين كه مقصود ايشان رفتارهايي باشد كه شخص بي‌تاب انجام مي‌دهد مانند لطم و فرياد و گريبان چاك زدن و امثال آن.

بررسي و تحليل

در تفسير روايت قدري مسامحه به چشم مي‌خورد. فهم صحيح مقصود امام ع، مشروط به مرور حوادث كربلاست. به همين منظور قبل از تحليل روايت، حكايت زنان حرم را از كتاب لهوف مرور مي‌كنيم.

قَالَ وَ تَسَابَقَ الْقَوْمُ عَلَى نَهْبِ بُيُوتِ آلِ الرَّسُولِ وَ قُرَّةِ عَيْنِ الْبَتُولِ حَتَّى جَعَلُوا يَنْتَزِعُونَ مِلْحَفَةَ الْمَرْأَةِ عَلَى ظَهْرِهَا وَ خَرَجَ بَنَاتُ آلِ رَسُولِ‏ اللَّهِ ص وَ حَرِيمُهُ يَتَسَاعَدْنَ عَلَى الْبُكَاءِ وَ يَنْدُبْنَ لِفِرَاقِ الْحُمَاةِ وَ الْأَحِبَّاءِ.

وَ رَوَى حُمَيْدُ بْنُ مُسْلِمٍ قَالَ رَأَيْتُ امْرَأَةً مِنْ بَنِي بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ كَانَتْ مَعَ زَوْجِهَا فِي أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَلَمَّا رَأَتِ الْقَوْمَ قَدِ اقْتَحَمُوا عَلَى نِسَاءِ الْحُسَيْنِ ع وَ فُسْطَاطِهِنَّ وَ هُمْ يَسْلُبُونَهُنَّ أَخَذَتْ سَيْفاً وَ أَقْبَلَتْ نَحْوَ الْفُسْطَاطِ وَ قَالَتْ يَا آلَ بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ أَ تُسْلَبُ بَنَاتُ رَسُولِ اللَّهِ ص لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ يَا لَثَارَاتِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخَذَهَا زَوْجُهَا وَ رَدَّهَا إِلَى رَحْلِهِ.[۸۳]

قَالَ الرَّاوِي ثُمَّ أُخْرِجَ النِّسَاءُ مِنَ الْخَيْمَةِ وَ أَشْعَلُوا فِيهَا النَّارَ فَخَرَجْنَ حَوَاسِرَ مُسَلَّبَاتٍ حَافِيَاتٍ بَاكِيَاتٍ يَمْشِينَ سَبَايَا فِي أَسْرِ الذِّلَّةِ وَ قُلْنَ بِحَقِّ اللَّهِ إِلَّا مَا مَرَرْتُمْ بِنَا عَلَى مَصْرَعِ الْحُسَيْنِ ع فَلَمَّا نَظَرَ النِّسْوَةُ إِلَى الْقَتْلَى صِحْنَ‏ وَ ضَرَبْنَ وُجُوهَهُنَّ

قَالَ فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَيْنَبَ بِنْتَ عَلِيٍّ ع تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ ع وَ تُنَادِي بِصَوْتٍ حَزِينٍ وَ قَلْبٍ كَئِيبٍ يَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَيْكَ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ هَذَا الْحُسَيْنُ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ وَ بَنَاتُكَ سَبَايَا إِلَى اللَّهِ الْمُشْتَكَى وَ إِلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ إِلَى عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَ إِلَى فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ إِلَى حَمْزَةَ سَيِّدِ الشُّهَدَاءِ يَا مُحَمَّدَاهْ هَذَا حُسَيْنٌ بِالْعَرَاءِ تَسْفِي عَلَيْهِ الصَّبَا قَتِيلُ أَوْلَادِ الْبَغَايَا وَا حُزْنَاهْ وَا كَرْبَاهْ الْيَوْمَ مَاتَ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ ص يَا أَصْحَابَ مُحَمَّدَاهْ هَؤُلَاءِ ذُرِّيَّةُ الْمُصْطَفَى يُسَاقُونَ سَوْقَ السَّبَايَا

قَالَ الرَّاوِي:

فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِيقٍ ثُمَّ إِنَّ سُكَيْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ أَبِيهَا الْحُسَيْنِ ع فَاجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرَابِ حَتَّى جَرُّوهَا عَنْهُ.

گويد: دشمنان براى غارت خانه‏هاى آل الرسول و نور چشم زهراء بتول از يك ديگر پيشى گرفته به چپاول پرداختند تا آن جا كه از دوش زن، پارچه و ملحفه را كندند و دختران رسول اللَّه ص و حريم او بيرون شده گريه سر داده و در فراق نزديكان، و عزيزان ندبه و نوحه مى‏نمودند.

حميد بن مسلم گويد: زنى از بنى بكر بن وائل كه با شوهرش در سپاه عمر بن سعد بود چون ديد كه چگونه بر زنان حرم حسين ع در خيمه‏ها يورش برده تاراج مى‏كنند، شمشيرى بگرفته و به سوى خيمه‏ها شتافته، و فرياد كشيد: اى آل بكر بن وائل آيا دختران رسول اللَّه ص را غارت مى‏كنيد؟!! حكم و حكومت جز براى خدا نيست، اى خونخواهان رسول اللَّه، شوهرش او را گرفته و به جايش باز گردانيد.

راوى گويد: سپس زنان را برهنه سر، غارت شده، با پاى برهنه و در كسوت اسارت در آمده از خيمه‏ها بيرون رانده آتش در خيمه‏ها زدند.

زنان مى‏گفتند: به حقّ خدا ما را به قتلگاه بريد، چون نظر زنان به كشتگان افتاد، فرياد زده و بر صورت خود سيلي زدند.

گويد: به خدا سوگند، فراموش نمى‏كنم زينب دخت علىّ ع را كه بر حسين ع نوحه مى‏كرد و با آوايى حزين و دلى دردمند ندا كرده مى‏گفت: وا محمّداه! خداى‏ آسمان بر تو درود فرستد، اين حسين توست كه عريان و خون آلود با اعضاى قطعه قطعه افتاده، واى از اين مصيبت، دختران تو اسيرند، شكايتها را به نزد خدا و نزد محمّد مصطفى و نزد علىّ مرتضى و فاطمه زهرا و حمزه سيّد الشهداء مى‏برم.

وا محمّداه! اين حسين است كه در اين بيابان كه باد صبا بر آن خاك مي‌پاشد، كشته زنازادگان است، امان از اين همه حزن و اندوه، و اين همه سختى و بلا بر تو اى ابا عبد اللَّه، گوئيا جدّم رسول اللَّه ص امروز دنيا را ترك فرمود. اى اصحاب محمّد، اينان ذرّيّه مصطفى‏اند كه چون اسيران برده شوند.

راوى گويد: به خدا كه زينب در اين نوحه‏سرايى دوست و دشمن را گريانيد. سپس سكينه جسد مطهّر پدر را به آغوش كشيد كه عده‏اى از اعراب او را از جسد پدر جدا كردند.

مقصود از نقل حكايت حوادث عاشورا، تصور درست شرايط زنان حرم پس از امام حسين ع است. این حکایت به طور خلاصه در بیان امام زمان عج در زیارت ناحیه مقدسه چنین آمده است.

«وَ أَسْرَعَ فَرَسُكَ شَارِداً إِلَى خِيَامِكَ قَاصِداً مُحَمْحِماً بَاكِيا فَلَمَّا رَأَيْنَ النِّسَاءُ جَوَادَكَ مَخْزِياً وَ نَظَرْنَ سَرْجَكَ عَلَيْهِ مَلْوِيّاً بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ نَاشِرَاتِ الشُّعُورِ عَلَى الْخُدُودِ لَاطِمَاتٍ لِلْوُجُوهِ سَافِراتٍ وَ بِالْعَوِيلِ دَاعِيَاتٍ وَ بَعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّلَاتٍ وَ إِلَى مَصْرَعِكَ مِبَادِرَاتٍ وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِكَ ….»[۸۴]

«اسبت با سرعت سوي خيمه‌ها دويد، در حالي كه شيهه مي‌كشيد و گريه مي‌كرد. هنگامي كه زنان اسب تو را در آن حال پريشان يافتند و زين آن را عاري از تو ديدند، از خيمه‌ها بيرون ريختند در حالي كه موي خود را پريشان كرده، با دست بر صورت‌شان مي‌زدند، روبندها‌شان افتاده بود و صداي‌ واويلاشان بلند بود. بعد از عزت به ذلت افتادند و به سوي مقتل تو مي‌دودند، درحالي كه شمر روي سينه‌ات نشسته بود….»

با این زمینه چینی روشن می‌شود که شرایط زنان حرم، شرایطی ویژه و استثنائی بود. لشکریان ابن سعد بلافاصله پس از بر زمین افتادن وجود مبارک امام حسین ع، به سمت خیمه‌ها هجوم بردند، آنها را به آتش کشیدند و زنان حرم را از خیمه‌ها بیرون ریختند، سواره و پیاده بر آنان تاختند و بی‌شرمی تا بدانجا رساندند که چادر از سر زنان حرم کشیدند و با شلاق بر سر و صورت مبارکشان زدند. کار به جایی می‌رسد که برخی از خودشان بر این کار اعتراض می‌کند. این در شرایطی است که امام سجاد ع در تخت بیماری افتاده بود و در آتش تب می‌سوخت، و نمی‌توانست خود را حرکت بدهد. در این شرایط بود که رسالت زینب س سنگین‌تر شد. زیرا نمی‌دانست که بر مصیبت برادر بگیرد، به دختران و زنان حرم رسیدگی کند و یا برادر زاده‌اش را یاری دهد که اینک امام معصوم اوست و در میان خیمه افتاده و هر لحظه ممکن است که شعله‌های آتش خیمه او را در نوردد و یا به تیغ شمشیر دشمن خونخوار به شهادت برسد. آری زینب س بود که سپر بلای برادر زاده عزیزش که یادگار برادرش بود، شد و او را از مرگ حتمی نجات داد.

جای تعجب از کسانی است که رفتار زنان حرم را در این شرایط دشوار، دلیل بر جواز همان رفتار در همه زمان‌ها و شرایط عادی گرفته‌اند! آیا ممکن است که زنان حرم در حالی که دشمن به آنها هجوم برده است و محرم و نامحرم به هم ریخته، به اختیار خود سربرهنه کنند و موهای خویش را پریشان نمایند؟! آیا نشانگر آن نیست که بیان لهوف در اوج متانت است و لشکریان وحشی ابن سعد حرمت حرم رسول خدا ص را دریدند و حتی بر پوشش زنان حرم او رحم نکردند؟

آیا از زن، حتی اگر زینب و ام کلثوم و سکینه و رباب باشد، بیش از این می‌توان انتظار داشت. وقتی دشمن بردارت را که امام توست کشته باشد، وقتی هزاران نفر به یکباره به خیمه‌هایت هجوم ببرد، وقتی خمیه‌هایت را آتش بزنند، وقتی امام بعدی در میان خیمه سوخته‌ای در حال دست و پا زدن باشد، وقتی روسری از سرت بکشند، وقتی شلاق و تازیانه بر آن بزنند، وقتی سواره و پیاده تو را دنبال کنند، مگر لطم و جیغ و فریاد، در این شرایط، عملی نابخردانه خواهد بود؟‌ مگر نشانه بی‌صبری و بی‌طاقتی خواهد بود؟ اگر آتشی را بر دستت بگذارند، جیغ و فریاد تو طبیعی‌ترین رفتاری است که از تو سر می‌زدند و هیچ عاقل و متشرعی تو را ملامت نمی‌کند. به همین جهت ما در این رفتار زنان حرم و خانواده‌های شهدا هیچ جای سوال و نکوهش نمی‌بینیم و رفتار آنان را طبیعی شرایط هولناک ایشان می‌دانیم.

تجب از کسانی است که به این نکته‌ها توجه نکرده و بر اساس رفتار ایشان، حکم جواز لطم و فریاد و … را در همه زمان‌ها داده‌اند. مانند این است که کسی بگوید چون امام حسین ع در ظهر عاشورا نماز ظهر را دو رکعت خواند، پس جایز است که نماز ظهر را دو رکعت خواند!‌ هر جوابی که از این برداشت غلط داده شود، جواب لطم زنان حرم خواهد بود. کمترین جواب این است که امام حسین ع در شرایط طبیعی نماز ظهرش را دو رکعت نمی‌خواند. ایشان در مقابل تیرهایی که اصحابش را مانند برگ خزان بر زمین می‌ریخت، نمازش را شکسته خواند. بنابراین اگر شما هم در شرایطی مشابه شرایط امام ع قرار گرفتید، می‌توانید نمازتان را دو رکعت بخوانید. آری اگر کسی در شرایط زنان حرم قرار گرفت، مجاز است که رفتاری مشابه ایشان داشته باشد، اما در شرایط عادی خود آنان چنین رفتاری نکردند. آیا در حدیث و روایت و حکایت و تاریخ معتبری آمده است که حضرت زینب یا رباب یا سکینه در سال‌های پس از عاشورا نیز به سر و صورت زدند و لطم کردند و گریبان چاک زدند؟

سخن آخر

در پايان اين بحث بايد گفت، حتي اگر كسي وجوه جمع ياد شده را نپذيرد و ادله آن را ناديده بگيرد، باز هم نمي‌تواند از عمومات و اطلاقات تحريم جزع شديد، عدول كند. زيرا ما براي خروج از آنها نيازمند دليل معتبر هستيم.

اين اولا: نمي‌تواند در مقابل رواياتي كه دلالت بر تحريم جزع براي رسول خدا، شخص امام حسين ع و امام صادق ع مي‌كند، نمي‌تواند دوام بياورد و تعداد آن روايات بيشتر و دلالتشان روشن‌تر از دلالت اين روايت است. ثانيا: گيرم كه كسي ادعا كند كه اين روايت مي‌تواند در برابر مجموع روايات ياد شده و آنچه خواهد آمد، مقاومت كند، در اين صورت تعارض كرده و هر دو به كنار خواهند رفت و ادله تحريم جزع شديد همچنان برجاي خود باقي خواهند ماند.

۳.سر به محمل زدن حضرت زینب س در هنگام ورود به کوفه

با این بیان، رفتار زینب کبری س در قبل از ورود به کوفه توجیه می‌شود. سرهای شهدا را پس از ظهر عاشورا، برای گرفتن جایزه به دارالاماره برده بودند. زینب و زنان حرم، پس از روز عاشورا، جز تن‌های بی سر چیزی ندیده بودند و از سرنوشت سرهای شهدا خبری نداشتند. وقتی به نزدیکی‌های کوفه رسیدند، سرها را بر نیزه‌ها زده و پیشاپیش اسرا و خانواده‌های شهدا، با وضع بسیار فجیع و دلخراشی به حرکت در آوردند. سر مبارک امام حسین ع که جان انس و جن به فدایش باشد، بر سر نیزه‌ها تلو تلو می‌خورد و راست و چپ می‌رفت. در چنین شرایطی وقتی زینب س سر مبارک خود را از کجاوه بیرون آورد، به ناگاه و دور از انتظار، با این صحنه دلخراش مواجه شد، آیا زینب در چنین شرایطی، می‌تواند حال طبیعی داشته باشد؟ آیا ممکن نیست که ایشان از شوک شدیدی که به ایشان وارد شده بود، سر مبارکش را به ستون کجاوه بزند و خون از آن جاری شود؟ چرا برخی متوجه شرایط رخ دادن رفتار نمی‌شوند و هر آنچه را که دیده‌اند بدون در نظر گرفتن ارتباط آن با شرایط تفسیر می‌کنند. گذشته از این که دلیلی نیست که آن حضرت به قصد سرشکستن سر به کجاوه زده باشد. شاید آن حضرت قصد چنین کاری را نداشت و فقط مانند هر انسان داغدیده‌ای می‌خواست سرش آرام به چیزی بزند، اما به طور اتفاقی موجب خونریزی شود. یا به جهت شرایط غیر طبیعی روح و جانشان، متوجه شدت ضربه نشود.

أَقُولُ رَأَيْتُ فِي بَعْضِ الْكُتُبِ الْمُعْتَبَرَةِ رُوِيَ مُرْسَلًا عَنْ مُسْلِمٍ الْجَصَّاصِ قَالَ دَعَانِي ابْنُ زِيَادٍ لِإِصْلَاحِ دَارِ الْإِمَارَةِ بِالْكُوفَةِ- فَبَيْنَمَا أَنَا أُجَصِّصُ الْأَبْوَابَ- وَ إِذَا أَنَا بِالزَّعَقَاتِ قَدِ ارْتَفَعَتْ مِنْ جَنَبَاتِ الْكُوفَةِ- فَأَقْبَلْتُ عَلَى خَادِمٍ كَانَ مَعَنَا فَقُلْتُ- مَا لِي أَرَى الْكُوفَةَ تَضِجُّ قَالَ السَّاعَةَ- أَتَوْا بِرَأْسِ خَارِجِيٍّ خَرَجَ عَلَى يَزِيدَ- فَقُلْتُ مَنْ هَذَا الْخَارِجِيُّ فَقَالَ- الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع- قَالَ فَتَرَكْتُ الْخَادِمَ حَتَّى خَرَجَ وَ لَطَمْتُ وَجْهِي- حَتَّى خَشِيتُ عَلَى عَيْنِي أَنْ يَذْهَبَ- وَ غَسَلْتُ يَدَيَّ مِنَ الْجِصِّ- وَ خَرَجْتُ مِنْ ظَهْرِ الْقَصْرِ وَ أَتَيْتُ إِلَى الْكِنَاسِ- فَبَيْنَمَا أَنَا وَاقِفٌ- وَ النَّاسُ يَتَوَقَّعُونَ وَصُولَ السَّبَايَا وَ الرُّءُوسِ- إِذْ قَدْ أَقْبَلَتْ نَحْوَ أَرْبَعِينَ شُقَّةً- تُحْمَلُ عَلَى أَرْبَعِينَ جَمَلًا- فِيهَا الْحُرَمُ وَ النِّسَاءُ وَ أَوْلَادُ فَاطِمَةَ ع- وَ إِذَا بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع عَلَى بَعِيرٍ بِغَيْرِ وِطَاءٍ- وَ أَوْدَاجُهُ تَشْخُبُ دَماً وَ هُوَ مَعَ ذَلِكَ يَبْكِي وَ يَقُولُ

يَا أُمَّةَ السَّوْءِ لَا سُقْيَا لِرَبْعِكُمْ-             يَا أُمَّةً لَمْ تُرَاعِ جَدَّنَا فِينَا

لَوْ أَنَّنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ يَجْمَعُنَا             يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنْتُمْ تَقُولُونَا

تُسَيِّرُونَا عَلَى الْأَقْتَابِ عَارِيَةً             كَأَنَّنَا لَمْ نُشَيِّدْ فِيكُمْ دِيناً

بَنِي أُمَيَّةَ مَا هَذَا الْوُقُوفُ عَلَى             تِلْكَ الْمَصَائِبِ لَا تُلَبُّونَ دَاعِيَنَا

تُصَفِّقُونَ عَلَيْنَا كَفَّكُمْ فَرَحاً             وَ أَنْتُمُ فِي فِجَاجِ الْأَرْضِ تَسْبُونَا

أَ لَيْسَ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ وَيْلَكُمْ             أَهْدَى الْبَرِيَّةِ مِنْ سُبُلِ الْمُضِلِّينَا

يَا وَقْعَةَ الطَّفِّ قَدْ أَوْرَثْتِنِي حَزَناً             وَ اللَّهُ يَهْتِكُ أَسْتَارَ الْمُسِيئِينَا

قَالَ صَارَ أَهْلُ الْكُوفَةِ يُنَاوِلُونَ الْأَطْفَالَ- الَّذِينَ عَلَى الْمَحَامِلِ بَعْضَ التَّمْرِ وَ الْخُبْزِ وَ الْجَوْزِ- فَصَاحَتْ بِهِمْ أُمُّ كُلْثُومٍ وَ قَالَتْ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ- إِنَّ الصَّدَقَةَ عَلَيْنَا حَرَامٌ- وَ صَارَتْ تَأْخُذُ ذَلِكَ مِنَ أَيْدِي الْأَطْفَالِ وَ أَفْوَاهِهِمْ- وَ تَرْمِي بِهِ إِلَى الْأَرْضِ- قَالَ كُلُّ ذَلِكَ وَ النَّاسُ يَبْكُونَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ- ثُمَّ إِنَّ أُمَّ كُلْثُومٍ أَطْلَعَتْ رَأْسَهَا مِنَ الْمَحْمِلِ وَ قَالَتْ لَهُمْ صَهْ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ تَقْتُلُنَا رِجَالُكُمْ وَ تَبْكِينَا نِسَاؤُكُمْ فَالْحَاكِمُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يَوْمَ فَصْلِ الْقَضَاءِ فَبَيْنَمَا هِيَ تُخَاطِبُهُنَّ إِذَا بِضَجَّةٍ قَدِ ارْتَفَعَتْ فَإِذَا هُمْ أَتَوْا بِالرُّءُوسِ يَقْدَمُهُمْ رَأْسُ الْحُسَيْنِ ع وَ هُوَ رَأْسٌ زُهْرِيٌّ قَمَرِيٌّ أَشْبَهُ الْخَلْقِ بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ لِحْيَتُهُ كَسَوَادِ السَّبَجِ قَدِ انْتَصَلَ مِنْهَا الْخِضَابُ وَ وَجْهُهُ دَارَةُ قَمَرٍ طَالِعٍ وَ الرُّمْحُ تَلْعَبُ بِهَا يَمِيناً وَ شِمَالًا فَالْتَفَتَتْ زَيْنَبُ فَرَأَتْ رَأْسَ أَخِيهَا فَنَطَحَتْ جَبِينَهَا بِمُقَدَّمِ الْمَحْمِلِ حَتَّى رَأَيْنَا الدَّمَ يَخْرُجُ مِنْ تَحْتِ قِنَاعِهَا وَ أَوْمَأَتْ إِلَيْهِ بخرقة (بِحُرْقَةٍ) وَ جَعَلْتْ تَقُولُ

يَا هِلَالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ كَمَالًا            غَالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدَا غُرُوبَا

مَا تَوَهَّمْتُ يَا شَقِيقَ فُؤَادِي            كَانَ هَذَا مُقَدَّراً مَكْتُوبَا

يَا أَخِي فَاطِمَ الصَّغِيرَةَ كَلِّمْهَا            فَقَدْ كَادَ قَلَبُهَا أَنْ يَذُوبَا

يَا أَخِي قَلْبُكَ الشَّفِيقُ عَلَيْنَا            مَا لَهُ قَدْ قَسَى وَ صَارَ صَلِيبَا

يَا أَخِي لَوْ تَرَى عَلِيّاً لَدَى الْأَسْرِ             مَعَ الْيُتْمِ لَا يُطِيقُ وُجُوبَا

كُلَّمَا أَوْجَعُوهُ بِالضَّرْبِ نَادَاكَ             بِذُلٍّ يَغِيضُ دَمْعاً سَكُوبَا

يَا أَخِي ضُمَّهُ إِلَيْكَ وَ قَرِّبْهُ             وَ سَكِّنْ فُؤَادَهُ الْمَرْعُوبَا

مَا أَذَلَّ الْيَتِيمَ حِينَ يُنَادِي             بِأَبِيهِ وَ لَا يَرَاهُ مُجِيبَا[۸۵]

مؤلف گويد: در بعضى از كتب معتبره ديدم از مسلم گچكار نقل شده كه گفت: ابن زياد مرا خواست تا دار الاماره كوفه را تعمير نمايم. در آن حينى كه من درها را گچكارى ميكردم ناگاه شنيدم فريادهائى از اطراف كوفه بلند شد. من متوجه خادم خود شدم و گفتم: چه شده كه كوفه دچار ضجه گرديده است!؟

گفت: الساعه سر يكى از خارجى‏ها را كه بر يزيد خروج كرده است آورده‏اند.

گفتم: آن خارجى كيست!؟ گفت: حسين بن على ع است. من صبر كردم تا خادم خارج شد و آنچنان طپانچه بصورت خود زدم كه ترسيدم چشمم نابود شود، سپس گچها را از دست خود شستم و از پشت قصر فرود آمدم و وارد كناسه كوفه شدم.

در آن حينى كه من ايستاده بودم و مردم در انتظار ورود اسيران و سر شهيدان بودند ناگاه ديدم تعداد چهل هودج بر پشت چهل شتر نصب شده كه زنان و دختران فاطمه زهراء در ميان آنها جاى دارند. ناگاه حضرت على بن الحسين عليه السلام را ديدم كه سوار بر شتر عريان و خون از رگهاى گردنش روان بود و آن بزرگوار در حالى كه گريان بود اشعارى را ميفرمود كه مطلع آنها اين بود:

يعنى اى امت بد رفتار خدا شما را از باران رحمت خود سيراب نكند اى امتى كه احترام جد ما را درباره ما مراعات نكرديد.

اگر روز قيامت پيغمبر خدا ص ما را جمع كند شما در جواب ما چه خواهيد گفت!!

شما ما را بر پشت شتران بى‏جهاز ميگردانيد. گويا: ما آن افرادى نيستيم كه پايه دين را براى شما محكم كرده باشيم!

اى گروه بنى اميه! اين چه توقفى است كه شما در باره مصائب ما ميكنيد و جواب ما را نميدهيد.

شما براى خوشحالى كه داريد بر عليه ما كف ميزنيد و در زمين بما ناسزا ميگوئيد! ۶- واى بر شما! آيا جد من پيامبر خدا نيست كه بشر را از طريق گمراهى بشاه راه هدايت راهنمائى كرد؟

اى وقعه كربلا حقا كه تو غم و اندوه را به ارث بمن دادى. خدا پرده افرادى را كه با ما بد رفتارى نمودند پاره خواهد كرد.

اهل كوفه بكودكانى كه در ميان محمل‏ها بودند خرما و نان و گردو مي‌دادند. ولى ام كلثوم بر آنان فرياد زد و فرمود:

اى اهل كوفه صدقه بر ما حرام است. بعدا آن بانو آن نان و خرماها را از دست و دهان كودكان ميگرفت و بروى زمين ميريخت. اهل كوفه با اين جناياتى كه در باره آنان كرده بودند براى مصيبت ايشان گريه ميكردند.

سپس ام كلثوم سر خود را از محمل خارج كرد و به اهل كوفه گفت: اى اهل كوفه! آرام باشيد. مردان شما ما را ميكشند و زنان شما براى ما گريه ميكنند!؟ خدا در روز قيامت بين ما و شما داورى خواهد كرد. در آن حينى كه آن بانو آنان را مخاطب قرار داده بود ناگاه صداى ضجه بلند شد و سر شهيدان را كه سر امام حسين در جلو آنان بود آوردند.

و هو رأس زهرى قمرى اشبه الخلق برسول اللَّه.

يعنى سرى بود نورانى، نظير ماه، شبيهترين مردم بود برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله محاسن شريف امام حسين نظير شبه مشكى و رنگ خضاب از آن رفته بود. صورت آن حضرت مثل ماه تابان و گرد بود. نيزه سر و محاسن آن امام مظلوم را بطرف راست و چپ حركت ميداد. هنگامى كه زينب عليها السلام متوجه سر مبارك امام حسين شد.

پيشانى خود را بنحوى بجلو محمل زد كه ديدم خون از زير مقنعه آن بانو خارج شد. سپس با يك قطعه پارچه به سر امام حسين اشاره كرد و اشعارى را خواند كه مطلع آنها اين است:

يعنى اى ماه شب اول، اكنون كه بسر حد كمال رسيد خسوف او را بناگهانى ربود و غروب او را ظاهر نمود.

اى پاره قلبم! من گمان نميكردم كه اين مصيبت عظما مقدر و نوشته شده باشد.

اى برادر من با فاطمه صغيره تكلم كن. زيرا نزديك است كه قلبش آب شود.

اى برادرم! آن قلب تو كه بر ما مهربان بود اكنون چه شده كه بما قسى و سفت گرديده است!

اى برادر! كاش على بن الحسين را ميديدى كه اسير شده و بعلت غم يتيمى طاقت خوددارى ندارد.

آنچه كه وى را بوسيله ضربه اذيت و آزار مينمايند در حالى تو را صدا ميزند كه ذليل و اشگش ريزان است.

اى برادرم! على بن الحسين را در بر بگير و بخود نزديك كن و قلب وى را كه دچار ترس شده تسكين بده.

يتيم چقدر ذليل است در آن موقعى كه پدر خود را صدا ميزند ولى جواب نمى‏شنود!!

تاثیر زمان و مکان در حکم

کسانی که این نوع رفتارها را بدون در نظر گرفتن شرایط صدور آنها به تمام زمان‌ها و شرایط سرایت می‌دهند، مانند کسانی هستند که بدون توجه به شرایط صدور نهی پیامبر اسلام ص از خضاب کردن و رنگ گذاشتن به ریش، آن را حکم دائمی اسلام می‌دانستند.

وَ فِي الْخِصَالِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْبُنْدَارِ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ أَسْمَعَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ حَازِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ كُنَاسَةَ عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الزُّبَيْرِ بْنِ الْعَوَّامِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ وَ النَّصَارَى[۸۶]

رسول خدا ص فرمود: پیری را تغییر دهید و خودتان را شبیه یهود و نصارا نکنید.

این کج فهی زمانی خودنمایی کرد که حضرت امیر ع بعد از توسعه اسلام و غلبه بر دشمنان داخلی و خارجی، خلاف سیره رسول خدا ص عمل کردند.

وَ سُئِلَ ع عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ ص غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ فَقَالَ ع إِنَّمَا قَالَ ص ذَلِكَ وَ الدِّينُ قُلٌّ فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَارَ[۸۷]

از آن حضرت درباره فرمایش رسول خدا ص مبنی بر تغییر پیری و عدم شباهت به یهود، سوال شد، آن حضرت فرمود: ایشان در زمانی این سخن را گفت که دین در اقلیت بود. اما الآن توسعه یافته و مرزهایش به دوردست‌ها کشیده شده است، پس مرد هر طور که بخواهد، مختار است.

در این حکایت که در خلال چندین روایت آمده و در میان فقها معروف است، نقش توجه به زمان و مکان صدور حکم روشن می‌شود و اینکه چگونه غفلت از آن مایه کج فهمی می‌گردد. نمونه دیگر آن، حکایت امام صادق ع و زاهد ریاکار عبّاد است.

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ بَيْنَا أَنَا فِي الطَّوَافِ وَ إِذَا بِرَجُلٍ يَجْذِبُ ثَوْبِي وَ إِذَا هُوَ عَبَّادُ بْنُ كَثِيرٍ الْبَصْرِيُّ فَقَالَ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ تَلْبَسُ مِثْلَ هَذِهِ الثِّيَابِ وَ أَنْتَ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ مَعَ الْمَكَانِ الَّذِي أَنْتَ فِيهِ مِنْ عَلِيٍّ ع فَقُلْتُ ثَوْبٌ فُرْقُبِيٌّ اشْتَرَيْتُهُ بِدِينَارٍ وَ كَانَ عَلِيٌّ ع فِي زَمَانٍ يَسْتَقِيمُ لَهُ مَا لَبِسَ فِيهِ وَ لَوْ لَبِسْتُ مِثْلَ ذَلِكَ اللِّبَاسِ فِي زَمَانِنَا لَقَالَ النَّاسُ هَذَا مُرَاءٍ مِثْلُ عَبَّادٍ[۸۸]

عبد الله بن سنان از امام صادق نقل می‌کند که ایشان می‌فرمود: وقتی که در حال طواف بودم، ناگهان مردی لباسم را گرفت و کشید، او عباد بن کثیر بصری بود. گفت: ای جعفر بن محمد! تو مثل این لباس را می‌پوشی! در حالی که تو چنین جایگاهی نسبت به علی ع قرار داری؟ گفتم: پیراهن قرقبی است که به یک دینار خریدم و علی ع در زمانی زندگی می‌کرد که این لباس مناسب او بود ولی اگر من آن لباس را بپوشم، مردم خواهند گفت: او نیز مانند عبّاد ریا می‌کند.

بنابراین نمی‌توان به صرف اینکه حضرت امیر لباس خاصی می‌پوشید، در همه شرایط و زمان‌ها، همان لباس را توصیه کنیم، بلکه می‌توانیم نتیجه بگیریم که لباس حضرت امیر برای کسی که در شان ایشان باشد، در زمانی مشابه همان زمان، خوب است. اما برای کسی که در شان ایشان نیست یا در زمانی متفاوت با آن زمان زندگی می‌کند، نمی‌توان همان رفتار را توصیه کرد. با این توضیح روشن می‌شود که استفاده جواز لطم و کارهای مشابه آن، در همه زمان‌ها به استناد رفتار زنان حرم در وضع آشفته و استثنائی کربلا، عملی خلاف روش فقهی شناخته شده است. با توضیحاتی که گذشت، مقصود امام ع از «وَ قَدْ شَقَقْنَ الْجُيُوبَ وَ لَطَمْنَ الْخُدُودَ الْفَاطِمِيَّاتُ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع وَ عَلَى مِثْلِهِ تُلْطَمُ الْخُدُودُ وَ تُشَقُّ الْجُيُوبُ» معلوم می‌شود. یعنی امام ع می‌خواهد بگوید که فاطمیات در آن شرایط خاص بر حسین ع چنین کردند و بر مثل حسین ع چنین کاری رواست. مانند اینکه گفته شود، امام حسین ع در روز عاشورا نماز ظهر را شکسته خواند و بر مثل حسین ع این کار رواست. یعنی کسی که در شرایط ایشان باشد، این کار رواست. در اینجا نیز مقصود این است که اگر کسی عزیزش در شرایطی مثل شرایط حسین ع قرار بگیرد و بر خاندانش تاخته شود، رواست که لطم کند و این مورد غیر از موارد تحریم است که در آغاز همان روایت، بیان شده است.

یا دست کم منظور این است که اگر امام معصومی در چنان شرایط با چنان وضع فجیعی به شهادت برسد و بر خاندانش بی‌حرمتی شود، رواست که لطم کنند و… در واقع امام ع می‌خواهد بگوید که شرایطی که فاطمیات در آن شرایط لطم کردند، شرایط متفاوتی بود و در آن شرایط لطم اشکال ندارد. دلیل آن، تکرار نشدن این رفتارها از فاطمیات است. بنابراین نمی‌توان از این روایت استفاده عموم زمانی کرد و آن را به همه شرایط و زمان‌ها توسعه داد.

عملکرد حضرت زینب در تسلی دادن به امام سجاد ع

فَإِنَّهُ لَمَّا أَصَابَنَا بِالطَّفِّ[۸۹] مَا أَصَابَنَا وَ قُتِلَ أَبِي ع وَ قُتِلَ مَنْ كَانَ مَعَهُ- مِنْ وُلْدِهِ وَ إِخْوَتِهِ وَ سَائِرِ أَهْلِهِ وَ حُمِلَتْ حَرَمُهُ وَ نِسَاؤُهُ عَلَى الْأَقْتَابِ يُرَادُ بِنَا الْكُوفَةُ فَجَعَلْتُ أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ صَرْعَى وَ لَمْ يوُارَوْا فَعَظُمَ ذَلِكَ فِي صَدْرِي وَ اشْتَدَّ لِمَا أَرَى مِنْهُمْ قَلَقِي فَكَادَتْ نَفْسِي تَخْرُجُ وَ تَبَيَّنَتْ ذَلِكَ مِنِّي عَمَّتِي زَيْنَبُ الْكُبْرَى بِنْتُ عَلِيٍّ ع فَقَالَتْ مَا لِي أَرَاكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ يَا بَقِيَّةَ جَدِّي وَ أَبِي وَ إِخْوَتِي فَقُلْتُ وَ كَيْفَ لَا أَجْزَعُ وَ أَهْلَعُ وَ قَدْ أَرَى سَيِّدِي وَ إِخْوَتِي وَ عُمُومَتِي وَ وُلْدَ عَمِّي وَ أَهْلِي مُصْرَعِينَ بِدِمَائِهِمْ مُرَمَّلِينَ بِالْعَرَاءِ مُسَلَّبِينَ لَا يُكَفَّنُونَ وَ لَا يُوَارَوْنَ وَ لَا يُعَرِّجُ عَلَيْهِمْ أَحَدٌ وَ لَا يَقْرَبُهُمْ بَشَرٌ كَأَنَّهُمْ أَهْلُ بَيْتٍ مِنَ الدَّيْلَمِ وَ الْخَزَرِ فَقَالَتْ لَا يُجْزِعَنَّكَ مَا تَرَى فَوَ اللَّهِ إِنَّ ذَلِكَ لَعَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص‏ إِلَى جَدِّكَ وَ أَبِيكَ وَ عَمِّكَ وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ الميثاق [مِيثَاقَ أُنَاسٍ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ لَا تَعْرِفُهُمْ فَرَاعِنَةُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ هُمْ مَعْرُوفُونَ فِي أَهْلِ السَّمَاوَاتِ أَنَّهُمْ يَجْمَعُونَ هَذِهِ الْأَعْضَاءَ الْمُتَفَرِّقَةَ فَيُوَارُونَهَا وَ هَذِهِ الْجُسُومَ الْمُضَرَّجَةَ وَ يَنْصِبُونَ لِهَذَا الطَّفِّ عَلَماً لِقَبْرِ أَبِيكَ سَيِّدِ الشُّهَدَاءِ لَا يَدْرُسُ أَثَرُهُ وَ لَا يَعْفُو رَسْمُهُ عَلَى كُرُورِ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ وَ لَيَجْتَهِدَنَّ أَئِمَّةُ الْكُفْرِ وَ أَشْيَاعُ الضَّلَالَةِ فِي مَحْوِهِ وَ تَطْمِيسِهِ فَلَا يَزْدَادُ أَثَرُهُ إِلَّا ظُهُوراً وَ أَمْرُهُ إِلَّا عُلُوّاً…[۹۰]

زمانى كه در طف (كربلا) آن مصيبت به ما وارد گشت و پدرم و تمام فرزندان و برادران و جميع اهلش كه با او بودند كشته شدند و حرم و زنان آن حضرت را بر روى شتران بى‏جهاز نشانده و ما را به كوفه برگرداندند پس به قتلگاه ايشان چشم دوختم و ابدان طاهره ايشان را برهنه و عريان ديدم كه روى خاك افتاده و دفن نشده‏اند، اين معنا بر من گران آمد و در سينه‏ام اثرش را يافته و هنگامى كه از ايشان چنين منظره‏اى را مشاهده كردم‏ اضطراب و نا‏آرامى در من شدت يافت به حدّى كه نزديك بود روح از كالبدم خارج شود، اين هيئت و حالت را وقتى عمّه‏ام زينب س از من مشاهده نمود گفت:

اين چه حالى است از تو مى‏بينم، اى يادگار جدّ و پدر و برادرم چرا با جان خود بازى مى‏كنى؟!! من گفتم:

چگونه جزع و بيتابى نكنم در حالى كه مى‏بينم سرور و برادران و عموها و پسر عموها و اهل خود را در خون خويش طپيده، عريان و برهنه بوده، جامه‏هايشان را از بدن بيرون آورده‏اند، بدون اينكه كفن شده يا دفن گرديده باشند، احدى بالاى سرشان نبوده و بشرى نزديكشان نمى‏شود گويا ايشان از خاندان ديلم و خزر مى‏باشند؟!! عمّه‏ام گفت:

آنچه مى‏بينى تو را به جزع نياورد، به خدا سوگند اين عهد و پيمانى بوده كه رسول خدا ص با جدّ و پدر و عمويت (امام حسن ع) نموده و خداوند متعال نيز از گروهى از اين امت كه در عداد ستمكاران و سركشان نمى‏باشند پيمان گرفته است ايشان در بين اهل آسمان‏ها معروف و مشهورند كه اين اعضاء قلم شده را جمع كرده و دفن نموده و اين ابدان و اجسام خون آلود را به خاك سپرده و در اين سرزمين براى قبر پدرت سيد الشهداء نشانه‏اى نصب كرده كه اثرش هيچ گاه كهنه و مندرس نشده و گذشت شب و روز آن را محو نمى‏كند، و بسيارى از رهبران كفر و الحاد و ابناء ضلالت و گمراهى سعى در نابود كردن آن مى‏نمايند ولى به جاى اينكه رسم و نشانه آن از بين رود ظاهرتر و آشكارتر مى‏گردد.

۴.غم و اندوه امام زمان عج

برخی افراد که گفتارشان وجاهت علمی و فقهی ندارد، به مطالبی تمسک کرده‌اند، که طرح آنها مناسب نوشتار فقهی نیست. با این حال برای اینکه گمان نشود ما از آنها غافل بوده‌ایم، گفتارشان را یاد آور می‌شویم. از جمله این مطالب، فرمایش امام زمان عج در زیارت ناحیه مقدسه،‌ خطاب به امام حسین ع است.

… فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِي الدُّهُورُ وَ عَاقَنِي عَنْ نَصْرِكَ الْمَقْدُورُ وَ لَمْ أَكُنْ لِمَنْ حَارَبَكَ مُحَارِباً وَ لِمَنْ نَصَبَ لَكَ الْعَدَاوَةَ مُنَاصِباً فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً وَ لَأَبْكِيَنَّ لَكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً حَسْرَةً عَلَيْكَ وَ تَأَسُّفاً عَلَى مَا دَهَاكَ وَ تَلَهُّفاً حَتَّى أَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصَابِ وَ غُصَّةِ الِاكْتِيَاب‏….[۹۱]

«اگر روزگار مرا به تأخير انداخت و مرا از ياريت محروم ساخت و با كساني كه با تو به جنگ بر خاستند، نجنگيدم و در مقابل دشمنانت نايستادم، پس صبح و شام برایت نوحه می‌کنم و به جاي اشك خون گريه مي‌كنم، گريه‌اي از روي حسرت بر مصيبتي كه تو را فرا گرفت، تا روزي كه از درد مصيبت تو و غم و اندوهت بميرم….»

کیفیت استناد

گفته شده است که امام زمان عج مصیبت امام حسین ع را چنان بزرگ می‌داند که در رثای ایشان، به جای اشک خون گریه می‌کند،‌ آن قدر که از شدت درد و اندوه بمیرد. وقتی که امام زمان عج چنین داغدار باشد، تکلیف ما روشن است زیرا انجام کارهای خشن و تندی مانند لطم و گریبان چاک زدن و غیره، شدیدتر از خون گریه کردن امام زمان عج نیست!

تحلیل و بررسی

گذشت که این سخن، استدلال فقهی نیست. با این حال باید گفت: امام زمان عج در عالم خارج خون گریه نکرده و نمی‌کند. این نوع بیان، بیان ادبی است که برای ابراز شدت اندوه گفته می‌شود. مانند اینکه گفته شود، از ترس صد بار مردم و زنده شدم. یا برایت خون گریه می‌کنم. یا زمین و زمان را به هم می‌ریزم. یا آن قدر گریه می‌کنم تا بمیرم. در هیچ کدام از اینها، معنای لفظ به لفظ مقصود گوینده نیست و می‌داند که شنونده نیز متوجه است و تنها برای اینکه اوج ترس یا عصبانیت و یا اندوه خود را برساند، از این ادبیات کمک می‌گیرد.

گفته نشود که امام ع، از این مجازگویی‌ها نمی‌کند! زیرا آن حضرات ریشه‌ها و سرچشمه‌های سخن هستند و از آرایه‌ها و تمثیل‌ها و لطایف ادبی، بیش از دیگران کمک می‌گیرند و این مساله هیچ منافاتی با حکمت یا عصمت ایشان ندارد. بلکه در نزد اهل ادب، اینها حسن و زیبایی گفتار است و نشانگر تسلط گوینده بر زمام سخن می‌باشد.

در نهایت باید گفت: این زیارت، نه تنها دلیل اثبات جزع شدید و کارهای نابخردانه نیست، بلکه دلیل خوبی بر عدم جواز آن است. زیرا امام زمان عج در بیان اوج اندوه و عزاداری خود برای امام حسین ع، از ندبه کردن و اشک ریختن و حزن جانسوز دلش سخن می‌گوید. در حالی که اگر کار دیگری که مجاز باشد و شدت عزاداری آن بیشتر باشد، وجود می‌داشت، ایشان باید انجام می‌داد و به کار می‌بست.

۵.لطم حور العین برای امام حسین ع

… فَانْزَعَجَ الرَّسُولُ وَ بَكَى قَلْبُهُ الْمَهُولُ وَ عَزَّاهُ بِكَ الْمَلَائِكَةُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ فُجِعَتْ بِكَ أُمُّكَ الزَّهْرَاءُ وَ اخْتَلَفَ جُنُودُ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ تُعَزِّي أَبَاكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ أُقِيمَتْ لَكَ الْمَأْتَمُ فِي أَعْلَى عِلِّيِّينَ وَ لَطَمَتْ عَلَيْكَ الْحُورُ الْعِينُ وَ بَكَتِ السَّمَاءُ وَ سُكَّانُهَا وَ الْجِنَانُ وَ خُزَّانُهَا وَ الْهِضَابُ وَ أَقْطَارُهَا وَ الْبِحَارُ وَ حِيتَانُهَا وَ الْجِنَانُ وَ وِلْدَانُهَا وَ الْبَيْتُ وَ الْمَقَامُ وَ الْمَشْعَرُ الْحَرَامُ وَ الْحِلُّ وَ الْإِحْرَام‏….[۹۲]

«پس پيامبر ص بي قرار شد و قلب وحشت زده او گريست و ملائكه و پيامبران در مصيبت تو به او تعزيت و تسليت گفتند و مادرت زهرا س در مصيبت تو سخت دردمند شد و لشكرهايي از ملائكه مقرب پدرت اميرالمومنين ع را تعزيت گفتند و در اعلي عليين برايت مجالس ماتم بر پا كردند و حور العين در عزاي تو لطمه بر خود زدند و آسمان و ساكنان آن, بهشت‌ها و خزينه داران آن، كوه‌ها و صخره‌ها و اطراف آن، درياها و ماهيان آن، باغ های بهشت‌ و فرزندانش، خانه خدا و مقام، مشعر الحرام و حل و حرم, همه بر تو گريستند…..»

کیفیت استناد و تحلیل و بررسی آن

این استدلال نیز در ضعف، دست کمی از استدلال قبلی ندارد. در این روایت نیز از لطم حور العین بر جواز لطم برای امام حسین ع استفاده شده است! در حالی که ما نمی‌دانیم حور العین چگونه موجودی است، حزن و اندوه در عالم بهشت چه معنایی دارد؟ لطم او چگونه است؟ و مهمتر از همه اینکه آیا احکام حور العین و انسان مشترک است تا اگر چیزی برای او جایز شد برای همه انسان‌ها نیز جایز باشد؟

گذشته از همه این‌ پرسش‌های بدون پاسخ، چرا امام زمان عج از لطم رسول خدا، حضرت امیر و به ویژه حضرت زهرا س که مادر آن حضرت بود، خبر نداد؟ چرا مادرش لطم نکرد؟ آیا سزاوارترین انسان برای لطم کردن، مادر داغدارش نبود؟ آیا این خود گواه بر حرمت لطم و مشروع نبودن آن در اسلام نیست؟ و نشان نمی‌دهد که در ادبیات عزای امام حسین ع، چنین کلماتی به کار برده نشده است؟

دسته سوم: روایت امام صادق ع

عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع‏ أَنَّهُ أَوْصَى عِنْدَ مَا احْتُضِرَ فَقَالَ لَا يُلْطَمَنَّ عَلَيَّ خَدٌّ وَ لَا يُشَقَّنَّ عَلَيَّ جَيْبٌ فَمَا مِنِ امْرَأَةٍ تَشُقُّ جَيْبَهَا إِلَّا صُدِعَ لَهَا فِي جَهَنَّمَ صَدْعٌ كُلَّمَا زَادَتْ زِيدَت[۹۳]

از امام صادق ع نقل شده است که ایشان به هنگام احتضار وصیت کرد و فرمود: در عزای من بر صورتی سیلی زده نشود و گریبانی چاک نخورد، هیچ زنی نیست که گریبانش را چاک بزند، مگر اینکه شکاف و لغزشی برای او در جهنم رخ دهد، هر چه بیشتر کند، آن هم بیشتر ‌شود.

این روایت صریح در حرمت است، زیرا

اولا وصیت‌هایی که شخص محتضر برای اطرافیان خود می‌کند، در نظر او از اهمیت فوق العاده‌ای برخوردارند، به همین خاطر نیز در حال احتضار هم از بیان آنها خود داری نمی‌کند. همان‌طور که یکی دیگر از وصایای امام صادق ع در حال احتضار، روایت معروف «لَا يَنَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بِالصَّلَاة»[۹۴] است.

ثانیا استفاده از صیغه مجهول همراه با نون ثقلیه تاکید، نشانگر نفرت امام ع از این عمل است. در صیغه مجهول، تمام توجه به فعل است. بدون کم‌ترین توجه به فاعل آن.

ثالثا وعید آتش و بیان ملازمه میان آنها با فرو رفتن هر چه بیشتر در آتش، دلالت بر کبیره بودن این اعمال دارد.

دسته چهارم: روایاتی که بیانگر سیره ائمه ع هستند.

یکی از نکته‌هایی که کمتر به آن توجه شده است، سیره ائمه ع در عزاداری امام حسین ع است. زیرا ایشان به هیچ خیری امر نکردند، مگر اینکه به عالی‌ترین اشکال آن عمل کردند و از هیچ پلیدی نهی نکردند، مگر اینکه خود از تمام مراتب آن پرهیز کردند.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ [۹۵]

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا سخنى مى‏گوييد كه عمل نمى‏كنيد؟!

امام سجاد ع نیز آن را از اوصاف منافقان شمرده است.

عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ إِنَّ الْمُنَافِقَ يَنْهَى وَ لَا يَنْتَهِي وَ يَأْمُرُ بِمَا لَا يَأْتِي‏[۹۶]

منافق از چیزی که خود دار نیست، نهی می‌کند و به چیزی که انجام نمی‌دهد، امر می‌کند.

اما ائمه ع تجلی صدق قول و فعل بودند و قبل از سخن گفتن، مردم را با رفتار و کردارشان به اعمال صالح و دوری از پلیدی‌ها، دعوت می‌کردند.

پس از این زمینه چینی، سوال این است که اگر اعمالی نظیر لطم و خدش وجه و جیغ و داد‌های همراه با واویلا، جایز بود، چرا ایشان خود به این کارها اقدام نکردند و حتی در ادبیات گفتارشان از آن نام نبردند. بلکه در ادبیات گفتاری ایشان، تمام سخن از ندبه کردن و اشک ریختن و آه و اندوه است. به این تعبیرات توجه کنید:

فَانْزَعَجَ الرَّسُولُ وَ بَكَى قَلْبُهُ الْمَهُولُ

فُجِعَتْ بِكَ أُمُّكَ الزَّهْرَاءُ

فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً وَ لَأَبْكِيَنَّ لَكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً حَسْرَةً عَلَيْكَ وَ تَأَسُّفاً عَلَى مَا دَهَاكَ وَ تَلَهُّفاً حَتَّى أَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصَابِ وَ غُصَّةِ الِاكْتِيَاب

اینها تعبیراتی هستند که در زیارت ناحیه کبیره به کار رفته‌ و به ایشان نسبت داده شده است. در ادامه برخی از روایاتی را اضافه می‌کنیم تا روش عزاداری ایشان برای امام حسین ع مشخص شود.

۱) ابْنُ مَسْرُورٍ عَنِ ابْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي مَحْمُودٍ قَالَ قَالَ الرِّضَا ع إِنَّ الْمُحَرَّمَ شَهْرٌ كَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِيَّةِ يُحَرِّمُونَ فِيهِ الْقِتَالَ فَاسْتُحِلَّتْ فِيهِ دِمَاؤُنَا وَ هُتِكَتْ فِيهِ حُرْمَتُنَا وَ سُبِيَ فِيهِ ذَرَارِيُّنَا وَ نِسَاؤُنَا وَ أُضْرِمَتِ النِّيرَانُ فِي مَضَارِبِنَا وَ انْتُهِبَ مَا فِيهَا مِنْ ثِقْلِنَا وَ لَمْ تُرْعَ لِرَسُولِ اللَّهِ حُرْمَةٌ فِي أَمْرِنَا إِنَّ يَوْمَ الْحُسَيْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا وَ أَذَلَّ عَزِيزَنَا بِأَرْضِ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ أَوْرَثَتْنَا الْكَرْبَ وَ الْبَلَاءَ إِلَى يَوْمِ الِانْقِضَاءِ فَعَلَى مِثْلِ الْحُسَيْنِ فَلْيَبْكِ الْبَاكُونَ فَإِنَّ الْبُكَاءَ عَلَيْهِ يَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ ثُمَّ قَالَ ع كَانَ أَبِي إِذَا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لَا يُرَى ضَاحِكاً وَ كَانَتِ الْكَآبَةُ تَغْلِبُ عَلَيْهِ حَتَّى يَمْضِيَ مِنْهُ عَشَرَةُ أَيَّامٍ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْعَاشِرِ كَانَ ذَلِكَ الْيَوْمُ يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ وَ يَقُولُ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ الْحُسَيْنُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ[۹۷]

امام رضا ع فرمود: محرم ماهي بود كه اعراب جاهلي حرمت آن را نگه مي داشتند و جنگ نمي كردند. اما در اين ماه بود كه خون ما را حلال شمردند و حرمت ما را شكستند و فرزندان و زنانمان را به اسيري بردند و خيمه‌هايمان را به آتش كشيدند و دارائي‌يمان را به غنيمت گرفتند و حرمت رسول خدا را در مورد ما نگه نداشتند. همانا روز حسين (عاشوراء) مژه هاي ما را_از شدت و كثرت گريستن_ مجروح ساخت و اشكهايمان را جاري كرد. عزيزان ما را در سرزمين گرفتاري و بلا ذليل كرد و ما را ميراث دار گرفتاري و بلا تا آخرین روز زندگی كرد. بر مثل حسين، گريه كنندگان بايد گريه كنند. چرا كه گريه بر او گناهان كبيره را از بين مي برد. زماني كه محرم وارد مي شد. پدرم خندان ديده نمي شد و پيوسته محزون بود. تا اينكه ده روز مي گذشت. زماني كه روز دهم مي رسيد. آن روز، روز مصيبت و حزن و گريه اش بود و مي گفت: اين روز همان روزي است كه حسين ع در آن كشته شده است.

این روایت و زیارت ناحیه مقدسه، در مقام بیان اوج و شدت عزاداری ایشان است. اگر آنان روش دیگری غیر از گریستن و حزن و اندوه قلبی، داشتند، بیان می‌کردند.

۲) فَرُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ إِنَّ زَيْنَ الْعَابِدِينَ ع بَكَى عَلَى أَبِيهِ أَرْبَعِينَ سَنَةً صَائِماً نَهَارَهُ وَ قَائِماً لَيْلَهُ فَإِذَا حَضَرَ الْإِفْطَارُ جَاءَ غُلَامُهُ بِطَعَامِهِ وَ شَرَابِهِ فَيَضَعُهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَيَقُولُ كُلْ يَا مَوْلَايَ فَيَقُولُ قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ع جَائِعاً قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ع عَطْشَاناً فَلَا يَزَالُ يُكَرِّرُ ذَلِكَ وَ يَبْكِي حَتَّى يَبْتَلَّ طَعَامُهُ مِنْ دُمُوعِهِ ثُمَّ يُمْزَجُ شَرَابُهُ بِدُمُوعِهِ فَلَمْ يَزَلْ كَذَلِكَ حَتَّى لَحِقَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏[۹۸]

زين العابدين بر پدرش چهل سال گريست و در اين مدت روزها را روزه داشت و شبها بعبادت بر پا بوده هنگام افطار كه ميرسيد خدمتگزارش غذا و آب حضرت را مى‏آورد و در مقابل‏اش ميگذاشت و عرض ميكرد: آقا بفرمائيد ميل كنيد. مي‌فرمود: فرزند رسول خدا گرسنه كشته شد. فرزند رسول خدا تشنه كشته شد آنقدر اين جمله‏ها را تكرار مي‌كرد و مي‌گريست تا غذايش ار آب ديدگانش تر ميشد و آب آشاميدني حضرت با اشگش مى‏آميخت حال آن حضرت چنين بود تا بخداى عزّ و جلّ پيوست

۳) وَ حَدَّثَ مَوْلًى لَهُ أَنَّهُ بَرَزَ يَوْماً إِلَى الصَّحْرَاءِ قَالَ فَتَبِعْتُهُ فَوَجَدْتُهُ قَدْ سَجَدَ عَلَى حِجَارَةٍ خَشِنَةٍ فَوَقَفْتُ وَ أَنَا أَسْمَعُ شَهِيقَهُ وَ بُكَاءَهُ وَ أَحْصَيْتُ عَلَيْهِ أَلْفَ مَرَّةٍ يَقُولُ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ إِيمَاناً وَ تَصْدِيقاً وَ صِدْقاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ مِنْ سُجُودِهِ وَ إِنَّ لِحْيَتَهُ وَ وَجْهَهُ قَدْ غُمِرَا بِالْمَاءِ مِنْ دُمُوعِ عَيْنَيْهِ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي أَ مَا آنَ لِحُزْنِكَ أَنْ يَنْقَضِيَ وَ لِبُكَائِكَ أَنْ يَقِلَّ فَقَالَ لِي وَيْحَكَ إِنَّ يَعْقُوبَ بْنَ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ كَانَ نَبِيّاً ابْنَ نَبِيٍّ لَهُ اثْنَا عَشَرَ ابْناً فَغَيَّبَ اللَّهُ وَاحِداً مِنْهُمْ فَشَابَ رَأْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ مِنَ الْبُكَاءِ وَ ابْنُهُ حَيٌّ فِي دَارِ الدُّنْيَا وَ أَنَا رَأَيْتُ أَبِي وَ أَخِي وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي صَرْعَى مَقْتُولِينَ فَكَيْفَ يَنْقَضِي حُزْنِي وَ يَقِلُّ بُكَائِي[۹۹]

يكى از غلامان حضرت گفته است كه روزى امام به بيابان رفت گويد: من نيز بدنبال‏اش بيرون شدم ديدم پيشانى بر سنگ سختى نهاده است من ايستادم و صداى ناله و گريه‏اش را ميشنيدم‏ شمردم هزار بار گفت لا اله الّا اللَّه حقّا حقّا لا اله الا اللَّه تعبّدا و رقّا لا اله الا اللَّه ايمانا و تصديقا و صدقا سپس سر از سجده‏اش برداشت محاسن و صورتش غرق در آب بود از اشک چشمش عرض كردم: آقاى من وقت آن نرسيده كه روزگار اندوهت پايان پذيرد و گريه‏ات كاهش يابد؟ بمن فرمود واى بر تو يعقوب بن اسحق بن ابراهيم پيغمبر و پيغمبر زاده بود و دوازده فرزند داشت خداوند يكى از فرزندانش را پنهان كرد موى سرش از اندوه فراق سفيد گشت و از غم، كمرش خم شد و از گريه، ديده‏اش نابينا با اينكه فرزندش در همين دنيا بوده و زنده ولى من پدرم و برادرم و هيفده تن از فاميلم را كشته و بروى زمين افتاده ديدم چگونه روزگار اندوهم سر آيد و گريه‏ام بكاهد

با اینکه امام سجاد بیش از هر امام دیگری در آتش غم و درد فراق پدرش سوخت و بهتر از هر کسی می‌توانست مصیبت کربلا را درک کند و بیش از همه نیز عزاداری کرد، و با وجود اینکه روایات و حکایات فراوانی از درد و اندوه ایشان نوشته و نقل کرده‌اند، اما در هیچ کدام از آنها از اعمال سبک و نابخردانه‌ای چون لطم کردن و بر سر و صورت زدن و یا خاک بر سر پاشیدن و امثال آن یادی نشده است. آیا جز این است که اگر لطم برای امام حسین ع جایز بود، باید فرزندش بیش از همه انجام می‌داد. آیا جز این است که رفتار ائمه مفسر گفتار ایشان است؟ اگر امام ع بفرماید: جزع و گریه بر هر کسی جز حسین مکروه است، و آنگاه از خود او چیزی جز ندبه کردن و اشک ریختن دیده نشود، بدان معنا نیست که مقصود امام ع از جزع و بکا، گریه جزوعانه و اندوه فراوان است؟

۴)‌ فَعَلَى الْأَطَائِبِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمَا وَ آلِهِمَا فَلْيَبْكِ الْبَاكُونَ وَ إِيَّاهُمْ فَلْيَنْدُبِ النَّادِبُونَ وَ لِمِثْلِهِمْ فَلْتَدُرَّ الدُّمُوعُ وَ لْيَصْرُخِ الصَّارِخُونَ وَ يَعِجَّ الْعَاجُّون‏[۱۰۰]

و بر پاکيزگان از اولاد محمد و علي صلي الله عليهما پس بر آنان گريه کنندگان گريه و  ندبه کنندگان ندبه کنند و برای مثل آنان بايد اشکها ريخته شود و فرياد کشندگان فرياد کشند و ضجه کنندگان ضجه زنند و صدايشان را به ناله بلند نمايند.

این فراز از دعای ندبه که بیانگر شدیدترین حالت‌های ندبه و زاری برای ایشان است، متعرض حالت‌های افراطی مورد بحث نشده است. گذشته از این که غرض ما از ذکر این فقرات آن است که کسی گمان نکند ما با اعمال نظیر ضجه زدن و گریستن با صدای بلند، مخالف هستیم. بلکه ادعای ما این است که به غیر از جزع شدید و افراطی، تمام مراتب جزع برای ایشان ماجور است.

۵) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ غَيْرُهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ جَمِيعاً عَنْ مُوسَى بْنِ عُمَرَ عَنْ غَسَّانَ الْبَصْرِيِّ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ اسْتَأْذَنْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقِيلَ لِي ادْخُلْ فَدَخَلْتُ فَوَجَدْتُهُ فِي مُصَلَّاهُ فِي بَيْتِهِ فَجَلَسْتُ حَتَّى قَضَى صَلَاتَهُ فَسَمِعْتُهُ وَ هُوَ يُنَاجِي رَبَّهُ وَ يَقُولُ يَا مَنْ خَصَّنَا بِالْكَرَامَةِ وَ خَصَّنَا بِالْوَصِيَّةِ وَ وَعَدَنَا الشَّفَاعَةَ وَ أَعْطَانَا عِلْمَ مَا مَضَى وَ مَا بَقِيَ وَ جَعَلَ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْنَا اغْفِرْ لِي وَ لِإِخْوَانِي وَ لِزُوَّارِ قَبْرِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ ع الَّذِينَ أَنْفَقُوا أَمْوَالَهُمْ وَ أَشْخَصُوا أَبْدَانَهُمْ رَغْبَةً فِي بِرِّنَا وَ رَجَاءً لِمَا عِنْدَكَ فِي صِلَتِنَا وَ سُرُوراً أَدْخَلُوهُ عَلَى نَبِيِّكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ إِجَابَةً مِنْهُمْ لِأَمْرِنَا وَ غَيْظاً أَدْخَلُوهُ عَلَى عَدُوِّنَا أَرَادُوا بِذَلِكَ رِضَاكَ فَكَافِهِمْ عَنَّا بِالرِّضْوَانِ وَ اكْلَأْهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ اخْلُفْ عَلَى أَهَالِيهِمْ وَ أَوْلَادِهِمُ الَّذِينَ خُلِّفُوا بِأَحْسَنِ الْخَلَفِ وَ اصْحَبْهُمْ وَ اكْفِهِمْ شَرَّ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ وَ كُلِّ ضَعِيفٍ مِنْ خَلْقِكَ أَوْ شَدِيدٍ وَ شَرَّ شَيَاطِينِ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ وَ أَعْطِهِمْ أَفْضَلَ مَا أَمَّلُوا مِنْكَ فِي غُرْبَتِهِمْ عَنْ أَوْطَانِهِمْ وَ مَا آثَرُونَا بِهِ عَلَى أَبْنَائِهِمْ وَ أَهَالِيهِمْ وَ قَرَابَاتِهِمْ

اللَّهُمَّ إِنَّ أَعْدَاءَنَا عَابُوا عَلَيْهِمْ خُرُوجَهُمْ فَلَمْ يَنْهَهُمْ ذَلِكَ عَنِ الشُّخُوصِ إِلَيْنَا وَ خِلَافاً مِنْهُمْ عَلَى مَنْ خَالَفَنَا

فَارْحَمْ تِلْكَ الْوُجُوهَ الَّتِي قَدْ غَيَّرَتْهَا الشَّمْسُ وَ ارْحَمْ تِلْكَ الْخُدُودَ الَّتِي تَقَلَّبَتْ عَلَى حُفْرَةِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ ارْحَمْ تِلْكَ الْأَعْيُنَ الَّتِي جَرَتْ دُمُوعُهَا رَحْمَةً لَنَا وَ ارْحَمْ تِلْكَ الْقُلُوبَ الَّتِي جَزِعَتْ وَ احْتَرَقَتْ لَنَا وَ ارْحَمِ الصَّرْخَةَ الَّتِي كَانَتْ لَنَا …[۱۰۱]

از معاوية بن وهب نقل كرده‏اند كه وى گفت: اذن خواستم كه بر امام صادق عليه السّلام داخل شوم، به من گفته شد كه داخل شو، پس داخل شده آن جناب را در نمازخانه منزلشان يافتم پس نشستم تا حضرت‏ نمازشان را تمام كردند پس شنيدم كه با پروردگارشان مناجات نموده و مى‏گفتند:

بار خدايا، اى كسى كه ما را اختصاص به كرامت داده و وعده شفاعت دادى و مختص به وصيّت نمودى (يعنى ما را وصى پيامبرت قرار دادى) و علم به گذشته و آينده را به ما اعطاء فرمودى، و قلوب مردم را مايل به طرف ما نمودى، من و برادران و زائرين قبر پدرم حسين عليه السّلام را بيامرز، آنان كه اموالشان را انفاق كرده و ابدانشان را به تعب انداخته به جهت ميل و رغبت در احسان به ما و به اميد آنچه در نزد تست به خاطر صله و احسان به ما و به منظور ادخال سرور بر پيغمبرت و به جهت اجابت كردنشان فرمان ما را و به قصد وارد نمودن غيظ بر دشمنان ما.

اينان اراده و نيّتشان از اين ايثار تحصيل رضا و خشنودى تو است پس تو هم از طرف ما اين ايثار را جبران كن و بواسطه رضوان احسانشان را جواب گو باش و در شب و روز حافظ و نگاهدارشان بوده و اهل و اولادى كه از ايشان باقى مانده‏اند را بهترين جانشينان قرار بده و مراقب و حافظشان باش و شر و بدى هر ستمگر عنود و منحرفى را از ايشان و از هر مخلوق ضعيف و قوى خود كفايت نما و ايشان را از شر شياطين انسى و جنّى محفوظ فرما و اعطاء كن به ايشان برترين چيزى را كه در دور بودنشان از اوطان خويش از تو آرزو كرده‏اند و نيز به ايشان ببخش برتر و بالاتر از آنچه را كه بواسطه‏اش ما را بر فرزندان و اهل و نزديكانشان اختيار كردند، بار خدايا دشمنان ما بواسطه خروج بر ايشان آنان را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند ولى اين حركت اعداء ايشان را از تمايل به ما باز نداشت و اين ثبات آنان از باب مخالفتشان است با مخالفين ما، پس تو اين صورت‏هائى كه حرارت آفتاب آنها را در راه محبّت ما تغيير داده مورد ترحّم خودت قرار بده و نيز صورت‏هائى را كه روى قبر ابى عبد اللَّه الحسين عليه السّلام مى‏گذارند و بر مى‏دارند مشمول لطف و رحمتت قرار بده و همچنين به چشم‏هائى كه از باب ترحم بر ما اشك ريخته‏اند نظر عنايت فرما و دل‏هائى كه‏ براى ما به جزع آمده و بخاطر ما سوخته‏اند را ترحم فرما، بار خدايا به فريادهائى كه بخاطر ما بلند شده برس، خداوندا من اين ابدان و اين ارواح را نزد تو امانت قرار داده تا در روز عطش اكبر كه بر حوض كوثر وارد مى‏شوند آنها را سيراب نمائى.

و پيوسته امام عليه السّلام در سجده اين دعاء را مى‏خواندند و هنگامى كه از آن فارغ شدند عرض كردم: فدايت شوم اين فقرات و مضامين ادعيه‏اى كه من از شما شنيدم اگر شامل كسى شود كه خداوند عزّ و جلّ را نمى‏شناسد گمانم اين است كه آتش دوزخ هرگز به آن فائق نيايد!!! به خدا سوگند آرزو دارم آن حضرت (حضرت امام حسين عليه السّلام) را زيارت كرده ولى به حج نروم.

امام عليه السّلام به من فرمودند: چقدر تو به قبر آن جناب نزديك هستى، پس چه چيز تو را از زيارتش باز مى‏دارد؟

سپس فرمود: اى معاويه زيارت آن حضرت را ترك مكن.

عرض كردم: فدايت شوم نمى‏دانستم كه امر چنين بوده و اجر و ثواب آن اين مقدار است.

فرمود: اى معاويه كسانى كه براى زائرين امام حسين عليه السّلام در آسمان دعاء مى‏كنند به مراتب بيشتر هستند از آنان كه در زمين براى ايشان دعاء و ثناء مى‏نمايند.

در این روایت، امام ع، زائران عزادار را در حالت‌های گوناگون، یاد کرده و دعا نموده‌اند. حالت‌ها مختلف آنان را در نظر داشته و از نکته‌ای غفلت نکرده‌اند. با دقت و حوصله و با پرداختن به جزئیات آن را ادامه داده‌اند، با این حال هیچ‌گاه دعا نکردند که خدایا بر گونه‌هایی که به خاطر ما لطم شدند و گریبان‌هایی که برای ما چاک خوردند و خون‌هایی که در عزای ما جاری شدند، چنین و چنان کن.

آیا این بدان معنا نیست که چنین اعمالی از نظر ایشان، مطرود بوده و در ادبیات عزای ایشان وجود ندارد!؟

حکایت حضرت یعقوب ع و یوسف ع

نکته ویژه‌ای که در روایت امام سجاد ع از آن یاد شده، حکایت یعقوب ع و یوسف ع و اشک و آه‌های آن حضرت نسبت به یوسف ع است.

تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكينَ.[۱۰۲]

به خدا قسم که آن قدر از یوسف یاد می کنی تا آسیب ببینی یا بمیری!

و البته ایشان آن قدر گریه کرد که

وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْن‏[۱۰۳]

چشمانش از کثرت و شدت گریه کردن, سفید و نابینا شد!ا

برخی از این حکایت استفاده کرده‌اند که خون ریختن و آسیب زدن به بدن، اشکالی ندارد. زیرا حضرت یعقوب ع، در رثای فرزندش آن قدر محزون شد و  اشک ریخت که چشمانش را از دست داد. بنابراین آسیب زدن به اعضای بدن در رثای امام حسین ع نیز مجاز است و به طریق اولی، اعمالی مانند لطم و گریبان چاک زدن و قمه زدن و غیره ثابت خواهد شد.

این برداشت از آیات، جواب‌های متعددی دارد که بسیاری از آنها در بحث‌های قبلی گذشت. از جمله اینکه عملکرد ائمه ع حجت شرعی ماست. ائمه ع از این کارها نکردند و با وجود اینکه از همه بیشتر داغدار بودند، نه تنها اقدام به چنین اعمال زننده و تندی نکردند بلکه به شدت از چنان اعمالی نهی فرمودند و همین مقدار برای ما کافی است. با این حال برخی از ابهام‌های موجود در اینباره می‌پردازیم.

استدلال امام سجاد ع به این حکایت، تنها برای توجیه شدت حزن و اندوه و گریه‌های بی‌امان اوست. بنابراین نمی‌توان بیش از این را به امام ع نسبت داد.

وقوع غیر عمدی یک فعل ـ حتی اگر از معصوم باشد ـ دلیل بر جواز آن به صورت عمدی نمی‌شود. با این شرح و توضیح که حضرت یعقوب ع با تعمد به نابینا شدن، محزون نشد. بلکه حزن ایشان به طور طبیعی و بدون اراده آن حضرت، به نابینا شدن آن حضرت انجامید. اما اگر ایشان می‌دانست که سرانجام این حزن، نابینا شدن است، باز هم ادامه می‌داد یا نه؟ معلوم نیست. به ویژه که ایشان رسول خدا بود و باید با چشماني بينا پیوسته به تعلیم و تربیت مردم بپردازد. پس چگونه می‌تواند با علم به نابینا شدن، باز هم به حزن و گریه خود ادامه دهد و رسالت خود را فرآموش کند.

هیچ کدام از ائمه ع به اندازه‌ای برای امام حسین ع اشک نریخت و ماتم نگرفت که به قوه‌ای از قوای جسمی ایشان آسیب زده باشد. با این حال اگر بخواهیم از این آیه استفاده جواز بکنیم، تنها باید به مفاد آن اکتفا نماییم. یعنی اگر کسی آن قدر غصه امام حسین ع را بخورد که از شدت غصه نابینا شود، جای ملامت ندارد. اما هر برداشت ديگري، دلیل می‌خواهد. آیا حضرت یعقوب که مصداق جزع است و ائمه ع ایشان را به عنوان مصداق کامل بی‌تابی نام می‌بردند، لطم کرد؟ گریبان چاک زد و … یا اینکه اشک ریخت و محزون شد؟ اگر این امور جایز بود، چرا حضرت یعقوب ع به نشانه شدت جزع و بی‌تابی خود در فراق یوسف ع، بدان‌ها اقدام نکرد؟ آیا غیر از این است که این آیات خود گواه بر آن است که چنین اعمال افراطی در گفتمان انبیا و ائمه وجود نداشته است و آنان جزع و بی‌تابی خود را در انسانی‌ترین و طبیعی‌ترین شکل آن منعکس می‌کردند؟

نسبت جزع و گریه

گریه اگر از حد متعارف آن بگذرد، تبدیل به جزع می‌شود و این نکته‌ای است که به آن توجه نشده است. مثلا اگر کسی در رثای عزیزی پیوسته اشک بریزد و آثار حزن عمیق در رفتار و گفتارش معلوم باشد. او را از یاد نبرد و به هر بهانه‌ای از او یاد کند و هر گاه که او را یاد می‌کند، اشک بریزد، عرف مردم چنین شخصی را جزوع می‌دانند. اگر چه جزع او، جزع متین و با وقاری است و همراه با رفتارهای زننده و سبک نیست.

مردم ما برای کدامین عزیز خود بعد از گذشت ده سال گریه می‌کنند؟ با گذشت زمان، غبار فرآموشی بر خاطرات نشسته و آنها را در هاله‌ای از سیاهی فرو می‌برد و حزن و اندوه را از دل خارج می‌کند. با این وجود وقتی که بعد از گذشت ۱۳۰۰ سال از عاشورا و مصیبت امام حسین ع، باز هم به طور نامحدود، هر زمانی که مرثیه گفته شود، یا خاطره‌ای از آن مظلوم زنده شود یا حالی دست دهد، اشک از چشمان شیعیان سرازیر می‌شود و آنان را در ماتمی کهنه فرو می‌برد. آیا نفس همین گریه کردن جزع نیست؟ آیا نوعی بی‌تابی محسوب نمی‌شود؟ بنابراین نفس گریه کردن بعد از ده، صدها و هزا و سیصد سال بعد از مصیبت حسین ع، بی‌تابی و جزع محسوب می‌شود. آیا کسی در این تردید دارد که گریه‌های ادامه دار امام سجاد ع، جزع بودند؟ موید اینکه گریه شدید و زیاد، مصداق جزع است، آیات یاد شده است. که خدای متعال از زبان برادران یوسف به یعقوب ع می‌آورد، آن‌قدر یوسف را یاد می‌کنی تا آخر سر به خودت آسیب بزنی یا بمیری و یا می‌آورد، چشمانش از شدت حزن، نابینا شد.

با توجه به این نکته است که هماهنگی بیان ائمه ع با سیره ایشان روشن‌تر می‌شود. یعنی آنچه که ایشان درباره امام حسین ع تشویق به جزع کرده‌اند، با آنچه که در عمل جز از ندبه و گریه روشی در پیش نگرفته‌اند، یکی است و غفلت از ماست که جزع را خارج از ادبیات گفتمان آنان معنا می‌کنیم. به عبارتی لفظ را از آنان می‌گیریم، اما در لغت‌نامه‌ها به دنبال معنای آن می‌گردیم، در حالی که ایشان با سیره و حتی برخی از گفتارهای خود، آن را تفسیر کرده‌اند.

دسته پنجم: ارتکاز اصحاب ائمه ع از معنای جزع

با وجود تاکید و اصرار فراوان ائمه در اقامه عزاداری، جزع و بی‌تابی برای امام حسین ع، در هیچ روایت و یا حکایت تاریخی، کم‌ترین سخنی از لطم و یا سایر انواع افراطی بی‌تابی و جزع از اصحاب ائمه ع نقل نشده است. بلکه ایشان ندبه کرده و می‌گریستند. گاه از شدت حزن و اندوه، بی‌میل به غذا می‌شدند. به عنوان نمونه حکایت مسمع بن عبدالملک را در ادامه می‌آوریم. این حکایت نشانگر آن است که برداشت اصحاب ائمه از جزع و بی‌تابی همان چیزی است که سیره عملی ائمه ع بر آن دلالت می‌کند.

وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ الْأَصَمِّ عَنْ مِسْمَعِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِي حَدِيثٍ أَ مَا تَذْكُرُ مَا صُنِعَ بِهِ يَعْنِي بِالْحُسَيْنِ ع قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ تَجْزَعُ قُلْتُ إِي وَ اللَّهِ وَ أَسْتَعْبِرُ بِذَلِكَ حَتَّى يَرَى أَهْلِي أَثَرَ ذَلِكَ عَلَيَّ فَأَمْتَنِعُ مِنَ الطَّعَامِ حَتَّى يَسْتَبِينَ ذَلِكَ فِي وَجْهِي فَقَالَ رَحِمَ اللَّهُ دَمْعَتَكَ أَمَا إِنَّكَ مِنَ الَّذِينَ يُعَدُّونَ مِنْ أَهْلِ الْجَزَعِ لَنَا وَ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا[۱۰۴]

مسمع بن عبد الملك گويد روزي امام صادق (عليه‌السّلام) به من فرمود: هيچ مي‌شود كه حسين (عليه‌السّلام) را ياد كني و آنچه بر او روا شده را متذكر شوي؟! عرض كردم: بله فرمود: آيا جزع مي‌كني؟! عرض كردم: آري به خدا قسم و اشك مي ريزم، به گونه اي كه اهل و نزديكان من اثر آن را در من مي‌بينند و دست از غذا مي‌كشم تا اثر آن در سيماي من ديده مي‌شود. امام (عليه‌السّلام) فرمود: خدا رحمتت كند و اجر گريه هايت را بدهد، بدان كه تو از زمره كساني هستي كه اهل جزع كردن بر ما هستند و از كساني هستي كه در شادي ما مسرور و در غم و ماتم ما محزون هستند.

توسعه حزن و بکاء و جزع نسبت به ائمه دیگر ع

مناط عقل در ضرورت حزن و اندوه و گریه برای ائمه دین ع، احیای مظلومیت ایشان و جلوگیری از فرآموش شدن آرمان‌های بلندی است که ایشان بدان جهت، ستم دیدند. از این جهت، مصائب ائمه تفاوت ندارد. گرچه شدت و ضعف دارد. به طور طبیعی حسّ اندوه در مصیبت امام حسین ع، حضرت فاطمه ع و حضرت امیر ع، بیش از سایر ائمه است و خواه ناخواه حزن و اشک بیشتری نثار این بزرگان می‌شود.

دلیل قرآنی نیز در زنده کردن ایام الله، عمومیت دارد و ایام شهادت امام معصوم ع، به عنوان محور دین و اسلام، روزی است که باید همیشه زنده بماند تا مَرام و آرمان بلند امام ع گُم نشود.

دلیل روایی، گرچه اغلب متوجه جریان عاشورا و امام حسین ع است، ولی محدود به آن نیست و ایشان شیعیان را شریک حزن و اندوه خود دانسته‌اند.

۱) إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اطَّلَعَ إِلَى الْأَرْضِ فَاخْتَارَنَا وَ اخْتَارَ لَنَا شِيعَةً يَنْصُرُونَنَا وَ يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا وَ يَبْذُلُونَ أَمْوَالَهُمْ وَ أَنْفُسَهُمْ فِينَا أُولَئِكَ مِنَّا وَ إِلَيْنَا[۱۰۵]

براستى كه خداى تبارك و تعالى بر زمين نظرى افكند و ما را برگزيد و براى ما شيعه‏اى برگزيد كه ما را يارى كنند و بشادى ما شاد باشند و بخاطر اندوه ما اندوهگين گردند و مال و جانشان را در راه ما از دست بدهند آنان از ما هستند و بسوى ما آيند.

۲) يَا مِسْمَعُ إِنَّ الْأَرْض‏ وَ السَّمَاءَ لَتَبْكِي مُنْذُ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع رَحْمَةً لَنَا وَ مَا بَكَى لَنَا مِنَ الْمَلَائِكَةِ أَكْثَرُ وَ مَا رَقَأَتْ دُمُوعُ الْمَلَائِكَةِ مُنْذُ قُتِلْنَا[۱۰۶]

اى مسمع از هنگامى كه امير المؤمنين عليه السّلام شهيد شدند زمين و آسمان بر ما ترحم نموده و مى‏گريند و موجودى بيشتر از فرشتگان بر ما گريه نكرده است، ايشان اشك‏هايشان لا ينقطع جارى بوده و هرگز قطع نمى‏شود.

البته روشن است که حزن و اندوه برای امام حسین ع از شدت و سوز و گداز ویژه‌ای برخوردار است که در عزای سایر ائمه ع، وجود ندارد. مصیبت ایشان با مصیبت هیچ یک از ائمه قابل مقایسه نیست. از این رو نباید انتظار داشت که در سالگرد شهادت سایر ائمه، مواکب عزاداری نظیر عاشورا، حضور یابند. چنانکه تشویق به چنین امری نیز خلاف سیره است.

در سیره ائمه ع، نشانی از تلاش برای اقامه عزا در سالگرد سایر ائمه نیست. نه تشویق کرده‌اند و نه برپایی چنین مجالسی از سوی خودشان حکایت شده است. موید این مطلب وصیت امام باقر ع است.

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ لِي أَبِي يَا جَعْفَرُ أَوْقِفْ لِي مِنْ مَالِي كَذَا وَ كَذَا لِنَوَادِبَ تَنْدُبُنِي عَشْرَ سِنِينَ بِمِنًى أَيَّامَ مِنًى[۱۰۷]

امام صادق ع نقل کرد که پدرم به من فرمود: ای جعفر فلان مقدار از اموالم را برای نوحه سرایان قرار بده تا ده سال در منا برای من نوحه بخوانند.

این وصیت نشان می‌دهد که سالگرد گرفتن معمول نبوده است. اگر کسی بگوید که امام ع به جهت برگزاری آن در منا وصیت کرده است، گفته می‌شود، در اين صورت، وصیت به وقف از مال برای این کار توجیه درستی نخواهد داشت. زیرا اگر شیعیان عادت داشتند که برای ائمه شالگرد بگيرندو عزاداری کنند، نیازی به وقف مال نبود. در هر حال این وصیت نشانگر آن است که چنین عملی در آن زمان معمول نبوده است در غير اين صورت نقل مي‌شد و به ما مي‌رسيد. ما نداريم كه يكي از ايشان براي پدرش سالگرد گرفته و مجلس عزا برپا نمايد.

اشكال نشود كه در اين صورت ما اجازه‌ داده‌ايم تا ائمه ديگر به فرآموشي سپرده شود. زيرا در جواب خواهيم گفت: ذكر و ياد ايشان و بزرگداشت آنان مشروط به اقامه عزا نيست. عزاي امام حسين يا حضرت امير ع احياي ولايت همه ائمه ع است. نه امام خاص. اگر امام حسين يا حضرت امير ع از ميان ايشان استثنا شده و برايشان عزاداري مفصلي انجام مي‌گيرد، براي اين است كه در زندگي ايشان فاجعه‌هايي رخ داده كه نبايد فرآموش شوند. و طبيعت آنها به گونه‌اي است كه وقتي يادآوري شوند، تبديل به عزا مي‌شوند. اين مساله درباره ساير ائمه ع محقق نيست. ضمن اينكه هيچ ارتباطي با عظمت ائمه ع يا احترام گذاشتن به آنها ندارد.

درباره زندگي ساير ائمه ع نيز بايد تحليل‌هاي علمي صورت بگيرد و در اختيار مردم قرار گيرد تا آنان نيست به ائمه خود از سطح معرفتي بالاتري برخوردار شوند. بايد احاديثشان نقل شده و از آنها استفاده شود.

البته آنچه گفتيم به معناي نفي مشروعيت نيست. بلكه بيان تفاوت اساسي ميان شهادت امام حسين ع با ساير ائمه ع است. و گرنه اگر براي ساير ائمه ع نيز مجلس عزا گرفته شود و وعّاظ از فضائل ايشان بگويند و مرثيه خوانان از مصائب ايشان بخوانند و حتي در اين مجالس از عاشورا بخوانند، بسيار بابركت و مطلوب خواهد بود.[۱۰۸]

نتیجه نهایی از بخش سوم

آنچه که مجموع بخش سوم می‌توان نتیجه گیری کرد، این است که جزع شدید در تمام اشکال آن، جزو گناهان کبیره‌ای است که وعید آتش درباره آنها داده شده است. این معصیت درباره ائمه ع استثنا نشده است. ادله اصلی، نهی صریح از این عمل در عزای خود، متعرض نشدن در مواردی که در مقام بیان شدت عزاداری بوده‌اند و فهم اصحاب از معنای جزع می‌باشد.

بنابراین چه جزع‌های شدیدی که از گذشته وجود داشته مانند: لطم و گریبان چاک زدن و فریاد به داد و بیداد بلند کردن، و چه جزع‌های شدیدی که به مرور زمان توسط مردم اختراع شده است، مانند: قمه زنی، شور زدن، زنجیر زدن با تیغ و امثال آن جزو محرمات کبیره است.

لازم به یادآوری است که حرمت این اعمال نه به جهت ضرر داشتن و یا تمسخر کفار و امثال آن، بلکه تنها به جهت نهی از آن و مخالفت با سیره عملی ائمه ع و اصحاب ایشان می‌باشد.

[۱] المفردات في غريب القرآن، ص۱۹۴ – مشابه این معنا در كتاب العين، ج‏۱، ص۲۱۶ آمده است.

[۲] لسان العرب، ج‏۸، ص: ۴۷

[۳] المفردات في غريب القرآن، ص۱۹۴

[۴] الكافي، ج۱، ص۲۰، ح۱۴

[۵] الكافي، ج۳، ص۲۲۲، ح۱

[۶] معارج،‌۱۹-۲۱

[۷] ابراهیم،۲۱

[۸] الكافي، ج۳، ص۲۲۳، ح۳

[۹] بقره،۱۵۶

[۱۰] مصباح‏الشريعة، ص۱۸۵

[۱۱] مسكن‏الفؤاد، ص۱۰۲

[۱۲] نهج‏البلاغة، ص۳۵۵

[۱۳] الأمالي‏للصدوق،‌ ص۳۵۸،‌ ح۵

[۱۴] الكافي، ج۳، ۱۳۶، ح۲

[۱۵] إرشاد القلوب، ج۱، ص۶۲

[۱۶] مستدرك‏الوسائل، ج۲، ص۴۴۷، ح۲۴۲۸-۱۰

[۱۷]

لب گشودن مي‌شود موج خطر را بال و پر
زير گردون ما ز غفلت شادماني مي‌كنيم
لنگر اين بحر پر آشوب، تسليم و رضاست
ور نه گندم سينه چاك از بيم زخم آسياست
صائب تبريزي

 

[۱۸] دعائم‏الإسلام، ج۱، ص۲۲۳

[۱۹] نهج البلاغه، ص۵۰۲، ح۱۸۲

[۲۰] همان، ص۵۰۶، ح۲۱۱

[۲۱] مصباح‏الشريعة، ص۱۸۵

[۲۲] ملک،۲

[۲۳] بقره،۲۱۴

[۲۴] آل عمران،۹۱

[۲۵] بقره، ۱۵۳-۱۵۷

[۲۶] عنكبوت،۴۵

[۲۷] غافر،۱۶

[۲۸] الميزان في تفسير القرآن، ج‏۱، ص۳۵۳ – ترجمه الميزان، ج‏۱، ص۵۳۲

[۲۹] آشنايي با قرآن، ج۳، صدرا،‌تهران

[۳۰] معارج،۱۰-۲۷

[۳۱] لسان العرب، ج‏۸، ص۳۷۵

[۳۲] همان

[۳۳] كتاب العين، ج‏۱، ص۱۰۷ – مجمع البحرين، ج‏۴، ص۴۱۱

[۳۴] الميزان في تفسير القرآن، ج۲۰، ص۱۳ – ترجمه الميزان، ج۲۰، ص۱۸

[۳۵] معارج،۱۹

[۳۶] معارج، ۲۰-۲۱

[۳۷] الكافي، ج۳، ص۲۲۲، ح۱

[۳۸] مسكن‏الفؤاد، ص۱۰۸

[۳۹] الكافي، ج۵، ص۵۲۶، ح۳

[۴۰] اصل آیه: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى‏ أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرينَهُ بَيْنَ أَيْديهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصينَكَ في‏ مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ

اى پيامبر! هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، دزدى و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترايى پيش دست و پاى خود نياورند و در هيچ كار شايسته‏اى مخالفت فرمان تو نكنند، با آنها بيعت كن و براى آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب كه خداوند آمرزنده و مهربان است!

ممتحنه،۱۲

[۴۱] دعائم‏الإسلام ج۱، ص۲۲۶

[۴۲] تفسيرالقمي ج : ۲ ص۳۶۴

[۴۳] حماسه حسینی، ج۳، ص۲۸۷

[۴۴] شماره۴۸ مجله فقه اهل بیت، این مقاله در شماره بعدی توسط دو نفر از فضلا، نقد شد و جواب نقد در شماره ۵۰ به چاپ رسید.

[۴۵] الكافي، ج۵، ص۵۲۷، ح۴ – معاني‏الأخبار، ص۳۹۰

[۴۶] تفسيرفرات‏الكوفي،‌ ص۵۸۵، ح۷۵۵

[۴۷] وسائل‏الشيعة، ج۳، ص۲۴۱،‌ح۳۵۱۵

[۴۸] نهج‏البلاغة، ص۳۵۵

[۴۹] مسكن‏الفؤاد، ص۱۱۲

[۵۰] من‏لايحضره‏الفقيه،‌ج۱، ص۱۷۶، ح۵۲۱

[۵۱] نهج‏البلاغة، ص۵۲۸، ح۲۹۲

[۵۲] الخصال، ج۲، ص۳۷۰

[۵۳] الإرشاد، ج۲، ص۹۳

[۵۴] حماسه حسینی، ج۲، ص۱۷۶

[۵۵] بقره،۳۶

[۵۶] یوسف،۴۲

[۵۷] علامه در اینباره نظر مخالف دارد و بر این باور است که ضمیر انساه به ساقی برمی‌گردد نه حضرت یوسف. در همین راستا نیز روایاتی را که موافق قول مشهور است، رد می‌کند. سخن در اینباره را به مجال دیگری وا می‌گذاریم.

الميزان في تفسير القرآن، ج‏۱۱، ص۱۸۱

[۵۸] الاحتجاج، ج۲، ص۳۰۵، خطبة زينب بنت علي بن أبي طالب

[۵۹] الاحتجاج، ج۲، ص۳۰۵، خطبة زينب بنت علي بن أبي طالب

[۶۰] اللهوف على قتلى الطفوف، ص۱۶۰

[۶۱] حماسه حسینی، ج۲، ص۱۷۶

[۶۲] كامل الزيارات، ص۹۶، ح۹

[۶۳] الدمعة الساكبة، ج۴، ص۳۴۶ – جلاء العيون للمجلسي، ص۵۷۶ – ناسخ التواريخ، ج۲، ص۳۸۰ – نفس المهموم،‌ص۳۵۵- به نقل از موسوعه کلمات الامام الحسین ع، ص۵۹۲، ح۶۰۵

 

[۶۴] وسائل‏الشيعة، ج۱۴، ص۵۰۵، ح۱۹۶۹۹

[۶۵] وسائل‏الشيعة، ج۱۴، ص۵۰۶، ح۱۹۷۰۲

[۶۶] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج۴، ص۳۷۱

[۶۷] لأنوار الإلهية – رسالة في لبس السواد، ص۱۵۴

[۶۸]. الدعاة الحسينيه، آيت الله محمد علي نخجواني، (به ضميمه فتاواي مرجع عالي قدر پيرامون عزاداري سيدالشهداعليه السّلام)، ص۱۰۵-۱۰۸ .

[۶۹] آیت الله بروجردی ره، اگر مبتکر این شکل از جمع روایات نبود، دست کم، توسعه دهنده آن بود. یکی از امتیازات فقهی ایشان بر سایرین، در شناسایی و بازگردان روایات مشترک به روایت واحد است.

[۷۰] این مقالات در شماره‌های ۵۵و ۵۶ مجله فقه به چاپ رسیده است.

[۷۱] وسائل‏الشيعة، ج۱۴، ص۵۰۵، ح۱۹۶۹۹

[۷۲] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج‏۱، ص۴۴۸

[۷۳] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج۴، ص۱۶۴

[۷۴] وسائل‏الشيعة، ج۱۴، ص۵۰۶، ح۱۹۷۰۲

[۷۵] وسائل‏الشيعة، ج۱۴، ص۵۰۹، ح۱۹۷۰۹

[۷۶] از جمله؛ وسائل‏الشيعة، ج۳، ص۲۶۷، ح۳۶۰۷و۳۶۰۹

[۷۷] كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط-الحديثة)،ج‏۳، ص۴۲

[۷۸] احزاب،۴۰

[۷۹] تهذيب‏الأحكام، ج۸، ص۳۲۵، ح۲۳

[۸۰] رسالة في الدماء الثلاثة و أحكام الأموات و التيمم، ص۴۳۱

[۸۱] جامع المدارك في شرح مختصر النافع، ج‏۵، ص۱۵

[۸۲] بحثی است که آیا گریبان چاک زدن برای غیر پدر و برادر جایز است؟ برخی برای اثبات جواز، به فاطمیات استناد کرده‌اند، ایشان این احتمال را مطرح می‌کنند که شاید مقصود امام ع از فاطمیات، خواهرها و دخترهای امام ع بوده باشد.

[۸۳] اللهوف على قتلى الطفوف، ص۱۳۲

[۸۴] همان

[۸۵] بحارالأنوار، ج۴۵، ص۱۱۵

[۸۶] وسائل‏الشيعة، ج۲،‌ص۸۴، ح۱۵۵۷

[۸۷] نهج‏البلاغة، ص۴۷۱، ح۱۷

[۸۸] الكافي، ج۶،‌ ص۴۴۳، ح۹

[۸۹] ساحل

[۹۰] كامل الزيارات، ص۲۶۱

[۹۱] بحارالأنوار، ج۹۸، ص۲۳۹،‌ باب ۱۸- زياراته صلوات الله عليه

[۹۲] همان

[۹۳] دعائم‏الإسلام ج۱، ص۲۲۶

[۹۴] الكافي، ج۳، ص۲۷۰

[۹۵] صف،۲

[۹۶] وسائل الشیعه، ج۱۵،ص۳۴۳، ح۲۰۶۹۴

[۹۷] الأمالي‏للصدوق، ص۱۲۸

[۹۸] اللهوف،‌ص۲۰۹

[۹۹] همان

[۱۰۰]– المزار لمحمدبن المشهدي , ص ۵۷۸ ؛ اقبال الاعمال, ج۱ , ص ۵۰۸ ؛ بحار الانوار, ج ۹۹ , ص ۱۰۷

[۱۰۱] الكافي، ج۴، ص۵۸۲، ح۱

[۱۰۲] يوسف،‏۸۵

[۱۰۳] يوسف‏،۸۴

[۱۰۴] وسائل‏الشيعة، ج۱۴، ص۵۰۷، ح۱۹۷۰۵

[۱۰۵] الخصال، ج۲، ص۶۳۵

[۱۰۶] كامل الزيارات، ص۱۰۳

[۱۰۷] وسائل‏الشيعة، ج۱۷، ص۱۲۵، ح۲۲۱۵۶

[۱۰۸] اخیرا شنیده می‌شود که برخی از سر خیر خواهی تلاش می‌کنند تا شهادت امام صادق ع را به استناد خدمات ایشان به شیعه، مانند عاشورا برگزار کنند. این مساله خلاف سیره ائمه ع است.

 

درباره نویسنده

مدیر سایت
وبلاگ

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

asd


Username
Create an Account!
Password
Forgot Password? (close)

adf


Username
Email
Password
Confirm Password
Want to Login? (close)

asdf


Username or Email
(close)