تمدن اسلامی باید تمدنی باشد که زندگی مسلمانان را در راستای هدف نهایی اسلام که زندگی بر مبنای توحید است برساند و بیشترین زمینه را برای رسیدن به قرب الی الله برای ایشان فراهم کند.
تمدن اسلامی به معنای واقعی آن، تنها با حضور امام معصوم ع و ولی خدا از یک سو و پذیرش عمومی از جانب مردم از سوی دیگر، محقق میشود. اما این گونه نیست که در عصر غیبت ما هیچ تکلیفی در این زمینه نداشته باشیم. تفکر یا همه چیز یا هیچ چیز، تفکر غیر اسلامی است. در تفکر الهی، انسان تا میتواند باید به سوی کارهای نیک و اعمال پسندیده حرکت کند. در عصر غیبت این فقها و علمای امت اسلام هستند که جانشین امام بوده و وظایف امام را در حد توان جامه عمل میپوشانند.
شرط اول تولید تمدن اسلامی در عصر غیبت تولید نقشه این تمدن است. نیازی به گفتن نیست که تولید این نقشه تنها به دست فقهای آگاه به زمان ممکن است. فقهای مجهز به فن استنباط و آگاه به اقتضائیات عصر جدید تا بتوانند تئوری اسلامی کردن حیات انسان را تولید کرده و جامعه را به سمت آن سوق دهند. به باور ما حوزه امروز شیعه که مرکز فقاهت و نمو فقه دین است، برای این که بتواند از عهده این کار عظیم برآید، نیازمند تحول است.
باید توجه داشته باشیم که تحول در عرصه فقاهت به معنای تغییر در دین نیست و ما باید تفکیک قائل شویم بین خود دین و روشهای فهم دین. اصل دین همان وحی الاهی است که امری است ثابت و لایتغیر، اما روشهای فهم دین کاری است دست ساخته علما و لذا قابل تغییر و ارتقاست. به عنوان مثال یک زمان قرآن را با حدیث تفسیر میکردند مانند فیض کاشانی و زمان دیگر با خود قرآن مانند مرحوم علامه طباطبایی. روش فقاهت نیز در طول تاریخ تحولات بزرگی را به خود دیده است. به همین خاطر ما باید همیشه در روش فهم دین و روش فقاهت بیندیشیم و پیش از ورود در جزئیات، ابتدائاً در خود روش، اجتهاد کنیم نه این که در روش مقلد باشیم و آن را بدون هیچ تاملی تلقی به قبول کنیم. امروزه متاسفانه در حوزههای علمیه هیچ گونه بحث روشی در کلیات اجتهاد نمیشود و طلاب حوزه غالباً در جریان تحولات شگرفی که در تاریخ فقه شیعه پیش آمده است قرار ندارند.
ممکن است کسانی هر گونه سخن از تحول در فقاهت و روش علمی استنباط را بدعت بنامند. اما حق این است که تحول، ابعاد و انگیزههای مختلفی دارد که میتوان در دو قالب کلی آن را تقسیم کرد:
۱- تحول در مسلمات و خطوط اصلی
تحولی که به معنای دست کشیدن از محکمات و مسلمات عقلی و نقلی و روی آوردن به حدس و گمانهای بیپایه و اساس است. مقصود از مسلمات اموری نظیر ضرورت تبعیت از علم و بیاعتنایی به حدس و گمان، اجتناب از روشهای غیر علمی، اهتمام به اقوال علمای اسلام در تفسیر متون دینی، استفاده از روشهای عقلایی در تفسیر متن، ملاک قرار دادن طرق متعارف در مقابل روشهای ناصواب و نامتعارف میان عقلا، است. نکاتی که قدر متیقن و مشترک میان تمام سبکها و روشهای اجتهادی در طول تاریخ شیعه بوده و همهی فقهای اسلام بر آنها توافق داشتهاند.
عدهای از روشنفکرمآبان از دانشگاه و حوزه، تحول را به همین معنا و در همین راستا میخواهند. از این عده میتوان به افرادی اشاره کرد که اعلامیه جهانی حقوق بشر را مصداق سیره عقلا و حجیت میداند. یا بر این باور است که قیاس روشی علمی است و اگر ائمه ع از آن نهی کردهاند، تنها به خاطر مسائل سیاسی عصرشان بوده است.
۲- تحول در روشها و خطوط فرعی
در کنار مسلمات و پایههای اصلی فقاهت، برخی مسائل فرعی نیز وجود دارد که غفلت از آنها موجب پیچ و خمها و تعقیدهای کاذب علمی شده و فرآیند فهم دین را با مشکلات و موانع غیر لازم مواجه ساخته و سرگشتگی طلاب و علما را رقم زده است. این مساله نه تنها منافاتی با فقه جواهری ندارد که روح حاکم بر آن و از جملهی ویژگیهای ذاتی آن است. زیرا رشد و تعالی علم در کنار پایبندی به خطوط اصلی آن، از لوازم یک جریان پویا و زنده است. تحولات فرعی، در همان عرصههایی طرح میشوند که پیشتر در بحث از عرصههای تحول در فقه الاحکام گذشت. یعنی تحول در ساختار ظاهری علم، تحول در روش حلّ مسائل علم ؛ مثلا به جای این که همهی مسائل دین را از نقطهی خاصی شروع و در نقطهی معینی تمام کنیم، به حسب سنخ مسائل، شروع و ختام بحث را مشخص سازیم. مثلا: عبادات مباحث ذاتا توقیفی هستند و باید از قرآن یا سنت شروع شوند. اما مسائلی مانند خبر ثقه، اولا مسائل اجتماعی و عقلی هستند و نباید متعبدانه به آنها نگریسته شود. در این مثال، خطوط اصلی حفظ شده و منابع دین تغییر نکرده است. قرآن و سنت و عقل در جای خود قرار دارند. تنها نقطهی شروع و ختام تغییر یافته است. یا با فرض پذیرش این که ملاک تفسیر متن، بناهای عقلایی است، دربارهی ملاک استظهار و جایگاه دقتهای عقلی و … در تفسیر متن گفتگو میشود که از جملهی بحثهای روشیِ فرعی است. یا لزوم و عدم لزوم مباحث متداول بحث میشود که آیا فلان بحث لازم یا کاذب است. پس بحث از این مسائل، تحول در خطوط اصلی و مسلمات علم نیست. به ویژه که خود این مسائل طرفداران زیادی در میان علما دارد و در دورههای مختلفی مورد بحث و نظر بوده است.
تحولات پیوسته تاریخی در فرایند فقاهت
نیم نگاهی به تاریخ فقه شیعه، روشن میسازد که فقه شیعه به عنوان علمی پویا و سرزنده، دگرگونیهای زیادی را به خود دیده است. اصحاب ائمه(ع)، روش بسیار سادهای در استنباط داشتند و مبالغه نیست اگر گفته شود که تنها در خطوط اصلی استنباط با روش موجود، خوانایی دارد. یعنی آنها نیز مانند ما قرآن و سنت و عقل را حجت میدانستند و تمام حجج را به نحوی به علم باز میگرداند و کلام وحی و حضرات معصومین ع را بر اساس ارتکازات و قواعد عقلایی، استظهار میکردند. اما پیچیدگیها و علمیتی که امروزه شاهد آن هستیم، در دورهی ایشان ابداً وجود نداشت.
در سدهی سوم که دورهی محدثین است. شخصیتهای بزرگی مانند کلینی، صدوق، ابن قولویه قمی و دیگران همان روش اصحاب ائمه ع را دارند با این تفاوت که اقدام به تدوین مجامع روایی کردهاند. اما از حیث ساز و کار فقاهی تفاوت چندانی با دورهی پیش از خود ندارند.
شیخ مفید ره، سید مرتضی ره و شیخ طوسی ره، آغازگران جریان قدرتمند و نویی هستند که از آن به اصولی گری یاد میشود. ایشان فقه شیعه را از نقل روایت وارد عرصهی استدلال و اجتهاد کردند. البته ایشان نیز در دورهی خویش گرفتار شبههی تجدّد بودند. در این دوره زمانی که شیخ طوسی ره کتاب نهایه را مینویسد، از اتهام خروج از روش سلف واهمه دارد و به همین منظور، نهایه را شبیه روش گذشتگان مینویسد و پس از این که فضا را مساعد مییابد، به تدریج اقدام به نگارش کتابهایی متفاوت با روش گذشتگان میکند.
پس از این دوره بیش از صد سال، رکود فضای فقهی شیعه را فرا میگیرد. همه به نقل اقوال شیخ طوسی ره میپردازند. تا این که ابن ادریس حلی ره، اقدام به نقد آرای شیخ میکند و کتاب سرائر را در اوج حرّیّت علمی نگاشته و راه را برای نسلهای پس از خود باز میکند.
در دورهی پس از وی محقق حلی در ”معارج الاصول“ و علامه حلی ره در ”مبادی الاصول“ بسیاری از مباحثی را که شیخ طوسی ره در بحث الفاظ تحت تاثیر اصول فقه اهل سنت وارد کرده بود، حذف کردند. علامه حلی ره، معانی حرفی را که محقق حلی ره دایی بزرگوارش در آغاز اصولش وارد کرده بود، حذف کرد و همین طور ادامه یافت تا به دست شیخ انصاری ره رسید و شیخ اصول را بر مبنای حالات روانی مکلف یعنی ”علم، ظن و شک“ تنظیم کرد و روش استدلال و عمق آن را به شدت متحول ساخت و اصول عملیه را که کمتر مورد توجه سلف از علما بود، مورد توجه جدی قرار داده و گسترش داد. پس این که برخی گمان برند که تحول در روش اجتهادی شیخ انصاری ره، بدعت در دین بوده و خلاف سلوک اهل بیت ع است، اشتباه بزرگی است و تقریر ائمه ع تنها نسبت به خطوط اصلی روش اجتهاد ثابت است و اگر تحول، بدعت باشد، بزرگترین فقهای شیعه و از جمله شیخ انصاری ره، جزو بدعت گذارترین افراد در دین خدا هستند!
مشخصههای اصلی تحول مثبت
بهترین روش علمی، روشی است که به اقتضائات انسان توجه داشته باشد و بر اساس فطرت او شکل گرفته و در راستای شکوفایی استعدادهای فطری او باشد. مهمترین و عمیقترین میل فطری انسان گرایش او به کمال مطلق است که در قالب جلب مصالح و دفع مفاسد، خویش را نشان میدهد.
انسان به خاطر جلب مصلحت و دفع مفسده به دنبال علم میرود و از انبوه معلومات، علوم مختلف را بنیان میگذارد. حتی در انتخاب روش علمی نیز باید از قاعدهی مذکور پیروی نماید. در غیر این صورت مسائل علم گرفتار پیچ و خمهای کاذب شده و از هدف باز میماند.
بنابراین چه در اصل انتخاب علم و دنبال کردن آن و چه در تزاحم میان علوم و چه در نحوهی پرداختن به مسائل علم باید بر اصل فطری مصلحت طلبی توجه داشت. با این مقدمه میتوان زمینهها و شاخصهای تحول را چنین ترسیم کرد: پرسش از اهداف علم، پرسش از ساختار علم و پرسش از روشهای حل مسائل.
۱- نگاه برون ساختاری
یعنی کلان نگر بودن و ابعاد علم را دیدن و زود وارد جزئیات نشدن. این روش سرعت عمل و مصلحت بیشتر را به دنبال دارد. به عبارتی؛ فطرت انسانی حکم میکند که پیش از ورود در عرصههای مختلف، از سمت و سوی کلی و اهداف، ساختار، ارتباطات آن با سایر جوانب و عرصهها، آگاه شود تا با اطمینان بیشتری قدم بردارد.
۲- حفظ مناسبت میان روشها و مسائل
اگر با هدف فطری دستیابی به مصلحت و اجتناب از مفسده به سراغ علم رفته باشیم، طبعا باید از پیچیده سازی راهحلها به شدت اجتناب کنیم. زیرا هدف حل مساله است و پیچیده ساختن راه حل، ایجاد مانع میان انسان و مصالح اوست. پس پیچیدگی موضوعیت نداشته و ساده کردن موضوعیت مییابد. به عبارتی؛ دو نوع پیچیدگی وجود دارد که یکی مطلوب و دیگری نامطلوب است. اگر به خاطر شرایط زمانی و مکانی و رشد حیات انسانی به مرور با مسائلی مواجه شویم که در ذات خود دقیق و دشوارند، به ناچار به روشهای ظریفتر و لطیفتری در حلّ آنها نیازمندیم. پس مطلوب است. اما اگر مسالهای در نهایت سادگی و بساطت باشد، با این حال هر روز راه حلّ آن پیچیدهتر شود، و به مرور به مسالهای دشوار و خسته کننده مبدل گردد، جریانی نامطلوب و خلاف فطرت انسانی رخ داده است.
مثلا: عمل به خبر افراد مورد وثوق از مسائل ضروری زندگی انسان است که قوام حیاتش بر آن استوار است. این مساله از بدیهیاتی است که تصور آن، برای تصدیقش کفایت میکند! با این حال شاهد آن هستیم که به یک معضل مهم در اصول فقه تبدیل شده و گاه ماهها در اطراف آن، بحث و گفتگو میشود و عمر شریف طلاب و علماء ناخواسته به هدر میرود.یکی از مهمترین راههای جلوگیری از پیچیدگی کاذب، حفظ مناسبت میان مساله و روش علمی حلّ آن است
انسان به طور طبیعی و فطری پس از مواجههی با سوال یا همان مشکل علمی، به سراغ تحلیل مشکل رفته و میکوشد تا سنخ و نوع آن را باز شناسد. این مرحله از آن رو لازم است تا بدانیم از کجا باید وارد اطلاعات ذهنی خود شده و کدام بخش از آنها را مورد بررسی قرار دهیم.
حلقهی مفقوده در این فقه و اصول رایج و مصطلح، عدم شناسایی نوع و سنخ مساله پیش از شروع تفکر فقهی اصولی دربارهی آن است. یعنی وقتی که فقیه اصولی با مسالهای مواجه میشود، پیش از تحلیل خود مساله و موضوع آن و درک روشن از حقیقت آن، کار علمی خود را شروع میکند و به طور ثابت از قرآن شروع کرده و با سنت و اجماع ادامه میدهد و در نهایت به بنای عقلا ختم مینماید. این در حالی است که برخی از مسائل ذاتا عقلی هستند و نمیتوان متعبدانه دربارهی آنها سخن گفت. آیا میان خبر ثقه، حلیت و جواز خرید و فروش، وجوب جهاد دفاعی، امر به معروف و نهی از منکر از یکسو و مسائلی نظیر وجوب سوره در نماز، تعداد اذکار رکوع و سجده، ارکان و واجبات نماز و… تفاوتی نمیبینید! و آیا درست است که همهی آنها را به یک شکل بررسی نماییم!
۳- پیچیده نویسی
فطرت هر انسانی در مییابد که هدف از نوشتن یا گفتن، انتقال مقاصد است، پس معنا ندارد که به نوشتن و گفتن موضوعیت داده و به جای سهل نویسی و بیان روشن، به مغلق نویسی فخر کرده و آن را نشان فضل و علم بدانیم! آیا جز این است که قرآن به بیان روشن بودن خود فخر میکند و خدای متعال بارها بر سهلالوصول بودن کتاب خویش، تاکید مینماید؟
وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (قمر،۱۷،۲۲،۳۲،۴۰)
این آیه، چهار بار در سورهی قمر تکرار شده است! یا در جای دیگر میفرماید:
بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ (شعراء،۱۹۵)
یا در جای دیگر تصریح میکند که ما انبیاء را به زبان قوم خویش فرستادیم تا بتوانند معارف الهی را برایشان بیان کنند.
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُم (ابراهیم،۴)
۴- مقایسه مسائل موجود علم با اهداف آن
به باور ما این دغدغه همیشه باید در ذهن طلبه وجود داشته باشد و از خود بپرسد، این علم یا فلان مساله چه فایدهای در عالم واقع دارد؟ آیا تامین کنندهی هدف از علم است؟ به عبارتی؛ در بیرون از فضای ذهن و خارج از صفحهی کاغذ، این مساله چه کارکردی دارد و دانستن آن چه چیزی به من افزوده و چه چیزی را از من میکاهد!؟ با همین سوال ساده و برخواسته از فطرت انسان، بخش قابل توجهی از مسائل متداول علوم، گرفتار شبههی هویتی شده و از رده خارج میشوند. مثلا: در علم اصول، مباحثی نظیرِ صحیح و اعم، مشتق، معانی حرفیه، اقسام وضع، واضع کیست؟، مقدمه الواجب، مسالهی ضد، انسداد، اغلب بحثهای مربوط به اصول عملیه و…
۵- کشف کاستیهای علم در مقایسه با اهداف آن
در مقایسهی مسائل جاری علم با اهداف آن، اغلب متوجه ضعفهایی در تحصیل اهداف میشویم که ریشه در مسائل آن دارند. زیرا علم موجودی که از پارهای مسائل شکل گرفته، توانایی لازم را ندارد. پس باید نواقص آن کشف و مسائل جدید پایهگذاری شود. مثلا: مباحثی مانند: ملاک ظهور، لایههای ظهور و شرایط لازم برای استظهارات تخصصی از متن، شرایط لازم برای قرینه، وظایف گوینده در انتقال معنا با توجه به شرایط گفتگو، وظایف شنونده نسبت به آن، و برخی مسائل از این قبیل که جای خالی آنها را به وضوح در مباحث الفاظ اصول احساس میکنیم. برای همین نیز برخی بدون تصریح به نقص و ضعف اصول فقه موجود، از ضرورت بحثهای هرمنوتیکی سخن میگویند! در حالی که سابقهی اصول ما بسیار بیشتر از هرمنوتیک است. پس چرا مسائل مربوط به تفسیر را که بنا بر فرض، لازم و ضروریند، از نظر دور داشته و بدانها نپرداختهایم.
۶- کشف علوم جدیدی که در راستای هدف نهایی از یک جریان علمی مورد نیاز هستند
توجه به هدف، تاثیرات عمیقتری دارد که یکی از آنها، مشاهدهی جای خالی علومی است که نیازمند تاسیسند و از بن و پایه مورد غفلت قرار گرفتهاند. البته این انتظار از پایه گذاران علم و قدمای آن منصفانه نیست که عیب و نقصی در کارشان وجود نداشته باشد. بلکه تمام سخن دربارهی نسلهای بعدی است که چرا به خاطر تعبد کاذب به اندیشههای گذشتگان، از ضرورتها و کاستیها غفلت کردند و به جای ادامهی اقدامات مثبت گذشتگان خود، در حصار اقداماتشان گرفتار آمدند.
مثلا: از هزار سال پیش و از زمان شیخ مفید ره، مباحث الفاظ در اصول فقه شیعه مطرح شد و با تلاشهای سید مرتضی ره و شیخ طوسی ره، رشد چشمگیری کرد. سوال این است که چرا ما پس از هزار سال، باز هم به بحث از همان مسائل اکتفا کردهایم و مثلا: خلاء علمی به نام ”ادبیات دین“ را احساس و تولید نکردهایم. علومی که جای خالی آنها در مجموعهی فقاهت و اجتهاد به وضوح مشاهده میشود، عبارتند از:
کلام فقاهی:
این علم، یک علم میان رشتهای است که در صدد کشف رابطهی حقیقی میان بخش معرفتی دین با بخش عملی آن است. گرچه علمای فقه این رابطه را میپذیرند ولی در صدد تبیین روشن این رابطه بر نیامدند. بسیاری از گرهها و دشواریهای استنباط احکام به ویژه در مسائل کلان از قبیل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به خاطر جای خالی این علم است. کلام فقاهی از توحید و صفات فعل الهی شروع میشود و به لوازم این صفات در نحوهی تشریع دین و مدیریت و ربوبیت انسان نظر دارد. مثلا: از کمال ذاتی خدای متعال، ارادهی کامل و کمال در فعل را نتیجه گرفته و از آن نیز هماهنگی تام میان ارادهی تکوینی و تشریعی استفاده میشود. از این هماهنگی به انتزاعی بودن امر و نهی از حقایق تکوینی پی میبریم و … این علم باعث میشود تا درک روشنی از دین و ارتباط اجزای آن در ذهن فقیه ایجاد شود و از پراکنده نگری مصون بماند.
ادبیات دین
گذشته از قواعد عمومی گفتار که در اصول موجود تحت عنوان مباحث الفاظ و در سیر فقاهتی پیشنهادی تحت عنوان منطق گفتار و جداگانه مورد بحث قرار میگیرد، ما نیازمند علمی هستیم تا در آن ادبیات خاص دین و الفاظ و واژگان به کار رفته در آن و معنای هر کدام و روش شارع در تبلیغ دین خودش را بررسی کنیم. مثلا: ادبیات دین، ادبیات رسالهای نیست. بلکه اغلب بیان احکام در ضمن ادبیات تربیتی و انگیزشی و متاثر از آن بوده است. یا از الفاظ عامیانهتری استفاده میکند که ما از آنها در هیچ یک از علوم موجود اجتهاد سخنی به میان نمیآوریم. مانند: ”ینبغی، لاینبغی، لعن، نقص فی الایمان، فله الجنه، له النار، کتب، فرض، لا شیء، لا جناح، سوء، خطا و اموری از این دست که گاه تعداد آنها بسیار بیشتر از الفاظ متعارفی مانند واجب و حرام و مباح و … است. به خاطر غفلت از ادبیات خاص دین، طلاب پس از گذشت سالها از تحصیل فقه و اصول باز هم نمیتوانند ارتباط درستی را با متن برقرار ساخته و با آن انس بگیرند.